قبلتر دربارهٔ جردن پیترسون، دیدگاهها و کتابهایش نوشتهام.
در کاش میدانستمهای زندگی از چهل قانون طلایی او برای زندگی بهتر گفتم که مدتهاست مشهور شده و دست به دست میچرخد.
در من کجای این زندگی هستم؟ به معرفی کتابهای او پرداختم و ترجمهٔ بخشی از مقدمه کتاب جدیدش یعنی«۱۲ قانون برای زندگی: پادزهری برای آشوب» را آوردم.
در خودنویسندگی به معرفی برنامه آموزشی خودشناسی جردن پیترسون از طریق تحلیل عمقی که تماما بر پایه نوشتن شکل گرفته است پرداختم.
به تازگی نشر نوین کتاب جردن پیترسون را تحت عنوان «۱۲ قانون زندگی، نوشدارویی برای بینظمی» با ترجمه حامد رحمانیان و هادی بهمنی چاپ کرده است.
در این انتشارات کتابهایی مانند «قدرت عادت» چارلز داهینگ، «سرسختی» آنجلا داکورث، «جادوی بزرگ» الیزابت گیلبرت، «طرز فکر» کارول دوک، «سکوت قدرت درونگراها» سوزان کین به چاپ رسیده است.
کتاب «۱۲ قانون زندگی، نوشدارویی برای بینظمی» از ترجمه مناسب و روانی برخوردار است و لحن طنز گونه و گاه کنایهآمیز نویسنده هم در ترجمه لحاظ شده است.
این بار میخواهم بخشی از پیشگفتار این کتاب به قلم نورمن دویچ، نویسنده کتاب «مغزی که خود را تغییر میدهد» نگاشته شده است را اینجا بنویسم.
هنگامی که قوانین در داستانها و حکایتهای پرماجرا ادغام میشوند ـ برخلاف فهرست عریض و طویل قانونها ـ نشان میدهند که چرا به آنها نیاز داریم، آنگاه فهمیدنش آسانتر میشود.
در این کتاب هم جردن پیترسون نه تنها دوازده قانون خودش را ارائه میدهد، بلکه داستانهایی تعریف میکند و از دانش خود در تمامی زمینهها بهره میگیرد تا شرح و توضیح دهد که چرا بهترین قوانین، در اصل ما را محدود نمیکنند؛ بلکه اهداف ما را تسهیل میکنند و ما را به سوی زندگی کاملتر و آزادی به پیش میبرند.
پیترسون از آن آدمهای جالبی است که فکر میکند چیزی که برای او جالب است، پس برای دیگران نیز باید جالب باشد.
پیترسون یک روانشناس بالینی است که نه تنها کتابهای آموزشی بسیار خوانده و نه تنها عاشق رمانهای پرشور روسی، فلسفه و عرفان باستان است، بلکه جوری با آنها رفتار میکند که انگار ارزشمندترین میراث او هستند.
در اولین کتاب و تنها کتاب جردن قبل از این کتاب، «طرحوارههای معنا: معماری باور» او بینش عمیق خود را در موضوعات همگانی اسطورهشناسی جهان در میان میگذارد و توضیح میدهد که چگونه تمامی فرهنگها، داستانهایی خلق کردهاند تا به ما کمک کنند با بینظمی که از بدو تولد در آن پرتاب میشویم، دست و پنجه نرم کنیم و در نهایت آنها را زمینهیابی کنیم؛ این بینظمی هر چیزی است که برای ما ناشناخته است و هر قلمروی ناشناسی است که باید آن را درنوردیم، این بینظمی در دنیای خارج یا روان خود ماست.
کتاب «طرحوارههای معنا» به ادغام مباحث مربوط به تکامل، علم عصبشناسی احساسات، برخی از نظریات یونگ و فروید، بیشتر کارهای بزرگ نیچه، داستایوفسکی، سولژنیتسین، ایلیاد، نیومن، پیاژه، فرای و فرانکل میپردازد و نشان دهنده دیدگاه وسیع جردن به درک این موضوع است که چگونه انسان و مغز انسان با موقعیت کهنالگو رفتار میکنند؛ این موقعیت زمانی پیش میاید که ما در زندگی روزمره خود باید با چیزی روبرو شویم که آن را درک نمیکنیم.
ویژگی برجسته این کتاب این است که جردن نشان میدهد که چگونه این موقعیت در تکامل، در دیانای ما ، مغز ما و کهنترین داستانهای ما ریشه دارد. همچنین او نشان میدهد که این داستانها زندهاند، زیرا آنها همچون راهنمایی برای مقابله با تردید و این ناشناختهٔ اجتنابناپذیر است.
کتاب «۱۲ قانون برای زندگی» خوبیهای زیادی دارد. یکی از آنها این است که این کتاب نقطهای ورودی را به کتاب «طرحواره معنا» ارائه میدهد؛ که کاری بسیار پیچیده است، زیرا وقتی جردن این کتاب را نوشت، مشغول پرورش دیدگاه خود در روانشناسی بود. اما این کاری بنیادی بود زیرا مهم نیست ژنهای ما یا تجربههای زندگیمان چقدر متفاوت هستند، یا مغزهای پلاستیکی ما به طور متفاوتی به وسیله تجربههایمان سیمکشی میشوند، همه ما باید با این ناشناختهها مواجه شویم و تلاش کنیم تا از بینظمی به نظم برسیم. به همین دلیل است که بیشتر قوانین این کتاب که بر اساس کتاب «طرحوارههای معنا» هستند، ویژگی جهانشمولی دارد.
جردن نشان داد تکامل به طور تعجب آوری کمک میکند تا جذابیت و عقلانیت روانشناسی عمیق بسیاری از داستانهای باستان را توضیح دهیم؛ از گیلگمش تا زندگی بودا، اسطورهشناسی مصر و انجیل.
برای نمونه او نشان داد که چطور داستانهایی که درباره سفر داوطلبانه به ناشناختهها ـ سفر ماجراجویانهٔ قهرمان ـ وظایف عمومی مغز را که به خاطر آن تکامل یافته است، نشان میدهد. او به داستانها احترام میگذارد اما تقلیلگرا نیست و هیچگاه ادعای استخراج حکمت داستانها نمیکند.
جردن از موضوعاتی سخن میگوید که کمتر در دانشگاه از آن صحبت میشود، مثل این حقیقت ساده که تمامی پیشینیان، از بودا گرفته تا نویسندگان انجیل، آنچه را میدانستند که هر بزرگسال تقریبا خستهای، آن را میداند:
زندگی رنج است.
ما انسان، به دنیا میآییم و مقدار مناسبی رنج بردن برایمان تجویز میشود.
پرورش کودکان سخت است، کار کردن سخت است، پیری، مریضی و مرگ سخت است و جردن تاکید میکند که انجام همه این موارد به تنهایی، بدون بهره بردن از یک رابطه عاشقانه یا حکمت یا بینشهای روانشناختی روانشناسان بزرگ، فقط آنها را مشکلتر میکند.
ما تولیدکنندگان قوانین هستیم.
از آنجایی که ما هنوز اخلاقیاتی بر اساس علم مدرن نداریم، جردن سعی نمیکند تا قوانینش را با نادیده گرفتن گذشتهها توضیح دهد ـ یعنی هزاران سال حکمت را به نام خرافات رد نمیکند و بزرگترین دستاوردهای اخلاقی را نادیده نمیگیرد. کار بسیار خوبی که انجام میدهد این است که بهترین چیزهایی که امروزه میآموزیم را با کتابهایی که از نظر انسانها مناسب حفاظت از نسل هزاره است و با داستانهایی که با داستانهایی که با وجود همه مشکلات از تمایل زمان سربهنیست کردن، جان سالم به در بردهاند، ادغام میکند.
جردن کاری را میکند که رهنمودهای منطقی همیشه انجام دادهاند؛ او ادعا نمیکند که حکمت انسانی از خودش شروع میشود، بلکه در عوض نخست به سوی رهنمودهای خودش میرود. اگرچه موضوعات این کتاب جدی هستند اما جردن، همانطور که موضوع فصلها نشان میدهد، معمولا از بیان آنها به زبانی طنز لذت میبرد.
مهمترین قانون این است
شما باید مسئولیت زندگی خود را بر عهده بگیرید.
پیام جردن این است:
هر شخصی مسئولیتی اساسی دارد که باید تقبل کند و اینکه اگر شخصی بخواهد زندگی کاملی داشته باشد، باید نخست خودش را اصلاح کند؛ آنگاه میتواند عاقلانه توجه خودش را به مسئولیتهای بزرگ معطوف کند.
برخی از این قوانین بسیار دشوارند، چرا که مستلزم سفری مخاطرهآمیز به ناشناختههاست. کشیدن خودتان به فراتر از مرزهای خویشتنِ فعلیتان، نیازمند انتخابی دقیق و آنگاه دنبال کردن آرمانهاست؛ آرمانهایی که آن بالاست، بالاتر از شما، فراتر از شما ـ و اینکه شما نمیتوانید همیشه مطمئن باشید که به آنها دست مییابید.
اما اگر دست یافتن به آرمانهایمان جای تردید دارد، چرا در درجه اول برای رسیدن به آنها خودمان را آزار میدهیم؟ زیرا اگر به آنها نرسید، مطمئنا هیچوقت احساس نخواهید کرد که زندگیتان معنا دارد.
و شاید به این دلیل است که در عمیقترین بخش از روانمان، هر چهقدر هم ناآشنا و عجیب به نظر برسد،همه ما میخواهیم مورد قضاوت قرار بگیریم.
خلاصه فصل اول و فصل دوم این کتاب را میتوانید در سایت تیپشناسی نوین بخوانید.
پینوشت:
عکس این پست مربوط میشود به اولین قانون کتاب یعنی «صاف بایستید و شانههایتان را عقب بدهید» و داستان خرچنگهای آن.