وقتی کتاب میخوانیم انگار کارِ نویسندگی را وارونه انجام میدهیم.
کتابخواندن دقیقاً عملِ مهندسی معکوس است که برای کُد گشایی از یک موضوع مشخص به کار میرود. ما برای شکستنِ کُدِ یک کتاب است که آن را میخوانیم.
پیشتر نوشتهام:
چطور مانند یک نویسنده کتاب بخوانیم؟
و
مهندسی معکوس و کتاب خواندن
هنگام خواندن و یادداشتبرداری از یک کتاب، به دنبال نکات مهم و کلیدی در متن کتاب میگردیم. به دنبال سرنخهایی که شاید راز کتاب را بر ما آشکار کنند. بند به بند و خط به خط جلو میرویم تا هستهٔ اصلی یا مرکزی کتاب را پیدا کنیم. همان چیزی که نویسنده را بر آن داشته تا بنشیند و کتاب را بنویسد. همان حرف آخری که میخواهیم از کتاب بشنویم. همان حرفی که میخواسته با کلماتش به گوش من برساند. من باید فریادی که در کتاب خفته است را بشنوم.
بسیاری از کتابها هستند که تا لحظهٔ آخر تو را مشتاق نگه میدارند اما دست آخر تو را تشنه از سر چشمه بر میگردانند. کتاب را تا آخر هم که میخوانی میبینی یا خود نویسنده هم نمیدانسته قرار است چه بگوید یا نتوانسته یا اصلا حرفی برای گفتن نداشته است.
من کتاب میخوانم، یادداشت بر میدارم و نقشهٔ ذهنی میکشم. و در همین حین با خودم فکر میکنم که نویسنده هم موقع نوشتن کتاب هم همین کار را کرده است ولی برعکس.
کتابخواندن، نویسندگی وارونه است.
احتمالا او نشسته با خود فکر کرده که من حرفی برای گفتن دارم و شروع کرده به کشیدن یک چنین نموداری. بعد هم دست به قلم شده و سر فصلها و سوالاتی که به خیالش قرار است به آنها با نوشتن این کتاب پاسخ بدهد را نوشته است. در مرحله بعد هم جملات مهم یا به قولی outline ها را نوشته است. بعد هم برای هر جمله مهم یک پاراگراف توضیح اضافه کرده و میانش داستان، توضیح یا مثالی آورده است.
حالا منِ خواننده باید این روند را معکوس طی کنم تا دقیقا برسم به همان جملات کلیدی و نقشهٔ ذهنی نویسندهٔ محترم.
گاهی همسر جان میگوید شما کتاب را بخوان آخرش بگو نویسنده چه چیزی را میخواسته بگوید.
بعد که کتاب را میخوانم میبینم واقعاً انگار تمام این کتاب را میشد در چند جمله خلاصه کرد.
مثل وقتی که بعد از تماشای یک فیلم یا حتی سریالهای طولانی هم گاهی میبینم که هسته مرکزی این فیلم یا سریال فقط یک جمله بوده است.
پس این همه زحمت و هزینه و وقت برای چه صرف شده است؟
گاهی با خودم میگویم نمیشد فقط همین خلاصه کتابها یا نقشههای ذهنی را به جای کتابهای فراوانی که هیچ گاه فرصت خواندنشان را پیدا نمیکنیم چاپ یا منتشر میکردند و در اختیار دیگران میگذاشتند؟
بعد با خودم میگویم پس این نویسنده چطور باید حرف مهمی که به آن رسیده را به گوش بقیه برساند؟ شاید اگر این حرفها را با این همه طول و تفصیل نمینوشت، او را و حرفش را اینقدر جذاب و مهم نمیدیدند و به آن توجه نمیکردند.
از این جا میرسم به این موضوع که پیام مهمتر است یا رسانه و قالب پیام؟
اصلا قالب پیام یا رسانه چقدر میتواند در انتقال پیام و ماندگاری آن موثر باشد؟
برای انتقال پیام چقدر باید روی رسانه و قالب حساب باز کرد؟
اصلا تشخیص این موضوع که این پیامی که من قصد انتقالش را دارم بهتر است در چه قالبی منتشر شود و از طریق چه رسانهای منتقل شود تا بیشترین اثر گذاری را داشته باشد؟
بعد به این موضوع میرسم که در این جا هم به نظر اول شناسایی جامعه هدف یا شناخت مخاطب حرف اول را میزند.
این پیام را به چه کسی میخواهی برسانی؟ مخاطب حرفهای تو چه کسانی هستند؟ از چه قشری، از کدام طبقه، با کدام تحصیلات، فرهنگ یا سن و سال؟
بعد به زمینه و زمانه، امکانات خودت فکر کن.
بعد بر حسب آن قالب را و بعد رسانه را پیدا کن.
محتوا یا فرم؟
قالبها یا همان ژانری که قرار است نویسنده حرفش را روی آن سوار کند و راهی دریای بیکران حرفها کند. از داستان و رمان و نمایشنامه گرفته تا سفرنامه و زندگینامه، جستار و مقاله،… حتیتر نقاشی، فیلم، موسیقی، ترانه و شعر.
اینکه این حرف را سوار کدام یکی از این فرمها به توانایی و استعداد نویسنده، امکانات و زمینه و زمانه و فرهنگ او بستگی دارد.
مثل وقتی که بستهبندی یک هدیه از خود آن هدیه مهمتر تلقی شود.
با شاید این ذات ما آدمهاست که فکر میکنیم اگر حرفی مهم باشد باید حتما آن را از زبان یک شخصیت مهم، در یک قالب پر طمطراق و شکیل دریافت کنیم وگرنه ارزش آن را درک نخواهیم کرد، جدیاش نخواهیم گرفت.
اینکه به این موضوع از دید «دلنشین شد سخنم تا تو قبولش کردی» نگاه کنیم یا نه از منظر «انظر ما قال و لا تنظر من قیل»!
برای ما هم خودِ حرف مهم است، هم قالب و فرمش، هم رسانهاش.
هم چیزی که میگویی مهم است، هم چگونه گفتنش و حتی گاهی زمانش.
چه بسیار حرفهای نابی که ناگفته ماندهاند، چه بسیار حکمتها که گفته شده اما شنیده نشدهاند و چه بسیار داستانها که روایت شدهاند اما باقی نماندهاند، چه بسیار بسیارها!
به همین دلیل هم گفتن مهم است هم چگونه گفتن.
حرفهای مهم را میتوان در قالبی زرین ماندگار کرد.
عمر حرفهایمان را با این کار زیادتر میکنیم، انگار آنها را مومیایی میکنیم.
مکتوب کردن برای همین است، ما حرفهایمان را منجمد میکنیم و با میخ میکوبیمشان روی کاغذ تا بمانند.
آن وقت است که میفهمم چرا برخی برای خلق یک اثر، سالهای سال رنج و زحمت بر خود روا داشتهاند تا چیزی از خود بر جای گذارند که بماند.
مثل فردوسی نامدار که ایمان داشته قرار است حرف مهمی بزند، تواناییاش را هم داشته و این قدر این حرف و هدف مهم بوده که ارزش داشته سی سال از عمر نازنینی را که هیچ برگشتی ندارد، هیچ قیمتی هم ندارد، برایش صرف کند.
کتاب، ابدیتی کوچک
کتاب برای من ابدیتی است کوچک که در زمان جاری است. اما قالب و فرم برای یک سخن مهم مثل کشتی است که تا چه زمان این حرف، این ابدیت کوچک را در خود حمل کند. اگر کشتی را محکم نسازی همین ابدیت هم محکوم به فنا خواهد بود. انتخاب قالب و رسانه مثل انتخاب یک کشتی برای یک مسافر عزیز است.
به چه زبانی بگویی هم مهم است
برای چه زمانهای بگویی هم مهم است
اما قبل از همهٔ اینها باید حرفی که می خواهی بگویی اینقدر مهم باشد که بیارزد کسی آن را بشنود.
تازه میرسم به اینکه این حرف چه باید باشد که اینقدر ارزش داشته باشد که شنیده شود یا از تو بماند و برای نسلها کسی بخواهد آن را بخواند، آنهم در این روزگار با این رشد سریع دانش و فناوری و کوتاهتر شدن اختلاف نسلها که به دقیقه رسیده و حرف دیروز را امروز دیگر خریداری نیست.
تو چه حرفی میتوانی بزنی که حرف امروزت فردا هم خریدار داشته باشد؟
تنها چیز که به نظرم می رسد این است که باید دربارهٔ ذات تغییر ناپدیر آدمی باشد.
چیزی که با گذر سالها عوض نمیشود و در خلال عبور نسل ها هم حل نشده باقی مانده است و امید نمیرود که با علم و دانش هم آن را حل کرد.
چیزی که ساحت دانش هم به آن راه ندارد.
باید به سراغ سوالهایی برویم که عمرشان از خودمان و زمانهمان بیشتر باشد. مثل اینها …
دکتر جیمز هولیس تحلیلگر یونگی میگوید:
چهار پرسش اصلی وجود دارد که هرگز کهنه نمیشود:
- سوالات کیهانشناسی (cosmological question): چرا ما این جاییم؟ در خدمت به چه هدفی؟ و به سوی کدام هدف؟
- سوالات بومشناسی (Ecological question): چطور به شکل حیواناتی که با روح قدرتمند شدیم تا در هماهنگی با محیط طبیعیمان زندگی کنیم.
- سوالات جامعهشناسی (sociological question): مردم من چه کسانی هستند؟ وظیفه من در قبال دیگران چیست؟ حقوق و وظایف و اولویتها و انتظارات قبیله من کدام است؟
- سوالات روانشناسی (psychological question): من که هستم؟ چطور از بقیه متفاوتم؟ زندگی من درباره چیست؟ چطور می توانم راهم را از میان مشکلات زندگی پیدا کنم؟
تجزیه و تحلیل مناسب و راهکار خوبی است.