در ادامهٔ پست دیستوپیا، کمی دورتر از نزدیک به پیدایش دیستوپیا و تفاوتهای این ژانر با علمیـتخیلی و آخرالزمانی میپردازم.
پیدایش دیستوپیا
اتوپیا جایی است که برای وجود داشتن زیادی خوب است در حالیکه دیستوپیا جایی است که خیلی بد است اگر وجود داشته باشد.
ژانر دیستوپیا برای اولین بار بعد از انقلاب فرانسه و روشنگری ظاهر شد، در پاسخ به تباهی غیرمنتظرهٔ آن و در پاسخ به تقلای صورتگرفته برای رسیدن اتوپیا.
بنابراین همهٔ دیستوپیاهای بعد از آن، از سُنَّتِ بازنماییِ واقعیت پیروی کردند، چه در ایدئولوژی، چه در علم، چه در تکنولوژی چه در سیستمهای سیاسی.
از این رو متناظر با دورههایی که تغییرات شگرفی در جهان رخ داده است، با افزایش ناگهانی نوشتن دیستوپیا مواجه هستیم. برای مثال در انقلاب فرانسه، جنگهای جهانی اول و دوم، انقلاب بلشیویکها و استقرار رژیمهای کمونیستی، هیتلر و اصلاح نژادی، جنگ سرد و … نویسندهها از طریق نوشتن دیستوپیا، نگرانی خود را نسبت به جامعهٔ موجود ابراز میکردند و کار آنها به عنوان اخطارها یا نصایحی سازنده در نظر گرفته میشد. اینکه چه کارهایی نباید انجام شود تا از چنین دیستوپیاهایی دور شویم.
ریشهشناسی دیستوپیا مشترکات واقعی بین همه دیستوپیاها را آشکار میکند. کلمهٔ یونانی dys مشخص میکند که همهٔ دیستوپیاها جاهای بد یا سختی در زمینهٔ تجربیات انسانی هستند. در همهٔ آنها رنج انسانی وجود دارد. از این منظر هر چه در معنی دیستوپیا عمیقتر شویم، نتیجهاش میشود ترکیب آن با ژانرهای دیگر و از آنجا که هر ژانر، لنز متفاوتی برای دیدن دردها و رنجهایی انسانی دارد، در نتیجه مشکلات اجتماعی مختلفی را آشکار میکند که ما امروزه در حال تجربهٔ آنها هستیم.
دیستوپیا واژه جایگزینی برای کلمه یونانی cacotopia است که به معنی «جای خوبی نبودن» است.
این «مکانهایِ بدِ خیالی» این روزها مخاطبان فراوانی دارد. از کتابها گرفته تا فیلمهای سینمایی و حتی سریالهای تلویزیونی و اینترنتی.
رمانهای دیستوپیایی چیز نویی نیستند. مضامینی که با «آغازِ انجامها» “the beginning of the end” ی جرج اورول شروع شد.
۱۹۸۴ یکی از معروفترین رمانهای دیستوپیایی است که در آن تفکر فردگرایی و مستقل تحت کنترل قانون یک برادر بزرگِ مرموز و نظارت دائمی او قرار میگیرد.
دیستوپیای ری بردبری یعنی رمان فرانهایت ۴۵۱ هم با این عبارت آغاز میشود “It was a pleasure to burn” چه لذتی است سوزاندن!
لذت ما از سوزاندن، بازتابِ علاقهٔ ما به دنیاهای تخیلیِ بسیار داغتر و سوزانتر از دنیای خودمان است. محبوبیت آثار دیستوپیایی نسبت به داستانهای واقعی نشانگر این مطلب است.
دیستوپیا بازتاب بدترین ترسهای نویسنده دربارهٔ آیندهٔ جامعه است.
«اگر میخواهید چشماندازی از آینده داشتهباشید، قایقی را تصور کنید که تا ابد روی صورت یک انسان مُهر میکوبد. » جرج اورول
دیستوپیا واقعیتِ آیندهای را نشان میدهد که خیلی هم دور نیست.
رمانهای دیستوپیایی اغلب وانمود میکنند یا فرض میکنند که در آینده رخ میدهد تا بیایمانی را در اجزای خیالیشان معلق کنند. اما دلیل این که کتابهایی چون ۱۹۸۴ و سرگذشت ندیمه (prescient) پیشآگاه نامیده میشوند این نیست که نویسندگان آنها در حال تمرین پیشگویی آینده بودهاند. بلکه به این خاطر است که آنها کاراکتر جهان معاصری که دیده بودند را به درستی گزارش کردهاند.
همان لنزهایی که برای کشف آنچه هماکنون در حال رخ دادن است را به کار گرفتهاند تا دینامیک یک خانواده وقتی اتفاق بدی میافتد را ثبت کنند. نویسنده میتواند دریچهٔ دیافراگم دوربینش را چنان بگسترد که آنچه پس از تغییر برخی جنبههای اساسی اجتماع رخ میدهد را شناسایی کند ـ دگرگونی در سیاست، محیط یا تکنولوژی ـ یا برخی تمایلات نهفته در ذات ما که مجال بروز مییابد.
همهٔ رمانها در دنیاهای دیگری رخ میدهند، حتی اگر بیشتر نویسندگان فقط آدمهایی که در آن ساکن میشوند را از نو خلق کردهباشند. دیستوپیا فقط مقیاس این دگرگونیها را افزایش میدهد.
بررسی فرایند نوشتن یک اثر دیستودیایی به ما کمک میکند تا بفهمیم، حتی شگفتزده شویم، از اینکه قبلا تا چه حد در یک دیستوپیای واقعی زندگی میکردیم یا هنوز زندگی میکنیم.
باید دقیقا مثل پیشگوها یاد بگیرید ببینید قرار است چه اتفاقی بیافتد و چطور؟ با بررسی اینکه قبلا چه کسانی این جا بودند و الان چه کسانی جای آنها را گرفتهاند. چرا که به قول جرج اورل در ۱۹۸۴:
«کسی که بر گذشته فرمان میراند، آینده را هم کنترل میکند.»
الگوها و روندها را دنبال کنید و به بدبینانهترین شیوهٔ ممکن فکر کنید.
کسانی که در حوزهٔ ادبیات و آثار دیستوپیا مشغول به کارند میخواهند آیندهای را تولید کنند که نسبت به سایر آثار علمیـتخیلی، زمانِ هر چه بیشتری روی قفسه باقی بماند ـ چرا که آثار علمیـتخیلی در واقع فقط گستردهتر کردن افقهای امروز است نه چیزی بیشتر.
پارادوکس این است که ترسناکترین دیستوپیا همزمان میتواند در بردارندهٔ مسیری به آیندهای روشنتر هم باشد. ما به عنوان خواننده یا نویسنده، میتوانیم روی کاراکتر آنها کار کنیم شاید چیزی عوض شود.
به نوعی این آثار راه مینمایند و راهنمایی برای سایرین هستند تا جایی که میتوانند و از دستشان بر میآید جلو این فاجعه را بگیرند.
“I don’t try to describe the future. I try to prevent it.” – Ray Bradbury
من تلاش نمیکنم آینده را توصیف کنم. من سعی میکنم از آن جلوگیری کنم.
ری بردبری
“It’s easier to imagine the end of the world than the end of capitalism.”
تصورِ پایانِ جهان از تصورِ پایانِ سرمایهداری سادهتر است.
این جملهٔ معروف نشان میدهد که ما نیاز داریم بنویسم تا راه خودمان را از میان ویرانههای خودمان بیابیم و تا امیدی هست بفهمیم که آن سو چه میتواند باشد.
بزرگترین استعداد دیستوپیای واقعگرا ـ رمانی که حقایق زشت جامعهٔ انسانی که در آن زندگی میکنیم را گزارش میکند ـ این است که گزینههای واقعی را میتوان از آن کشف کرد. تصور فردای بهتر پروژهای است که به نظر میرسد سیاستمداران از آن ممنوع شدهاند. شاید پژوهشگران ادبی واقعی بتوانند ممکنهای دیگری از طریق آزمایشگاهِ امنِ رمانها برای انسانها پیدا کنند.
و این خطیرترین وظیفه ادبیات است که راه مینماید و رسیدن یا نرسیدن به آن را به علم میسپارد.
Ballard: “The fiction is already there. The writer’s task is to invent the reality.”
داستان از قبل موجود است. وظیفهٔ نویسنده جعل این واقعیت است.
درون هر اتوپیا، دیستوپیایی وجود دارد.
درون هر اتوپیایی یک دیستوپیا وجود دارد که تقلا میکند تا بیرون بیاید و نویسنده به آن کمک میکند تا به دنیا بیاید، البته روی کاغذ و تنها به این امید که به همین دنیای کاغذی رضایت دهد و دنیای واقعی را به انسانها واگذارد.
داستانهای دیستوپیا بازگشتهاند.
فروش کتاب ۱۹۸۴ در زمان انتخابات امریکا و رسیدن ترامپ به ریاست جمهوری افزایش پیدا کرد و این کتاب به صدر لیست پرفروشهای آمازون رسید. رمانهای دیستوپیایی به خواننده امکان تجربهٔ دورههایِ زمانیِ تاریکتر را میدهند تا بیاندیشد که جهان میتوانست بسیار بدتر از این که هست باشد. جهانبینی دیستوپیایی چه برآمده از رمان باشد، چه رویدادهای جهان واقعی، میتواند ارزش درمانی داشته باشد. مهم نیست کجای این زمین ساکن باشید چرا که ما با دیستوپیا احاطه شدهایم.
ادبیات دیستوپیا به نویسندگان ابزاری برای استنتاق از دنیای پیرامون آنها میدهد. اورول ۱۹۸۴ را در زیر هالهٔ تهدید اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی نوشت و مارگارت آتوود سرگذشت ندیمه را بعد از انتخابات رونالد ریگان و مارگارت تاچر.
Chris Robichaud استاد اخلاق دانشگاه هاروراد که درس اتوپیا و دیستوپیا را در رمان و فلسفه تدریس میکرد:
«ما میتوانیم راه خود را از میان مشکلات، با بهتر گفتنِ داستانها باز کنیم نه با نوشتنِ هر از گاهیِ رسالههای فلسفی.»
«به رمان نگاه کنید تا ببینید چطور مردم به مشکلات جدی دست به گریبانند.»
«ما نمیتوانیم به دیستوپیاها صرفا به عنوان استدلالی که به شدت هم بیثبات است نگاه کنیم، بلکه آنها ما را به چالش میکشند: ارزشهایی این دیستوپیا چیست و آنها چه چیزهایی درباره ارزشهای کنونی ما میگویند.»
تفاوت دیستوپیا و آخرالزمانی
دیستوپیا، هر چقدر هم منفی و انتقادی، اما باز هم به انسان و تلاش او امیدوار است. در مقابل نوشتههای apocalyptic (وابسته به مکاشفات یوحنا یا آخر الزمانی) دیدگاهی کاملا منفی به آینده دارند. اگر دیستوپیا یک متن تلخ و آزرده است، آثار آخرالزمانی تنها نالهکردن محض است. برخی از نویسندگان آخرالزمانی کاملا از طبیعت انسانی ناامید شدهاند و بنابراین دست به پیشگوییهایی میزنند که در آنها روز رستاخیز به خاطر گناه انسانها فرا میرسد.
بر خلاف دیستوپیا از خوانندگان آثار آخرزمانی انتظار نمیرود که به تلاش برای نجات انسان از این مسابقهٔ تباهی پاسخ مثبت بدهند، در عوض این آثار همهٔ امیدها را ناامید و تنفر را جایگزین تلاش و امید میکند. بنابراین هرچند که دیستوپیا ممکن است حاوی اجزای آخر الزمانی باشد اما در کل ژانری است متفاوت از داستانهای آخر الزمانی.
البته رمان دیستوپیا غالبا با علمی تخیلی آمیخته میشود. بسیاری از دیستوپیاها روی تکنولوژی پیشرفته تکیه میکند تا از سیستم حاکم و جامعه حمایت کنند. گاهی هم خودِ علم و تکنولوژی هدف نقد دیستوپیا هستند، اغلب قدرت تخریب آنها در جهان واقعی از طریق سلاحهای اتمی، شیمیایی، بیولوژیکی و سایر سلاحهای جنگی.
رابطهٔ دیستوپیا و علمیـتخیلی
ادبیات دیستوپیا انتقاد به جامعهای است که در آن اقتصاد یا سیاست ناعادلانه است، اگرچه هنوز در برخی فرمها واقعیت ندارد، اما به نحوی مستعد تحقق آن هست.
به عنوان یک ژانر، دیستوپیا وقتی با علمیـتخلیلی ترکیب میشود معنی خودش را تغییر میدهد. علمیـتخیلی که تحت تاثیر دیستوپیا نوشته شده باشد ـ یا به نحوی در آن جا گرفته باشد یا رمان دیستوپیا که پشت پرده علمی تخیلی نوشته شده باشد ـ به طور ذاتی زاییده افکار هر دو ژانر خواهد بود و دسته درست را به مبارزه میطلبد.
دیستوپیا از این رو به علمیـتخیلی روی میآورد که «توانایی انعکاس یا ابراز امیدها و ترسهای ماست» و آنچه علمیـتخیلی به اوتوپیا قرض میدهد «یک آگاهی از اثرات و اهمیت علم و تکنولوژی است». این دو ژانر این قدر مشابه نیستند که جایگزین یکدیگر باشند، اما اجزای مشابهی دارند که باعث شده برخی کتابها به عنوانهای مشابه برچسب بخورد.
ژانر علمی تخیلی اغلب در پی نمایش این مطلب است که چگونه استفاده از تکنولوژی میتواند برای ظلم کردن به انسانهای بیشماری استفاده شود. دیستوپیای آخرالزمانی از علمیـتخیلی فراتر رفته و در آن تکنولوژی منجر به نابودی و تباهی بیبازگشت میشود.
دراماها و رمنسها، جامعه را به این دلیل که اجازه داده احساسات انسانی از جمله عشق و امید از بین برود، مورد انتقاد قرار میدهد.
این موضوع در The Hunger Games واضح است. جایی که در آن نشانهای از احساسات انسانی مثبت وجود ندارد، اما نقش مهمی در پلاتش ایفا می کند.
Claeys, Gregory. “The origins of dystopia: Wells, Huxley, and Orwell.” The Cambridge Companion to Utopian Literature. Ed. Gregory Claeys. Cambridge: Cambridge University Press, 2010. 107-131. Print.
Claeys, Gregory. “Utopia, dystopia and science fiction.” The Cambridge Companion to Utopian Literature. Ed. Gregory Claeys. Cambridge: Cambridge University Press, 2010. 135-153. Print.
Companion to Utopian Literature. Cambridge University Press, 2010.