خواندن رمان، زیستن به نوعی دیگر را برای هر یک از ما ممکن میسازد. هر رمان، دریچهای نو به جهانی میگشاید که ممکن است ما حتی از وجودش یا حتی از خیالش هم آگاه نباشیم. دوستداران ادبیات میگویند که برگهای یک کتاب جایی دوستداشتنی برای ماندن است و سفری که رمان ما را به آن دعوت میکند، قابل مقایسه با فیلم، تئاتر یا موسیقی نیست.
عادت به خواندن داستان و شعر و مخصوصا رمان گام بزرگی در خودشکوفایی و شکفتن از درون است.
از بین ژانرها و قالبهای ادبی، رمان، رکن مهمی است که پنجرهای به عمیقترین لایههای وجودی انسان و هستی و زندگی باز میکند. رمان دعوتی است برای دیدن از نزدیک، نه فقط خواندن از دور.
رمانهای ناب به ما یاد میدهند که چگونه میتوان به همین زندگی عادی و روزمره، رنگی از شکوه و شگفتی ببخشیم. رمانها بیشتر این واقعیت را بیان میکنند که آدمها هر چقدر که به هم شبیه هستند به همان اندازه هم متفاوت هستند. مهم است که تفاوتهای آدمها را بشناسیم و بتوانیم به مدارای بیشتری با آنها دست پیدا کنیم.
بزرگترین مزیت رمان این است که ما را مستقیم، بی واسطه و حتی بیحضور استدلالهای منطقی و محاسبات عقلانی با کانونیترین مسالههای وجودی مواجه میکند.
متعلقِ اصلی رمان، انسان و زندگی اوست. ترسها، اضطرابها، امیدها، نگرانیها، دردها، رنج ها، شادیها، عشقها، لذتها، غمها، پرسشها، سرگشتگیها، دغدغهها، تردیدها، تنهاییها، نفرتها، آرزوها و سایر امور وجودی انسان، به زبانی بسیار آشنا در رمان روایت میشود. به همین خاطر است که رمان، پنهانترین زاویههای روح انسان را به نحوی دردناک برملا و آشوبها و سرگشتگیهایِ رنجآوری را که امکان ظهور پیدا نمیکند، آشکار میکند.
مزایا و لذتهای خواندن رمان
اول لذت تخیل و رویاپردازی. به اعتراف خود دانشمندان تجربی تخیل، بسیار مهمتر از دانش است. این جملهای از انیشتین است. با این تاکید میخواهد بگوید که اکثر دستآوردهای تکنولوژیک عصر ما محصول تخیل آدمهایی است که رویاهای خودشان را جدی گرفتهاند.
اما رمان دو کار میکند از طرفی محصول تخیل نویسنده است و از طرف دیگر تخیل را در ذهن خواننده ایجاد میکند، تولید میکند، به دنیا میآورد. به همین خاطر میتوانیم بگوییم که خیال، در رمان هم فرآیند است و هم فرآورده. هم در ذهن نویسنده وجود دارد، هم در ذهن مخاطب ایجاد میشود. به هر حال خواندن رمان، قدرت تخیل را خیلی بهبود میبخشد و همه آن چیزی را که میخوانیم، چون مجبوریم تصور کنیم و در ذهنمان به تصویر بکشیم، در نتیجه قدرت خیال ما قویتر میشود.
گوستاو فلوبر در نامهای که به یکی از دوستانش نوشته، درباره نوشتن عبارت جالبی را بکار برده:
«نوشتن واقعا کار لذتبخشی است. همین که انسان خودش نباشد و در تمام ماجرایی که از آن صحبت میشود جریان داشته باشد، از آن لذتبخشتر است. مثلا من همین امروز مرد و زنی را سوار بر اسب در جنگل به گردش بردم. بعد از ظهر یک روز پاییزی بود. برگِ زردِ درختان را باد به هر سو میبرد. من در این میان هم اسب بودم، هم سوار، هم برگ بودم، هم باد، هم خورشید و هم کلماتی که به زبان میآوردند.»
(بخشی از مقدمه کتاب رمان مادام بوواری ترجمه محمد قاضی از گوستاو فلوبر درباره لذتی که نوشتن به نویسنده میدهد.)
نقاشی «گوشهای دنج» اثر جان کالکات هورسلی
گوستاو فلوبر در جای دیگری میگوید:
«واقعاً چه چیزی بهتر از اینکه شب، درحالیکه باد به شیشهها میکوبد و چراغ هم روشن است آدم کنار آتش بنشیند و کتابی بخواند.»
کار دیگری که رمان میکند این است که در رمان با زندگی و تجربههای انسانی یک مواجهه و یک برخورد عمیق و بینقاب داریم. وقتی رمانی میخوانیم بعد از یک مدت از منظر یک مخاطب و ناظر فرود میآییم و احساس میکنیم که یکی از بازیگران رمان شدهایم. با رنجها همراه میشویم و رنج میبریم. همراه شادیها، میشویم و شاد میشویم.
رمان به تدریج خوانندهاش را وادار میکند تا در جهانی که با آن روبرو شده، موضع بگیرد و منفعل نباشد. بیاندیشد و احساس کند و در فرایندِ کنش و واکنش قرار بگیرد و بعد از مدتی، ما به عنوان خواننده رمان احساس میکنیم که رمان سرنوشت ماست. انگار آیینهای جلوی روی ما گرفتهاند تا هستیمان را همان طور که هست، بیریا و پردهپوشی به خودمان نشان بدهند. به همین خاطر است که گفته میشود رمان سرشت و سرنوشت آدمی را در موقعیتهای مختلف پیش چشمانتان میکشد.
رمان احساسات و عواطف گستردهای را در ما ایجاد میکند و باعث آشکار شدن و ابراز شدن آنها میشود. نمیشود رمان «گرسنه» کنوت هامسون و «آس و پاسها»ی جورج اورول را بخوانیم و فلاکت گرسنگی و آثار وحشتآورش را لااقل برای چند ساعت حس نکنیم.
نمیشود که «آخرین روز یک محکوم» ویکتورهوگو را بخوانیم و انواع تلاطمها و دلآشوبههای یک محکوم به مرگ را تجربه نکنیم. هنگامی که زندانی به سمت سکوی اعدام میرود احساس خودش را به ما نشان میدهد تا به گفته خودش راه فراری برای اضطراب خودش پیدا کند.
نمیتوانیم «زن سی ساله» دوبالزاک را بخوانیم ولی ناکامی و ناخرسندی عمیق از زندگی زناشویی را در پنهانترین لایههای ذهن و روان آدمی جستجو نکنیم.
نمیتوان «مرگ ایوان ایلیچ» تولستوی را بخوانیم و لحظههای ترس از مرگ، تنهایی و بیمعنا شدن زندگی که به نحو هولناکی نشان داده میشود را نبینیم و با مرگ ایوان ایلیچ، مرگ فقط یک مساله برای اندیشیدن نیست، بلکه مسالهای برای زیستن میشود. در این رمان میبینیم که وقتی مرگ به چشم ما زل میزند و خیره میشود، دیگر هیچ چیز مانع نمیشود که ما مرگ را نبینیم و هیچ چیز نمیماند که ما بتوانیم پشتش پنهان شویم. دیگر هیچ چیز نمیتواند ما را از مرگ غافل کند. همانطور که ایوان ایلیچ میبیند که دارد میمیرد و احساس درماندگی دست از سرش بر نمیدارد.
مگر میشود رمان «مرد زیرزمینی» داستایفسکی را خواند و مصیبتها و رنج آدمی را از آگاهی بزرگ وحشتآور و وزن این آگاهی و دانایی، که بر شانههای مرد زیرزمینی سنگینی میکند، نادیده و ناشنیده گرفت.
یا مگر میشود «جنایت و مکافات» را خواند و به آن سوی مرزهای اخلاق کشیده نشد. آنجایی که وجدان در هم شکسته میشود و تضاد و ابهام درونی «راسکول نیکف» که شخصیت اصلی جنایت و مکافات هست ما را میبرد به موقعیت درماندگی، موقعیت استیصال، جایی که رنج گناه را به دوش میکشیم و درتعارضها و تناقضهای درونی گرفتار میشویم.
یا میشود «خاطرات خانه اموات» داستایوفسکی را خواند و همراه با نویسنده و قهرمانان داستان به اردوگاه کار اجباری در سیبری نرفت و چشممان را به آن جهان دردناکی که در آن سرما گرسنگی و ستم وجود دارد ببندیم. داستایوفسکی در این رمان، زیستن در شرایط هولناکی را ترسیم میکند تا یادآوری کند که تعریفِ تاریخ، آنی نیست که در کتابها مینویسند، «تاریخ، یعنی انسانها زاده میشوند، رنج میکشند و میمیرند»(تاریخ در ترازو).
مگر میشود داستان «قدیس مانوئل نیکوکار شهید» (کتاب هابیل)، اثر اونامونو را بخوانیم و حس نکنیم، کشیشی که مردم را دوست دارد و در تمام اوقات در خدمت مردم است، چه رنجی میکشد. کشیشی که «همه عمرش در سر و سامانبخشی به مردم، ازدواجهای شکستهبسته، به راه آوردن فرزندان ناخلف، آشتی دادن پدر و مادر با بچه ها گذرانده بود و از همه بدتر میکوشید که آزردگان روحی به خصوص کسانی که مشرف به مرگ و در حال احتضار هستند را تسلی و آرامش دهد.» ولی همین کشیشی که این همه قدیسوار به افراد دیگر خدمترسانی میکند، خودش از درون دچار تعارضهای هولناکی است. تعارضاتی که جان او را پاره پاره کرده و به قول اونامونو که میگوید «هنگامی که جمعه پیش از عید پاک میرسید، این قدیس میخواند که: الهی الهی چرا مرا ترک کردی. (انجیل آیه ۴۶ از باب ۲۷ انجیل متا) وقتی صدای این کشیش اوج میگرفت، شیون در بین خلایق میافتاد و مثل باد شمال که بر اب دریاچه می وزد به همین شکل افراد هم دلشان دچار رعشه و لرزش میشد.»
اما همین کشیش تمام عمرش را در فراز و نشیب بی ایمانی، تردید و شک می گذراند و مثل یک مسافر سرگشته و پریشان است که وقتی دعا می خواند و به این بند از دعا میرسید که «من به رستاخیز بدنها و حیات ابد ایمان دارم» صدایش را آهسته میکرد و رو به خاموشی و فراموشی میرفت. داستان قدیس مانوئل نیکوکار شهید را نمیشود خواند و این تردید جانکاه را مشاهده نکرد.
این ابراز عواطف و احساسات کار دومی هست که رمان با ما میکند و از این بابت بسیار مهم است.
اما کار دیگری که رمان میکند. رمان فرصتی برای فلسفه ورزی و اندیشیدن هم هست. در هر رمان، درجاتی از فلسفهورزی را میتوانیم پیدا کنیم. البته سهم فلسفۀ بعضی از رمانها بیشتر است. ولی به هرحال در همه آنها بخشی به نام تفکر وجود دارد. البته برخی رمانها مبنایشان را فلسفه قرار میدهند، مانند آثار اروین یالوم، در حوزه روانکاوی و رواندرمانگری.
کتابهایی مانند «وقتی نیچه گریست»، «مسئلۀ اسپینوزا»، «درمان شوپنهاور» رمانهای فلسفی هستند که با هدف رواندرمانگری نوشته شدهاند و انصافا هم خلاقیت اروین یالوم در نگارش این آثار بسیار ستودنی است. وی در حوزۀ درمانِ وجودی یا رواندرمانی اگزیستانسیالیسم، از قالب رمان استفاده کرده است که بسیار موفق هم بوده و حتی از ترجمه فارسی این آثار در ایران هم بسیار استقبال شده است.
با آثار یالوم میتوان نشان دارد که چگونه ادبیات می تواند درمانگر دردهای انسان باشد و چطور از طریق رمان میتوان به درمان بیمارانی که از افسرگی و اضطراب رنج میبرند کمک کرد.
اما رمان یک کار مهم دیگر هم انجام میدهد. مهمتر از همه این که رمان توان همدلی با دیگران را در ما افزایش میدهد. همدلی یعنی اینکه بتوانیم خودمان را جای دیگری بگذاریم و جهان را از پشت عینک او نگاه کنیم و احساسات و عواطف دیگری را در خودمان احساس کنیم و از پشت پنجره آپارتمان او به جهان بنگریم.
به همین خاطر هست که رمان می تواند به آشکار شدن یک جهان انسانیتر یاری برساند و شفقتورزی و همراهی کردن با دیگران، از جهت روانشناختی با رمان خواندن، بسیار تسهیل و تسریع میشود.
میتوان گفت که یکی از آثار روانشناختی زیستن با رمان، همین حس عطوفت و ملاطفت با دیگران و شفقتورزی با خلق است. چون ما با رمان خواندن دقیقا درمییابیم که زیستن با رنج، چه طعم تلخی دارد، فقر چقدر وحشتناک است، از دست دادن، غیبت و فقدان، چقدر توانفرساست.
نمیشود «تنهایی دمِ مرگ» نوربرت الیاس را خواند و آن حس غریب در ما برانگیخته نشود. ایوان ایلیچ کسی که نویسنده دربارهاش میگوید: «تنها در دل شهری شلوغ، تنها بین دوستان و خانوادههای فراوان. تنها بود ایوان ایلیچ. چنان که تنهاتر از او نه در ته دریا ممکن و بود و نه روی زمین. در این تنهایی هولناک، فقط در خیال زندگی میکرد و گذشته خود را واکاوی مینمود» را خواند و حس نکرد که از یک سراشیبی میلغزیم و سقوط میکنیم و زندگی از زیر پایمان خالی میشود.
رمان میتواند حساسیت عاطفی و همدلی را در ما ایجاد کند و ساختار روانشناختی ما را کمکم تغییر بدهد. این آن چیزی است که ما به نام تغییر آستانه وجودی آدمها به آن میپردازیم. نمیتوان همیشه آدمها را با استدلال اقناع کرد و با منطق، عقلانیت، فلسفه و دلیل نظرشان را عوض کرد. گاهی باید آستانه وجودی آدمها را بالا برد، با دیدن فیلم و رمان خواندن، با خواندن شعر و ادبیات و پرداختن به هنر و به گمان من، از بین همه اینها رمان خواندن و فیلم خوب دیدن، از بقیه بسیار موثرتر و کارآمدتر است.
از طرفی دیگر خواند رمان باعث میشود که یک جور شناخت و یادگیری در ما به وجود بیاید و معلومات عمومی زیادی به دست بیاوریم، قدرت توصیف ما را بهبود میبخشد. چقدر واژههای تازه، اسامی شهرها، روستاها، مناطق مخلتف، آداب و رسوم اقوام و ملل، ضربالمثل، ترکیبات تازه،… را میتوان در رمانها پیدا کرد.
مثلا رمان «کافکا در کرانه» هاروکی موراکامی، نویسنده ژاپنی، سرشار از اطلاعات متنوع درباره جامعه و فرهنگ ژاپن است. با خواندنش، در عین حال که روایت رمان را پیش میبریم با اطلاعات تاریخی و جغرافیایی، درباره جامعه و فرهنگ ژاپن، روبرو هستیم.
رمان کلیشههای ذهنی را میشکند، یکی از مهمترین موانع آگاهیِ رهاییبخش، همین کلیشهها هستند. کلیشهها ذهن ما را منجمد میکند. کلیشه یخبندان ذهنی ایجاد میکند و امکان شناخت را از ما میگیرد.
کلیشهها منشا و مبدا تعصب و جزماندیشی هستند. ولی به کمک رمان میتوان بخشی از این کلیشهها را شکست. وقتی نویسنده شخصیتهای رمانش را مورد کاوش قرار میدهد و آنچه در دلشان پنهان است را آشکار میکند، انسان در درستی کلیشهها تردید میکند. چون همه ما گرفتار کلیشهها هستیم.
مثلا فکر میکنیم همه ساکنان آفریقا در قحطی و گرسنگی به سر میبرند. ولی این یک تصویر کلیشهای است که رسانهها ترسیم میکنند. رمانها این کلیشهها را میشکنند، به همین خاطر هم هست که آنهایی که رمان میخواند در داوری دیگران بیشتر تامل میکنند، بیشتر احتیاط میکنند و مثل سیاستمداران یا افرادی که رمان نخواندهاند، خیلی ساده آدمها را به دو گروه خوب و بد تقسیم نمیکنند.
رمان خواندن را از یاد نبرید!
پینوشت: من متن این پست را از روی برنامه رادیویی دکتر عبدالحمید ضیایی پیاده کردم، بعد متوجه شدم برخی از گفتارها، از جناب علی زمانیان است و از انتشارش پشیمان شدم. اما به این دلیل که محتوایش برای خودم مفید بود و به دلم نشست، تصمیم گرفتم، با اضافه کردن لینک کتابهای نام برده شده در آن، منتشرش کنم.
سلام و درود
سال های سال هست که مطالعه می کنم، شاید از ۹ سالگی و به صورت مستمر اما هیچ وقت رمان خوان خوبی نبودم. گاهی صحبت های رهبری در مورد رمان و مطالعه این شاخه از ادبیات برام انگیزه خواندن ایجاد می کرد ولی بیست صفحه نخوانده، می بریدم !
این روزها به صورت جدی رمان خواندن رو هم به مطالعه روزانه افزوده ام، مخصوصا بعد از دیدار با اقای سالاری نویسنده “رویای نیمه شب، و ” دعبل و زلفا”
و…
این متن زیبا در مورد رمان و رمان خوانی بسیار به من انگیزه داد و به عینه حس کردم که با اشتیاق بیشتری می خوانم…
هیچ وقت کامنت گذار خوبی نیستم ولی متن شما من رو مجاب کرد که تشکر ویژه کنم
سپاس
سلام و درود
همین که با پیاده کردن این متن، باعث ایجاد انگیزه می شوید، از شما ممنونم
موفق باشید
سلام
خوشحالم که این مطلب برای شما مفید بوده
متشکرم
دلپسند و دلگرم کننده!
دست تان درد روزگار را نبیند.
سپاسگزارم
شاد باشید و پاینده
سلام میخواستم یه چیزی ازتون بپرسم راستش من وقتی رمان میخونم دیگه گذر زمان حس نمیکنم هر لحظه هر درد هر خوشی هر غم انگار غمش غم منست وخوشیش خوشیم دیگه حتی تک تک کلمات تا هفته ها در ذهنم نقش بسته میکنند .سوالم اینه به نظر تان معتاد رمان خواندن شدم ? و قتی یه رمانو شروع کنم تا خلاصش نکنم ارام و قرار ندارم خودم از این همه غرق شدن تعجب میکنم من کتابای دیگه رو که میخونم بعد از چند لحظه خوابم میبره ولی وقتی رمان میخونم حتی یک شب یک روز هم میتونم بیدار باشم .
ممنون از متن زیباتون 🌸🌸
رمان قدرت تخیل و ایده پردازی رو در انسان زیاد تر میکنه
تا جایی که تو رو تبدیل میکنه به فردی که دوست داری با رویاهات زندگی کنی
سلام و عرض ادب. خیلی خیلی متن زیبا و جالبی بود. از اینکه ایدههای خودتون رو با دنیا تقسیم میکنید سپاسگزارم.
فقط میگم بسیار عالی و انگیزشی بود سپاس بی پایان
درود بر شما
زنده باشید.
عااالی ، بسیار زیبا و عکس ها هم جذاب بود
سپاس فراوان