سرندیپیتی و قوی سیاه

وقتی برای ترجمهٔ کتاب «تخت پروکرستس» نوشتهٔ «نسیم نیکلاس طالب» به دنبال واژه‌های مناسب می‌گشتم، تصمیم گرفتم کتاب «قوی سیاه» را با متن اصلی آن انطباق دهم. علی‌رغم این‌که برخی ترجمهٔ جناب محمد ابراهیم محجوب را سخت می‌خوانند، من کار ایشان را بسیار دقیق یافتم.

در حین خوانشِ چندبارهٔ این کتاب دریافتم که «سرندیپیتی» در این کتابِ وزین حضور دارد و به عنوان «خوش‌بیاری» یا «کشف غیر عمد» یا «کشف بی‌برنامه» از آن یاد شده است. شوقِ کشفِ این «ناخواستهٔ مطلوب» مرا به جستجو و مطالعهٔ دقیق‌ترِ این کتاب واداشت.

 

نتیجهٔ این کندوکاوِ سرندیپیتی‌وار را در این پست بخوانید:

 

سرندیپیتی، همان قویِ سیاهِ مثبت است!

نسیم طالب پدیده‌هایی که این سه ویژگی‌ را داشته باشند «قوی سیاه» خوانده است:

  • نامنتظر است،
  • پیامدی سنگین دارد،
  • پس از وقوع قابل‌پیش‌بینی به نظر می‌رسد (ولی پیش از وقوع قابل‌پیش‌بینی نیست.)

 

از منظر نسیم طالب «منطق قوی سیاه موجب می‌شود نادانسته‌های ما نقشی بس مهم‌تر از دانسته‌های ما داشته‌باشند.»

 

طالب قوی سیاه را «یک خلاف‌آمد معرفی می‌کند. پیشامد مهمی که انتظار روی دادنش نمی‌رود. ولی وارون آن را در نظر بگیرید: پیشامد نامنتظری که شما بسیار دوست دارید روی دهد. امکان روی دادن پیشامدی نامحتمل موجب شگفتی» می‌شود.

 

از آنجا که قوهای سیاه پیش‌گویی‌بردار نیستند و باید با آن‌ها کنار بیاییم پس باید به نادانسته‌های خود بیشتر توجه کنیم.

 

«این کار فواید زیادی دارد؛ از جمله می‌توانیم هر چه بیشتر خود را در رهگذر قوهای سیاه خوش‌قدم(مثبت‌ها) (یا همان سرندیپیتی) قرار دهیم.»

 

چرا که «به راستی در برخی از زمینه‌ها، از جمله اکتشافات علمی و سرمایه‌گذاری‌های پرخطر، دستاوردی که گاه از نادانسته‌های ما فرا می‌آید بسی بیش از آوردهٔ ماست چه، در این‌گونه پیشامدهای نادر، ما چیز کمی از دست می‌دهیم ولی بسیار به دست می‌آوریم. خواهیم دید که خلاف نظر علوم انسانی، کمابیش هیچ کشفی، هیچ فناوری قابل اعتنائی، حاصل برنامه و طرحی نبوده؛ همه قوی سیاه بوده‌اند.»

 

نسیم طالب راهبردی به نام «راهبرد به سبک آپلس» را پیشنهاد می‌کند:

«راهبردی که می‌کوشد هر چه بیشتر در رهگذر قوهای سیاه خوب قرار بگیرد و از پیشامدهای مثبت ناشی از آن سود ببرد.» 

 

آپلس نقاش یونانی هنگام کشیدن نقش یک اسب می‌کوشید کف دهان حیوان را نشان دهد. پس از کوشش فراوان و کلی گندکاری، دست از کار کشید و از روی خشم اسفنجی را که با آن قلم مویش را پاک می‌کرد به نقاشی پراند. در نقطه برخورد اسفنج با تابلو، نقشی دقیق از کف دهان اسب پدید آمد.

 

استراتژی به سبک آپلس مثالی از یک استراتژی عمومی‌تر به نام «بیشینه کردن سرندیپیتی» است. به عبارت دیگر چگونه می‌توانیم عامل بالقوه‌ٔ ناخواسته را تشخیص و تقویت کنیم؟

 

به همین منظور ابتدا سرندیپیتی را در علم دنبال می‌کنیم و سپس به راه‌کارهایی برای بیشینه‌سازی آن می‌پردازیم.

 

سرندیپیتی در علم

رویستن رابرتز در مقالهٔ‌ «سرندیپیتی: کشف‌های اتفاقی در علم» نمونه‌هایی از سرندیپیتی را جمع‌آوری نموده است: از کشف قاره جدید توسط کریستف کلمب؛ اسحاق نیوتن و سیب مشهورش؛ ادوراد جنر و واکسن آبله؛ کشف بسیاری از عناصر شیمیایی؛ رفتارهای عجیب مواد (مانند سلولویید، رایون، نایلون، پلی‌اتیلن، عاج صنوعی، ابریشم و شیشه ایمنی) ؛ سرندیپیتی‌های ستاره‌شناسی؛ و غیره. او می‌گوید:

«بیشینه‌کردن سرندیپیتی: یعنی هنر بازشناسی و تقویت عوامل بالقوهٔ ناخواسته»

 

وجه اشتراک ولکرو، پنی‌سیلین، اشعه اینکس، تفلون، دینامیت و چیست؟

سرندیپیتی!

 

این چیزهای متنوع برحسب اتفاق کشف شده‌اند، همین‌طور صدها چیز دیگر که زندگی روزمره را مناسب، خوشایند، سالم یا جالب می‌کنند. همگی حاصل سرندیپیتی بوده‌اند.

 

نسیم طالب می‌گوید تقریبا همه اکتشافات بزرگ مثال‌هایی از قوهای سیاه مثبت هستند:

 

مدل کلاسیک کشف از این قرار است: شما به دنبال آن‌چه می‌دانید به جستجو می‌پردازید (مثلا یک راه جدید به هند) و چیزی را که حتی نمی‌دانستید وجود دارد کشف می‌کنید(آمریکا).

 

اگر گمان دارید اختراعاتی که در پیرامون خود می‌بینید از سوی کسی پدید آمده که در اتاقکی نشسته و آن‌ها را از روی یک جدول زمان‌بندی فرآوری کرده، بهتر است دوباره فکر کنید. کمابیش تمام چیزهای این زمان، حاصل سرندیپیتی است.

به سخن دیگر شما چیزی می‌یابید که دنبالش نبودید و آن چیز جهان را دگرگون می‌کند در حالی که پس از یافتن آن چیز در شگفت می‌شوید که رسیدن به چیزی به این آشکاری «چرا این قدر طول کشید؟» وقتی چرخ اختراع شد هیچ خبرنگاری حضور نداشت؛ ولی حاضرم شرط ببندم مردم قصد نداشتند چیزی به نام چرخ (این موتور اصلی توسعه) اختراع کنند و سپس بر پایه یک جدول زمانی معین دنبال تکمیلش باشند. چنین بوده‌اند بیشتر اختراعات.

 

سرفرانسیس بیکن می‌گفت مهم‌ترین پیشرفت‌ها کمتر از همه قابل پیش‌بینی و «در بیرون از مسیر تصورات» بوده‌اند. بیکن آخرین روشنفکری نبود که در این باره سخن گفت. این فکر هر از گاهی سر بر می‌آورد و بار دیگر رنگ می‌بازد. تقریبا نیم قرن پیش داستان‌نویس پرخواننده آرتور کوستلر یک کتاب کامل در این باره به نام خوابگردها (ترجمه منوچهر روحانی، انتشارات علمی و فرهنگی) نوشت. در این کتاب مکتشفان به خوابگردهایی تشبیه شده‌اند که به نتایجی بر می‌خورند ولی نمی‌دانند چه یافته‌اند. 

 

این نمونه آشکار از کشف خوش‌بیارانه را ببینید:

الکساندر فلمینگ سرگرم تمیز کردن آزمایشگاهش بود دریافت کپک پنی‌سیلیوم یکی از آزمایش‌های پیشین او را آلوده کرده است. چنین بود که از روی تصادف به خواص ضدباکتری پنی‌سیلین پی برد؛ و به همین دلیل اکنون بسیاری از ما زنده‌ایم. این درست که فلمینگ دنبال «چیزی» بود ولی خود کشف در واقع از روی خوش‌بیاری بود. از این گذشته در واپس‌بینی این کشف بسیار پر اهمیت می‌نماید ولی زمان بسیار درازی گذشت تا مقامات بهداشت به اهمیت چیزی که در اختیار داشتند پی بردند. حتی خود فلمینگ ایمانش را به یافته خودش از دست داده بود تا اینکه بار دیگر ارزش آن آشکار شد.

 

چنان که در اغلب اکتشافات می‌بینیم، آن‌ها که دنبال نشانه می‌گشتند آن را نیافتند؛ آنان که دنبالش نبودند آن را یافتند و در جایگاه یابنده از ایشان ستایش شد.

 

لیزر نمونهٔ آشکاری از «راه‌حلی که دنبال یک مساله می‌گردد» بود. نیم قرن بعد مجله اکونومیست از چارلز تاونس ( به اصطلاح مخترع لیزر) پرسید آیا وی هنگام اختراع لیزر به شبکیه چشم فکر می‌کرده است؟ او دنبال یافتن راهی برای شکافت اشعه نور بود. در واقع چارلز توسط همکارانش به دلیل بی‌ربط بودن کشفش دست انداخته می‌شد. حالا تاثیرات لیزر را در جهان اطراف خود ببینید: لوح فشرده، اصلاح بینایی، ریز جراحی، ذخیره و بازیابی داده‌ها، همگی کاربردهای ‌پیش‌بینی‌نشدهٔ این تکنولوژی هستند.  

 

ما اسباب‌بازی می‌سازیم. برخی از این اسباب‌بازی‌ها جهان را دگرگون می‌کنند.

 

سرندیپیتی نه تنها یک مولفهٔ کلیدی در کشف چیزهای جدید است بلکه برای کشف تئوری‌های جدید هم حیاتی است. توماس کوهن در کتاب ساختار تحولات علمی ویژگی‌های توسعه علمی را این‌گونه توصیف می‌کند «یک توارث یا توالی دوره‌های محدود سنتی  با وقفه‌های نامتراکم نشانه‌گذاری شده».

معلوم شد این وقفه‌های نامتراکم شکاف‌های علمی بزرگی بودند که غیرقابل‌پیش‌بینی بودند و از کارهای علمی معمول ناشی نشده بودند، اما بر حسب یک بصیرت نامنتظره منجر به راهی بهتر از درک روابط علمی شدند ـ که کوهن آن را یک «پارادایم نو » می‌نامد. در حالی که قوی سیاه به طور ویژه در تیتر اخبار جای می‌گیرد، سرندیپیتی می‌تواند در یک مقیاس کوچک و شخصی‌تر عمل کند ـ که فقط برای اشخاص مهم است.

  

در ادامه می‌بینیم که چگونه می‌توانیم خودمان را برای بیشینه کردن سرندیپیتی آماده کنیم.

 

ذهن آماده

لویی پاستور می‌گوید که «در زمینه‌‌های مشاهده و یادداشت‌، شانس فقط به ذهن آماده التفات دارد.» اما «ذهن آماده» چیست؟ و چگونه می‌توان آن را پرورش داد؟

 

رویتسن رابرتز به دنبال دانشمندانی بود که فوت‌و‌فن یا مهارتی خاص  برای تبدیل تصادفات به اکتشافات داشتند. او دریافت که جوزف پریستلی، لوییز پاستور و ویلیام هنری پرکلین یک چنین استعدادی داشتند. در مطالعهٔ متدهای آن‌ها او دو ویژگی ضروری را تشخیص داد:

 

  • ویژگی غالب آن‌ها کنجکاوی بود. «آن‌ها کنجکاو بودند تا آن اتفاقی که کشف کرده بودند را بفهمند.»
  • ویژگی دیگر داشتن یک روش مشخص برای مشاهده بود. «آن‌ها وقتی یک پدیده غیرمنتظره را مشاهده می‌کردند، به جایی که آن را به عنوان یک مورد بی‌اهمیت و ناچیز یا مزاحم و رنجش‌آور نادیده بگیرند، از آن یادداشت برمی‌داشتند.»

 

او نتیجه می‌گیرد که «سرندیپیتی نه از رویدادهای تصادفی بلکه از موقعیت‌هایی ناشی می‌شود که توسط انگیزه‌های ناخودآگاهی، سرانجام به رویداد سرندپیتی منجر می‌شوند.»

 

پیش‌مطالعه

دانش‌آموزان می‌توانند از روش‌های زیر برای فایده بردن از فرصت‌های اتفاقی بهره ببرند:

  • اولین راه آموزش ضبط مشاهدات، شامل نامنتظره‌ها به اندازه نتایج مورد انتظار است.
  • دانش‌آموزان باید تشویق شوند تا در فکر کردن و تفسیرهایشان منعطف باشند. کسانی که فقط آن چه مورد انتظار است را می‌بینند و نتایج نامنتظر را نادیده می‌گیرند اشتباه می‌کنند و هیچ کشفی نخواهند داشت.
  • راه دیگری که فرد می‌تواند برای فایده بردن از سرندیپیتی آماده شود این است که از طریق مطالعه دقیق و هدفمند در یک رشته انتخاب شده تحقیق کند.

 

برای مثال گرچه فلمینگ هنگامی که یک اسپور در ظرف کشت میکروب شناور شد،‌ به دنبال یک عامل آنتی‌باکتریال نبود اما او در رشتهٔ میکروبیولوژی بسیار دقیق مطالعه کرده بود و متخصص بود. از همین رو توانست به راحتی معنی آن منطقه پاک در محیط کشت باکتری را که توسط کشت‌ کپک به وجود آمده بود را تشخیص دهد.

 

 

راه‌کارهای نسیم طالب برای دست یافتن به ذهنی آماده و بیشینه‌سازی سرندیپیتی را در ادامه می‌خوانیم:

 

خودت را بشناس

احساسات خود را بررسی کنید:

«بیشتر خطاهای ما در خردورزی از این جا ناشی می‌شود که ما در حالی که سامانهٔ یک را به کار گرفته‌ایم گمان داریم با سامانه دو کار می‌کنیم. چگونه؟ چون ما بدون اندیشیدن و درون‌نگری واکنش نشان می‌دهیم . ویژگی اصلی سامانه یک ناآگاهی ما از کاربرد آن است.» 

 

«قدرت تعقل خود را آموزش دهید تا بتوانید تصمیمات خودتان را کنترل کنید. خودتان را طوری تربیت کنید که بتوانید تفاوت میان احساس و تجربه را درک کنید.» 

 

نظر طالب این است که پاسخ‌های هیجانی ما به صورت ناخودآگاه غالب است مگر این که وقتی قرار است در جهان غیرخطی از کرانستان تصمیمی بگیریم،‌ این مورد را به حساب بیاوریم. او نمی‌گوید که شهود خودتان را نادیده بگیرید بلکه می‌گوید که بدانید که چه زمانی در حال استفاده از آن هستید.

 

توهم (نادرست انگاری) خود را بشناسید:

«ما نمی‌توانیم خودفریبی را نادیده بگیریم. مشکل کارشناسان این است که نمی‌دانند چه چیزی را نمی‌دانند. کمبود دانش و فریب دربارهٔ کیفیت دانسته‌ها درهم تنیده‌اند. همان فرایندی که موجب کم‌دانی می‌شود دل خوش کردن به دانسته‌ها را نیز رقم می‌زند.» 

 

بازی را برای خودتان تعریف کنید:

«بازنده بودن در بازی‌ای که خودتان بر پا کرده‌اید دشوارتر است. به زبان قوی سیاه این بدان معناست که شما هنگامی در رهگذر پیشامد نامحتمل قرار می‌گیرید که اجازه دهید شما را کنترل کند. شما همیشه کنترل کاری را که انجام می دهید در اختیار دارید؛ پس این را هدف‌تان قرار بدهید.» 

 

استراتژی‌های متااندیشیدن

میان رفتار و هر چیز دیگری تمایز قائل شوید

به آن‌چه واقعا در حال رخ دادن است توجه کنید. این را از تفسیرهای خودتان و سایرین جدا کنید و از پریدن به نتایج بپرهیزید.

«دانش اضافی مربوط به جزییات کار و کسب روزانه می‌تواند بی فایده،‌ حتی به راستی مسموم‌کننده باشد.

هر چه اطلاعات بیشتری به کسی بدهید او فرضیات بیشتری سر هم می‌کند و کار بدتر می‌شود چون اختلالات بختی خرده‌ریز را به جای اطلاعات می‌گیرد.

مشکل این جاست که اندیشه‌های ما چسبنده‌اند: همین که فرضیه‌ای ساختیم بعید است نظرمان را دگرگون گنیم ـ از این رو کسی که در فرضیه‌پردازی شتاب نمی‌کند وضع بهتری دارد. وقتی شما باورهایتان را بر پایه نشانه‌های کم‌رنگ استوار می کنید در تفسیر اطلاعات بعدی که با آن باورها سازگاری ندارند دچار دشواری می‌شوید حتی اگر این اطلاعات دقیق‌تر باشند. در این جا دو سازوکار در میان است: یکی گرایه تایید و دگیری پافشاری بر باور، یعنی گرایش به دست بر نداشتن از باورهای موجود. یادمان باشد که ما با اندیشه‌هامان مانند داشته‌هامان رفتار می‌کنیم و جدایی از آن‌ها برایمان دشوار است.» 

 

روی پیامدهای بالقوه متمرکز شوید

رویدادهای سرندیپیتی چیز مهمی نیستند مگر این‌که شما عامل بالقوه آن را تشخیص دهید.

و حتی بعد از آن هم این فقط شروع فرایند پیدا کردن این است که آیا این عامل بالقوه می‌تواند به گونه‌ای درک شود که کس دیگری نتواند آن را پیش‌بینی کند.

 

از حالت «ندانستن» پشتیبانی کنید

در مکتب ذن از  این حاتلت با عنوان «ذهن مبتدی یا تازه‌کار» یاد می‌شود.

این به معنی نادیده گرفتن همه دانش‌های کسب شده و انکار کردن روش‌های آزموده شده نیست. بلکه به این به معنی است که در هر لحظه کاملا آگاه باشید که ما واقعا نمی‌دانیم چه چیزی قرار است اتفاق بیافتد؛ این‌که آن‌چه قرار است رخ بدهد شاید تمام چیزهایی که فکر می‌کردیم می‌دانیم را از هم بپاشد؛ این‌که آن‌چه قرار است رخ بدهد شاید سرندیپیتی‌وارترین رویداد زندگی ما باشد؛ یا این‌که همه تلاش‌های ما ممکن است هیچ شود. اما هر چه رخ دهد  همان چیزی است که رخ داده و همین اطلاعات است.

 

از استراتژی ترازو استفاده کنید

راهبرد ترازو «روشی مرکب از دو رویکرد هم زمان: یکی محتاطانه با حفظ دارایی‌ها در برابر سرچشمه‌های عدم قطعیت و دیگری به شدت بی پروا و پر ریسک برای بخش کوچکی از دارایی ها.» 

به بیان دیگر بیشتر آن چه شما انجام می‌دهید باید از یک اصل اول ـ ایمنی تبعیت کند اما بخش کوچکی هم می‌تواند به چیزی خارج از قاعده اختصاص یابد روی شانس که اشاره دارد به چیزی بیشتر از مهم.

 

 

گرایه تایید را بپذیرید

گرایه تایید یعنی این که ما به صورت ناخودآگاه به دنبال شواهدی هستیم که فرضیه‌ها و تصمیم‌های ما را تایید یا حمایت کنند در حالی که شواهد مخالف آن‌ها را نادیده می‌انگاریم. گرایه تایید به ما کمک می‌کند تا به خودمان دروغ بگوییم. حتی بیشتر، یک کوری مضاعف ایجاد می‌کند چرا که کاری می‌کند تا باور کنیم که ما این موقعیت را به روشنی می‌بینیم، حتی اگر دیگران نمی‌توانند.

 

شواهد خاموش را فراموش نکنید

ما فقط بخشی از کل را می‌بینیم. بیشتر شواهد خاموشند، چرا که در دسترس ما نیستند ـ بیشتر تحقیقات هرگز منتشر نمی‌شوند و حتی اگر منتشر شوند همیشه کتاب‌هایی وجود دارند که ما نخوانده‌ایم، ایده‌هایی که محقق نشده‌اند، فسیل‌هایی که هرگز کشف نشده‌اند راه‌هایی که هرگز پا نخورده‌اند.

 

از تونل‌زدن بپرهیزید

به جای «نادیده انگاشتن منابع عدم قطعیت خارج از برنامه» به دنبال همان عدم قطعیت‌ها باشید. 

«برنامه‌ها شکست می‌خورند به دلیل آن چه که ما آن را دالان‌زنی نامیده‌ایم یعنی نادیده گرفتن سرچشمه‌های عدم قطعیت در بیرون از برنامه.» 

به یاد داشته باشد اگر شما بخواهید لبخند خدا را ببینید باید به او دربارهٔ نقشه های‌تان را بگویید.

 

فرض‌هایتان را شل بگیرید

تعهد بیش از اندازه به یک پیش‌فرض خاص یا سخت‌گیری در شخصیت ممکن است باعث شود که یک فرد در حوزهٔ کاری‌اش آموختن از شکست‌ها را از یاد ببرد.

آماده باشید تا در وسط راه اسب‌تان را عوض کنید، اگر این همان چیزی باشد که شواهد پیشنهاد می‌کنند.

 

از بدوز بشکاف بختی استفاده کنید

طالب می‌گوید از یک عالمه آزمون خطا استفاده کنید. ما ترجیح می‌دهیم آن را «آزمایش و بازخورد» بنامیم چرا که بازخوردها، پیش‌فرض‌هایی هستند که خطاها را نشان می‌دهند و بر اساس آگاهی از آن‌ها را عمل می‌کنند. پس باید عاشق از دست دادن باشید، عاشق خطا کردن، اشتباه کردن، سکندری خوردن ـ و هم‌چنان آزمایش کنید.

ویکی پدیا یک مثال از دست‌سازه‌های بشر است که به همین روش، یعنی روش طبیعی به وجود آمده است.

«آزمون و خطا یعنی کوشش زیاد. به راستی ما از نظر روانی و فکری، با آزمون و خطا و با یذیرش این حقیت مشکل داریم که زنجیره‌ای از شکست های کوچک در زندگی لازم است. همکار من مارک اسپیتس ناگل دریافت که ما انسان‌ها دربارهٔ شکست گیر ذهنی داریم. شعار او این بود: «آدم نیاز دارد عاشق شکست باشد.» به راستی دلیل این که من بی‌درنگ در امریکا خودم را در وطن حس کردم دقیقا این بود که فرهنگ امریکایی فرایند شکست را ترغیب می‌کند؛ خلاف فرهنگ اروپا و آسیا که در آن‌ها شکست با ننگ و سرافکندگی رو به رو می‌شود. تخصص امریکا در این است که این ریسک‌های کوچک را به جای کشورهای دیگر می‌پذیرد؛ و دلیل سهم بی‌تناسب این کشور در نوآوری نیز همین [ریسک‌پذیری] است. در آن جا همین که فکری یا کالایی پدید آمد بعدها «تکمیل» می شود.»

 

تنوع شناختی را تقویت کنید

«کتابی با عنوان تنوع شناختی: چگونه تفاوت‌های فردی ما سود جمعی پدید می‌آورد نوشته اسکات پیج به دستم رسید.  نشان می‌دهد که چگونه گوناگونی دیدگاه‌ها و روش‌ها مانند موتوری بدوز و بشکاف عمل می‌کند؛ مثل تکامل. با ویران شدن ساختارهای بزرگ ما همچنین از شر روش افلاتونی انجام کارها به عنوان «تنها روش» رها می‌شویم؛ و در پایان تجربه‌گرایی پایین به بالای رها از نظریه رواج می‌یابد.» 

 

 

جند ترفتد کوچک اما موثر برای بیشینه‌سازی سرندیپیتی

نسیم طالب برای بیشنیه کردن مواجه با قوی سیاه مثبت چند ترفند کوچک لیست می‌کند (چرا که ترفندها هر چه کوچک‌تر باشند موثرترند):

 

الف) پیشامدهای مثبت و منفی را جدا کنید.

«یاد بگیرید میان آن کردارهای انسانی که در آن‌ها پیش‌بینی‌ناپذیری می‌تواند بی‌اندازه سودمند باشد (یا بوده است)، و آن‌ها که شکست در شناسایی‌ آینده موجب آسیب شده است فرق بگذارید. هم قوی سیاه منفی داریم و هم منفی.» 

 

ب) دنبال این نباشید که دقیق و موضعی عمل کنید.

«یا ساده‌تر بگویم، ‌تنگ‌ذهن نباشید. کاشف بزرگ لویی پاستور که به مفهوم بخت یارِ آماده‌هاست دست پیدا کرد می‌دانست که شما هر بامداد دنبال چیز خاصی نمی‌گردید بلکه سخت می‌کوشید تا پیشامدها گام به زندگی کاری شما بگذارند. به گفته اندیشمند بزرگ دیگر یوگی برّا «اگر نمی‌دانید کجا می‌روید باید بسیار دقت کنید چون ممکن است به آن جا نرسید.» 

 

پ) سرمایه را در راه آمادگی هزینه کنید نه برای پیش‌بینی.

 

ت) هر فرصتی را یا هر چه را که فرصت می‌نماید شکار کنید.

«این‌ها کمیابند، بسیار کمیاب‌تر از آن چه گمان دارید. یادتان باشد که برای قوی‌های سیاه مثبت یک گام نخست هست که به ناچار باید بردارید: باید در رهگذارش باشید. بسیاری از مردم توجه ندارند که وقتی یکی از این‌ها به تورشان می‌افتد چه شانسی آورده‌اند. اگر یک ناشر بزرگ یا یک فروشنده بزرگ کارهای هنری یا یک بانک‌دار یا سینماگر یا یک اندیشمند به شما وقت ملاقات داد لیوان آب را زمین بگذارید شاید دیگر هرگز چنین پنجره‌ای به روی شما گشوده نشود. گاهی اوقات من یکه می خورم از اینکه می‌بینیم مردم چقدر کم توجه دارند به این‌که چنین فرصت‌هایی بر درخت نمی‌رویند. تا می‌توانید بلیت‌های غیر بخت‌آزمایی رایگان (آن‌هایی که پیامدشان سقف ندارد) را جمع کنید و همین که ثمر دادن آن‌ها آغاز شد دیگر آن‌ها را از دست ندهید. سخت کار کیند نه کار گل، بلکه در پی‌گیری چنان فرصت‌هایی و قرار گرفتن در رهگذار آن‌ها تا حد امکان. این موجب می‌شود که زندگی در شهرهای بزرگ اررش فراوان پیدا کند چون احتمال دیدارهای خوش‌بیار در چنان شهرهایی زیادتر می‌شود ـ یعنی شما زیر چتر خوش بیاری قرار می‌گیرید. سکونت در جاهای دور به این بهانه که «روزگار اینترنت است» پس می‌توان ارتباطات خوب داشت شما را از سرچشمه‌های عدم قطعیت مثبت دور می‌سازد. دیپلمات‌ها این را خیلی خوب درک می‌کنند و گفت‌وگوهای تصادفی هدفمند و مهمانی‌هاست که معمولا به دستاوردهای بزرگ می‌انجامد نه گفت‌و‌گوی تلفنی و مکاتبات خشک. پس به مهمانی بروید! اگر دانشور هستید با میان آوردن بحثی که به پژوهشی نوینی بینجامد می‌توانید به بخت خود دامن بزنید و اگر هم در خودمانده هستید نماینده‌تان را به این مجالس بفرستید.»

 

ث) از برنامه‌های دقیق بپرهیزید.

 

ج) وقت خود را در جنگ با کسانی که پیش‌بینی‌ می‌کنند هدر ندهید.

«چرا که دقت این پیش‌گویی‌ها با گذر زمان به تندی رنگ می‌بازد.»

 

چ) از تاثیر شبه جادویی عددها (آمارها) آگاه باشید.

 

ح) روی آمادگی‌ها سرمایه‌گذاری کنید نه پیش‌بینی‌ها.

 

خ) بعد هر فرصتی یا هر چیزی شبیه آن را بقاپید.

 

 

 

امیدوارم این مطلب به  آماده‌سازی ذهن ما برای رخ‌دادن سرندیپیتی کمک کند و از یاد نبریم که 

«همین زنده‌بودن ما خودش خوش‌شانسی بی‌همتایی است، یک رویداد دیریاب است یک پیشامد بی‌اندازه پر بازده. یادتان باشد شما یک قوی سیاه هستید.»

 

قوهای سیاهی که در جستجوی سرندیپیتی روزها را می‌گذارنید!

 

 

 

پست‌های مرتبط:

سرندیپیتی

مهندسی سرندیپیتی

 

 

برای نوشتن این مطلب از این مقاله بهره برده‌ام:

“Maximising Serendipity:The art of recognising and fostering unexpected potential”, Lawley & Tompkins

 

یک دیدگاه برای “سرندیپیتی و قوی سیاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *