وقتی از کتاب حرف میزنیم از چه حرف میزنیم؟
از بویِ آن. از جنسِ کاغذش. از وزنی که میان دستانمان سنگینی میکند. از حروفچینی و چاپش. از طرحِ روی جلد کتاب. از قطرِ زیاد آن. صحافیِ آن. از لبهٔ صافِ کاغذ. از تار و پود آن. از ارتباطی که میان شخصیتها احساس میکنیم. از اثری که یک داستان روی روان ما دارد. از سفرِ هیجانانگیزی که در دستانِ شخص دیگری راهی آن میشویم.
عشقِ کتاب بودن، یک تجربهٔ تنانی است. همهٔ حسها را درگیر میکند. همهٔ عصبهایِ لذت فعال میکند. عشقِ کتابها، پراحساسترین آدمهایی هستند که من میشناسم. وجودشان ظرفیتی برای همدلی دارد که باعث میشود در طول زندگی غمخوار دیگران باشند.
به عنوان یک کتابخوان نه فقط پایتان را در کفش دیگران میکنید، بلکه از خودتان هم جدا شده و فرد دیگری میشوید. قلب و ذهن خود را به دست نویسندهای میسپارید که هرگز ملاقاتش نکردهاید و به بیگانهای اعتماد میکنید تا با احتیاط از شما مراقبت کند. برخی ممکن است قلب شما را بشکنند. ممکن است پا به رویاهای شما بگذارند. خشمگینتان کنند. یا بدتر از همه شما را ناامید کنند. کتابخواندن یک قمار است. دقیقا مثل عشق. دقیقا مثل زندگی.
برای برخی از ما که کتابها را مال خودمان میکنیم این یک عشقبازی دائمی است. همیشه تعداد کتابها از ساعتهای هر روز ما بیشتر است. ما میتوانیم خودمان را با قفسههایی پر از کتاب احاطه کنیم؛ کتابهایی که برای ما لذت به همراه دارند. محبوبترین کتابها هیچگاه کهنه نخواهد شد. پیوند ما با ادبیات در طول زمان متحول خواهد شد و تغییر خواهد کرد؛ اما کتابها بیتغییر باقی خواهند ماند، حتی مدتها بعد از اینکه ما از اینجا رفتیم. کتابها نمادی از چیزهایی هستند؛ چیزهای خیلی بیشتری ورای کلمههای روی کاغذ. آنها میراث زندگیهای گوناگونی هستند که ما دنبال کردهایم، نمایی از گذشته و حال؛ دورنمایی از آینده. نویدی برای بیش از اینها.
شاید به همین دلیل است که بسیاری از ما عاشق کتاب خواندن و نوشتن درباره کتابها هستیم. خودمان را درون آینهبرگهای کتاب میبینیم و مانند نارسیس نمیتوانیم به جای دیگری نگاه کنیم. اما میدانید؟ حتی اگر مرا خودشیفتهای بخوانید که به دنبال خودش درون کتابها میگردد و شاید عقدهٔ کتاب دارد، اما باز هم باور دارم که عقدههای به مراتب بدتری هم وجود دارند.
اگر به دنبال کتابهایی دربارهٔ کتابها میگردید به اینجا سربزنید.
تو در مسیر باش!
کتابهای خوب را هم که میخوانی باید بگذاری مثل چای ایرانی دم بکشد. همان کاری که باید وقتی که پیشنویس مطلبی را مینویسی انجام دهی. باید صبر کنی اندکی زمان از رویش بگذرد. انگار زمان گردی از طلا بر آن میپاشد، گردی از محک و عیار. تازه وقتی بر گشتی کم و زیاد آن را میبینی.
خواندن کتابهای خوب هم همین است. باید مدتی در آبنمک بماند تا وقتش برسد.
بار اول که کتاب خوبی را میخوانم و درگیرش میشوم، آن را گوشهای میگذارم نه خیلی دور از چشم. اندکی شکیب. و زمانه به مددم بر میخیزد. انگار میداند که من برای فهم این کتاب به چه چیزهای دیگری نیاز دارم. ذهنم و جهان با هم به جستجو بر میخیزند و هر آنچه برای فهمیدن آن کتاب لازم دارم را سر راهم قرار میدهند. به جزوهای، سخنرانیای، یا کتاب دیگری میرسم. میخوانم و بعد این جرقهٔ زیبایِ «یافتم! یافتم!» دلم را به شوق میآورد. با خودم ذوق می کنم که اینها همان چیزهایی است که میخواستم بدانم. لحظه به لحظه پازلم شکل میگیرد. هر قطعه سر جای خودش قرار مییابد و تصویر بزرگ کامل میشود. کتابم را میبندم. در آغوشش میفشارم و راهی قفسهاش میکنم. هیچ شادی برای یک کتابخوان از این بالاتر نیست.
چرای دیگری برای کتاب خواندن من
من در کتابها به دنبال بندها و بستهایی میگردم که بر پیکرِ ترکخوردهٔ زندگیام بزنم، تا سر پایش نگاه دارم تا تاب بیاورم، این وجودِ معلقِ پا در هوا را، تا روی زمین نگهاش دارم.
برای من هر کتاب مثل چسبزخم یا بندی است. من دائما به بندزنی مشغولم. نشستهام به بندزنی خویش، با نوشتن، با خواندن.
با هر کتاب پلی میزنم به فراسوی وجودم، به جستجوی زیبایی، امید، ایمان و معنا.
تا به خویش برگردم.
گاهی چیزی از جنس طلا پیدا میکنم، گاهی نقره، گاهی تینانیوم. بعد مینشینم و این پیالهٔ شکستهٔ نیمههست و نیمهبود را بند میزنم.
من بعد از هر کتاب زیباتر میشوم.
من رویایِ ناتمامم!
سلام خانم شفیعی محترم و خدا قوت!
عجب احساسات زیبایی! من که به کتاب و کتابخوانی علاقه مند و شیفته ام، می فهمم که چه می گویید. آفرین به شما با این عبارات خواندنی! از این نوشتۀ شما هم لذت بردم و هم آموختم. از لطف شما ممنونم.
سلام جناب بیگی
سپاسگزارم.
شادی مضاعفی است یافتنِ دوستانِ کتابدوست!
ممنون که به اینجا سر میزنید.
اوو خدایه من همیشه تاریخ وبلاگ ها مال چند سال پیشه برام جالب بود که وبلاگ شما رو فعال میبینم❤🌹سعی میکنم هر دفعه ای به این وبلاگ واقعا زیبا سر بزنم و ازش لذت ببرم❤موفق باشید
از لطف شما سپاسگزارم.
چه خوب که به اینجا سر میزنید.
خواهش میکنم منتظر مطالب جدید تون هستم
سلام
بسیار زیبا با نوشته ی نیکوی شما ارتباط گرفتم.اینکه تکه هایی از وجودم را لابلای کتابها پیدا میکنم میشکفم و وجودم پر از لذتی میشود که فقط خودم میتوانم بچشم و درکش کنم.با کتاب فهمیده ام غیر از من بقیه ممکن است چگونه زندگی کنند چگونه به دنیا نگاه کنند و چگونه بمیرند.
کتاب یکی از ناب ترین تجربیات بشر هست چیزی است که در سکوت و دنیای درون میتوانی عصاره ی جان و دل انسانهایی در طول تاریخ را میتوانی مزه مزه کنی و اکسیر حیات و معنا را بیابی.
امروز روز خوبی ساخته شد.
سپاس از اینکه هستید و مینویسید.
سلام
لطف دارید.
ممنون که به اینجا سر میزنید.
به امید روزهای بهتر و کتابهای عالیتر.