مهندسی سرندیپیتی

مهندسی سرندیپیتی

برخلاف شانس، سرندیپیتی می‌تواند مهندسی شود.

آن‌چه سرندیپیتی را از شانس متمایز می‌کند این است که سرندیپیتی می‌تواند مهندسی شود، طراحی شود، پرورش یابد و هنگامی که از آن مراقبت شود می‌تواند به دنبال ما بگردد. می‌تواند برای خودش زندگی کند.

سرندیپیتی هنگامی رخ می‌دهد که ارتباط میان چیزها و پدیده‌ها منجر به چیز مثبتی می‌شود. این ارتباط می‌تواند میان آدم‌ها، ایده‌ها، نورون‌ها، تکنولوژی‌ها و فرهنگ‌ها باشد، اما اساسا رویدادی است که به موجب آن چیزهای مرتبط با هم منجر به چیزی عالی می‌شوند.

 

می‌توانیم سرندیپیتی را این‌گونه فرموله کنیم:

 

سطح سرندیپیتی = کیفیت ارتباطات * کمیت ارتباطات

 

اما سوال این جاست که چه شرایطی برای دست یافتن به کمیت و کیفیت بالا در ارتباطات لازم است؟ و کدام مولفه‌ها باید با هم مرتبط شوند؟ چه فاکتورهایی لازم است تا ارتباطات خوب و زیادی رخ دهد؟

این ما را به سوالات زیر می‌رساند:

 

  • وقت خود را چطور می‌گذارنیم؟
  • وقت خود را کجا می‌گذرانیم؟
  • وقت خود را با چه کسانی می‌گذرانیم؟
  • چه ایده‌های را با آغوش باز می‌پذیریم و چه افکاری در سر داریم؟
  • چطور ظاهر می‌شویم و واقعا چه کسی هستیم؟
  • چقدر فضا برای خودمان و برای ارتباطاتمان ایجاد می‌کنیم تا رخ دهند؟
  • چقدر حواسمان به خودمان هست؟

 

با وجود محدویت‌های واقعی که وجود دارد (مانند جنسیت، خانواده، ثروت، جغرافیا…)، این‌ها مولفه‌هایی هستند که نشان می‌دهند سرندیپیتی می‌تواند در چیزهایی باشد که می‌توانیم آن‌ها را کنترل کنیم.

 

تفاوت میان افرادی که سرندیپیتی را تجربه می‌کنند و آن‌هایی که نمی‌کنند در میزان خوش‌بینی عمدی و هوشمندانه نسبت به این فاکتورهاست.

 

 

زمان: وقت خود را خالی کنید تا آن را با چیزهای درستی پر کنید

البته که زمان نقش مهمی در سرندیپیتی دارد. زمان همه چیز را مشخص می‌کند. اگر صاحب زمان خودتان نباشید احتمالا نمی‌توانید صاحب ارتباطاتی که در آن زمان هم رخ می‌دهد باشید.

بنابراین انتخاب این‌که چطور وقت خودتان را سپری می‌کنید کلید سرندیپیتی است.

زمان همان فضایی است که سرندیپیتی در آن رخ می‌دهد.

اگر وقت شما پر باشد آن‌گاه هیچ فضایی برای ارتباطاتی که باید رخ دهد وجود نخواهد داشت.

از همین رو کار کردن از ۸ صبح تا ۴ عصر، با روتین‌های سطح بالا و رویدادهای از پیش‌تعیین‌شده (مانند جلسه‌ها) قاتل سرندیپیتی است.

پس ما باید زمان خود را انتخاب کنیم. قصد دارم فراتر بروم و بگویم که باید مینیمالیست و ذات‌گرا باشیم. زمان خودمان را خالی کنیم و آن را با دقت پر کنیم، آن هم فقط با مولفه‌هایی که ما را به سمت ارتباطاتی معنی‌دار سوق می‌دهد.

 

امتحان کنید: جلسات بی‌معنی را کنسل کنید، ساعتی را به پیاده‌‌روی اختصاص دهید، دو ساعت برای نهار وقت بگذارید، در هفته روزهای کمتری کار کنید.

 

 

آدم‌ها: به آدم‌های درستی بچسبید

یکی از انواع ارتباطاتی که سرندیپیتی بیشترین تمایل را به آن دارد آدم‌ها است. وقتی افرادی با ذهن‌های مشابه (هم نظر) به هم پیوند می‌خورند، اتفاق‌های جالبی می‌افتد. اگر ما دربارهٔ این‌که چطور وقت‌مان را می‌گذرانیم انتخابگر نباشیم بعید نیست آدم‌هایی که وقت‌مان را با آن‌ها می‌گذرانیم هم انتخاب نخواهیم کرد. جای بسی شرمساری است که این همان ملاقات با ذهن‌هایی است که می‌تواند منجر به عشق، لذت و خلاقیت شود. ملاقات دو نفری که چیزهای زیادی برای ارائه به یکدیگر دارند. هر چند بسیاری از ما فضای کمی برای ملاقات با عشق زندگی‌مان یا شریک خلاق‌مان داریم. بسیار مشغول‌تر از آن هستیم که ارتباط‌های سرندیپیتی‌ساز برای‌مان رخ دهد. برای ملاقات با غریبه‌ها وقت نداریم فقط به این خاطر که کار جالبی است یا برای جستجو به دنبال روح‌های هم‌فکر تا شریک‌شان شویم.

در مقابل هم صرف وقت با آدم‌های اشتباه می‌تواند توانایی ما برای ارتباط را به تحلیل برد. اگر وقت خود را با آدم‌های اشتباه سپری کنیم تاثیر فلج‌کننده‌ای روی خلاقیت، روحیه و ایده‌های ما خواهد داشت. می‌توان این آدم‌ها را «سرندیپیتی کُش» خواند.

رویکرد مینیمالیستی در مورد افراد این است که روی آن‌هایی که استعداد یا توانایی بالقوه‌ای برای ارتباطات جالب دارند سرمایه‌گذاری کنیم و از آن‌هایی که آینده کمی با سرندیپیتی دارند بپرهیزیم. آنچه برایمان باقی می‌ماند گوهرهایی در زندگی ماست که ارتباط با آن‌ها سرشار از لذت متقابل است.

ما همدیگر را آزاد می‌کنیم تا افراد مناسب‌تری را برای سرندیپیتی‌هایمان بیابیم.

البته ما باید به دیگران کمک کنیم و از آن‌ها حمایت کنیم فقط به این خاطر که مهربان بودن خوب است. اما فکر می‌کنم که خارج شدن از روابط مسطح یا حتی مخرب برای همه طرف‌ها خوب است. شما در واقع در حق آن‌ها لطف می‌کنید.

 

امتحان کنید: از خودتان بپرسید که کدام یک از روابط شما متقابل است و کدام نه، برای آدم‌هایی که دوست‌شان دارید وقت بگذارید. سعی کنید به خودتان اقرار کنید که کدام یک از دوستی‌های شما واقعا به هیچ کجا نمی‌انجامد، سعی کنید آن وقت را به کسانی که دوست دارید هستید اختصاص دهید. سعی کنید به صورت فعال زمان خود را برای ملاقات با آدم‌هایی جدید خالی کنید.

 

 

مکان: به جاهایی بروید که انرژی آنجا حضور دارد.

البته آدم‌هایی که ملاقات می‌کنیم اغلب تابعی از مکان‌هایی است که ما وقت خود را در آن‌جا می‌گذرانیم. اگر شما در رشته‌های هنری مشغول به کار هستید و تمام زمان خود را در یک اتاق کار سپری می‌کنید بعید است که ارتباطات سرندیپیتی‌وار با حوزه‌ٔ هنرهای زیبا بیاید و در اتاق شما را بزنند. اگر شما انتخاب نکرده باشید که وقت خود را کجا سپری کنید، آن‌گاه شاخص سرندیپیتی شما بسیار پایین خواهد بود.

 

دنیای مدرن کار به ما اجازه می‌دهد تا آزادی زیادی داشته باشیم و این آزادی انتخاب در زمان و مکانی که انجام می‌دهیم هم حیاتی خواهد بود. اگر شغلی داریم که به ما اجازه نمی‌دهد که زمانی را در حوزه‌هایی که دوست داریم سرندیپیتی را پرورش دهیم صرف کنیم، پس شغل اشتباهی داریم.

 

ما به صورت فعالانه انتخاب می‌کنیم که وقت خود را در مکان‌هایی که خروجی مثبت و شادی چندانی ندارد.

 

زمان و فضا بزرگ‌ترین آزاد‌ی‌هایی هستند که ما داریم برای تمرین کردن این‌که سرندیپیتی را بهینه کنیم.

 

امتحان کنید: وقت خود را جایی که بیش از همیشه خلاقید سپری کنید و زمانی را برای انجام آن خالی کنید، سعی کنید زمان بیشتری را در طبیعت بگذرانید، سعی کنید به جاهایی بروید که آدم‌های الهام‌بخش به آن‌جا رفت‌وآمد دارند.

 

 

افکار و ایده‌ها: پرورش افکار سالم و ربط دادن آن‌ها برای خلق ایده‌های جدید

و فضا جایی که وقت خود را در آن می‌گذرانیم تاثیر زیادی روی زندگی ما دارد. فضا جایی است که ما افکار خود را طرح‌ریزی می‌کنیم. زمان خود را در دفتر کار خاکستری‌تان (قشر مغز) با فکرهای گیج‌کننده می‌گذرانید. وقت خود را در جاهایی بگذرانید که بیشتر احساس وضوح می‌کنید.

 

تقویم خود را خالی کنید و در تقویم جدید و خالی وقت خود را به ارتباطات مثبت و مفید اختصاص دهید. پیاده‌روی‌های طولانی را به برنامه روزانه خود بیفزایید چرا که بهترین جا برای فکر کردن است. زمانی را برای حضور در کافی‌شاپ اختصاص دهید. کتاب بخوانید چرا که شما را به چیزهای عالی متصل می‌کند.

 

در قرن ۲۱ خلاقیت ما بزرگ‌ترین ثروت ماست و کیفیت خلاقیت ما بسته به کیفیت افکار ماست. این افکار باید پرورش یابند، باید عامدانه در جاهای شگفت‌انگیز و با آدم‌های شگفت‌انگیز کاشته شوند.

 

امتحان کنید: هر صبح و شب مراقبه کنید، از اپلیکیشن‌هایی مانند moodnotes استفاده کنید، روزانه‌نویسی کنید، اغلب مکث کنید تا بفهمید داستانی که در سر شماست خیالی است یا نه و در صورت لزوم تغییرش دهید، هرچند سخت به نظر برسد.

 

 

واقعی باشید: خودِ خودت باش 

گفتنش ساده است «زندگی‌ات را خالی کن و آن را با چیزهای درست و خوب پر کن اما چرا باید ارتباطات خوب به سوی ما بیایند؟ چرا ایده‌های عالی باید پیدایشان شود؟ چرا آدم‌های فوق‌العاده باید سر راه ما ظاهر شوند؟

 

اساسا اگر ما طوری عمل کنیم یا وانمود کنیم چیزی هستیم که نیستیم، آن‌ وقت افراد و پروژه‌هایی را جذب خواهیم که بازی ما را دوست دارند. تنها راه خاتمه دادن به این چیزها این است که همان چیزی باشیم که هستیم.

اگر ما کس دیگری باشیم واقعیت به ما کمک می‌کند. بنابراین انتخاب دیگری غیر از  این که اصیل باشیم نداریم.

چطور می‌توانیم آدم‌های هم‌فکر خودمان را جذب کنیم اگر آن‌چه را واقعا فکر می‌کنیم را به اشتراک نگذاریم. 

 

امتحان کنید: دیدگاه و نقطه نظرات خود را هر چه زودتر افرادی که با آن‌ها احساس امنیت می کنید به اشتراک بگذارید، وقت‌هایی که مزخرف هستید یا تقلید می‌کنید به آن اقرار کنید و آگاه باشید، سعی کنید بدن خود را برای هر احساس پیچیده‌ای که نشان می‌دهد شما احتمالا واقعی نیستید مونیتور کنید، باز و پذیرا باشید.

 

 

فضا: مخرج مشترک

بزرگ‌ترین عامل یکپارچه‌کننده افزایش میزان سرندیپیتی در زندگی ما فضاست. داشتن فضا در زندگی روزمره، انتخاب فضاهایی که همیشه می‌رویم و ایجاد فضای آزاد. وقتی ما فضا ایجاد می‌کنیم توانایی خود را برای انتخاب‌کردن پرورش می‌دهیم و وقتی توانایی خود را برای انتخاب‌کردن پرورش می‌دهیم، در حال انتخاب انواع ارتباطاتی هستیم که خلق می‌کنیم.

 

آن فضا شامل فضای پیرامون چیزهاست. «چیزهای کمتر» چیزی است که من فکر می‌کنم برای کاستن از خرت‌وپرت‌های فیزیکی، ذهنی و هیجانی ضروری است.

 

ما برای هر چیزی که داریم باید مقداری از CPU شخصی خودمان را مصرف می‌کنیم.

 

از لزوم مینیمالیست بودن سخن نمی‌گویم اما منکر مزایای دور ریختن خرت‌وپرت‌ها  و مینیمال کردن(به حداقل رساندن) تعداد انتخاب‌های احمقانه‌ای که هر روز مجبوریم انجام دهیم نمی‌شوم (امروز چی بپوشم!)، چرا که می‌تواند بار شناختی ما سنگین کند.

 

امتحان کنید: دور بریزید، بفروشید یا بازیافت کنید هر چیزی که نیاز ندارید (عملا) یا دوست ندارید (از نظر احساسی)، از تکنولوژی خیلی کم استفاده کنید، نوتیفیکیشن‌های خود را خاموش کنید، مراقب رسانه‌های مصرفی خود باشید (مخصوصا فضاهای مجازی).

 

خویشتن: پرورش موهبت‌ها

همهٔ این‌‌ها در عمل خوب است اما واقعا بستگی دارد به این‌که ما چطور زندگی می‌کنیم. اگر ما خسته، بیمار و تحت استرس باشیم نمی‌توانیم فرصت‌ها را ببینیم حتی اگر به صورت ما پانج شده باشند. به همین دلیل است که عادت‌های روزانه ما ـ از بزرگ تا کوچک ـ این‌قدر اهمیت‌ دارند.

اگر شروع روز شما شامل یک صفحه نمایش باشد پس قبل از این‌که خودتان بدانید افکار یا نیت‌های‌تان برای آن روز در اختیار خودتان نخواهد بود. اگر روتین پیش از خواب شما شامل صفحه‌‌نمایش است پس کنترل خواب خودتان را هم ندارید. این عادت‌ها بسیار مهم هستند.

 

امتحان کنید: هرگز از یک ساعت زنگ‌دار استفاده نکنید، هرگز  روز خود را با تکنولوژی  آغاز نکنید یا جلسهٔ کاری اول وقت نداشته باشید، روز خود را با تنظیم یا مرور  لیستی از رویاها و اهدف خود یا پیاده روی آغاز کنید، پیش از خواب آب گرم و سرگه و عسل را امتحان کیند، همیشه قبل از خواب مراقبه امتحان کنید.

 

 

پس فرمول نهایی ما این است:

 

سرندیپیتی = زمان * آدم‌ها * مکان * افکار * اصالت * فضا * خویشتن

 

 

اگر به این مولفه‌ها دقت کنیم می‌توانیم زمینه‌ای را فراهم کنیم که در ان عشق خودش را متجلی می‌کند، دوستی‌ها غنی‌‌تر می‌شوند و هدف و معنا می‌تواند ظهور یابد.

 

این پست ترجمهٔ‌ آزادی از این مطلب است.

 

 

پست‌های مرتبط:

سرندیپیتی

سرندیپیتی و قوی سیاه

 

 

 

2 دیدگاه برای “مهندسی سرندیپیتی

  1. بخشی که با نظریه ایده من مشترک بود، توجه من را جلب کرد. نظریه “ایده” من چنین است: شما فقط ایده پردازی کنید و حتی نیاز نیست انرا توزیع و پخش کنید. حتما کسی پیدا می شود و انرا بطور واقعی اجرا می کند و یا انرا بطور فیزیکی می سازد. چون ایده در شبکه ایی ذخیره می شود که ایده پردازان به ان منبع وصل اند. این فضای ایده، احتمالا متا فیزیکی است.
    متشکرم از طرح این مطلب جالب.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *