نیلوفرِ مردابِ وجود

«نیلوفر و معنای زندگی»

مردابَم من، در آرزوی نیلوفری!

گل نیلوفر برای من تجسمِ همان «فَردیتی» است که یونگ وعده می‌دهد. «تَفَرُّدی» که از دل همین زندگی با همه مردگی‌هایش آغاز می‌شود و از میان مردابِ روح سر بر می‌آورد و سرانجام شکوفا می‌شود. اصالتی حقیقی!

مرداب‌هایی که روحِ انسانی را در خود گرفتار کرده‌اند. مرداب‌هایی از جنسِ دردها و رنج‌ها، احساس‌ِگناه‌ها، اندوه‌ها، مرگ‌ها و خیانت‌ها، مرداب‌های شک و تنهایی، افسردگی‌ها، درماندگی‌ها و ناامیدی‌ها، وسواس‌‌ها، خشم‌ها، ترس‌ها، اضطراب‌ها و عقده‌هایی که گریبانِ روح ما را گرفته‌اند و در گردنه‌های حساس زندگی سخت می‌فشرند. هر انسانی در وجود خود، حامل چنین مرداب‌هایی است.

من طرفدار مکتبی هستم که در آن، هدف زندگی نه خوشبختی که «یافتن معنا» است. در این مکتب

مرداب‌های روح، رنج‌های زندگی هستند که انگیزه و زمینه دستیابی به معنا را فراهم می‌کنند. مرداب‌ها همان جاهایی هستند که روح ما در آن‌ها شکل می‌گیرد و رشد می‌کند. در مرداب است که اهمیت زندگی، هدف و معنای آن را در می‌یابیم.

معنای زندگی در نمادهای آن نهفته است و تنها ذهن هشیار و آگاه است که در هر برهه‌ای آمادگی دیدن، درک و پذیرش آن‌ها  را دارد تا با هدایت آن مسیر خویش را بیابد.

رنج ها، حرف‌های جذابی برای گفتن دارند. مقدر شده است که فقط از طریق رنج به خِرَد دست یابیم. رنج، لازمه رشد و بلوغ روحی است. بسیاری از کج رفتاری‌ها نظیر افسردگی، خشم مزمن، اضطراب، ترس و… در حقیقت، راه‌هایی هستند که برای فرار از رنج انتخاب کرده‌ایم. جیمز هالیس از این رنج‌ها با نام مرداب روح یاد می‌کند. طبیعتِ وجودِ ما می‌خواهد که بخش عمده‌ای از سفرِ عمرمان را در آن مرداب‌ها سپری کنیم. باید بدانیم در این مرداب‌های رنج است که بسیاری از لحظات معنادار زندگی‌مان را تجربه می‌کنیم. فرایند رسیدن به کمال، سقوط‌های دردناکی را در پی دارد که روح بارها و بارها آن را بر ما تحمیل می‌کند.

 

و نیلوفر…

نیلوفر آبی همه زندگیِ مرداب است. 

نیلوفر گُلی است خیره به خورشید.

 

 

هر یک از ما مرداب‌هایی هستیم که هدف از زندگی‌مان، آفریدن چنین نیلوفری است. به زبانی دیگر درون هر یک از ما مرداب‌هایی وجود دارد که با درک و گذر از درون هر یک از آن‌ها نیلوفری زیبا و شگفت انگیز در انتظار ما خواهد بود.

مرداب را باید زندگی کرد! در مرداب باید زندگی کرد! باید تمامِ آن را زندگی کرد! باید خود را به آن سپرد! اما هدف را فراموش نکرد!

حیات از دل مرداب گذر می‌کند و فرار از مرداب ممکن نیست. هر چه بیشتر دست و پا بزنید و تقلا کنید، بیشتر در آن فرو می‌روید. باید صبور بود، درنگ کرد، خود را سپرد به مرداب. تا از دل آن برآیید. مرداب تا کارش با شما تمام نشده باشد، شما را رها نخواهد کرد. برای عبور از مرداب عجله نکنید. 

از دل رنج‌هاست که خِرَد زاده می‌شود.

اول باید مرداب و نفسِ وجود و سختی‌‌ها و رنج‌هایش را بپذیرید.

باید آنقدری بمانید، تا حرفش را بشنوید و رازش را دریابید.

هرجا که از رفتنِ مشتاقانه به آن، اجتناب کنیم، دیر یا زود به آنجا کشیده خواهیم شد.

باید بمانی و بپذیری که گذر از مرداب، تنها وقتی ممکن است که مرداب تو را رها کند و راهی کند. آنگاه است که تو می‌رویی و به در می‌آیی. آزاد میشوی، رها می‌شوی به همراه رازی که مرداب برای تو دارد.

این چنین است که…

هر از گاهی مردابی سر راه زندگی‌ات قرار می‌گیرد تا تو سهم‌ات از خردِ زندگی را از او برگیری.

هر مردابی درس‌هایی برای تو دارد که شکوفایی تو در گرو آن‌هاست.

مسیرِ فردیتِ تو از میان مرداب‌هایی عبور می‌کند، که هر یک، بخشی از حقیقتِ وجود تو را کشف می‌کند، صیقل می‌دهد و به باور می‌رساند.

منِ برتر در متنِ زندگی به دست می‌آید، با گذر از همین زندگی!

نه فرار از آن! نه انکار آن! نه سرکوب آن!

نیلوفر همان منِ برتر ، منِ ارزشمند یا منِ بهتر ی است که آرزویش را داریم.

عمری را باید در مرداب سَر کنیم، اما خیره به خورشید!

شاید دوران شکوفایی ما، هم‌چون گل نیلوفر، تنها سه روز به طول بیانجامد. اما باز هم ارزشش را دارد.

عمری رنج و آه بهر سه روز درخشش و شکوفایی!

مرداب زندگی‌تان را به نیلوفری زیبا بیارایید!

اصلا آدمی هم از گلی متعفن و بد بو، مانند همین مرداب سرشته شده است.

«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الانسنَ مِن صلْصلٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسنُونٍ» آیه ۲۶ سوره حجر

در تیرگی‌ها و پلیدی‌هایی زندگی می‌کند به آلودگی همان مرداب. انسان همچون نیلوفر آبی از دل همین رنج‌ها و مرگ‌ها زاده می شود. می‌پاید و می‌بالد تا سر بَر کند از تباهی‌ها.

در تاریکی مرداب چیزی دیده نمی‌شود، اما نیلوفر چشمانِ بسته‌اش را سوی خورشیدی‌که به آن امید بسته، نشانه رفته است. در ظلمات به پیش می‌رود اما لنگری دارد. لنگری وصل به مادر زمین! پای در گِلی دارد که بر آن سِرِشته شده است(فطرت). در دلش نوری است که راهنمای ا‌وست به عالم بالا. حقیقت و وجودِ خودش را از یاد نمی‌برد.

همیشه به یاد دارد که آسمان پاک و بی‌کران منتظر اوست. می‌روید و می‌بالد تا سر از مرداب برآورد و رها می‌شود از زندان ظلمت‌ها. جان خسته‌اش را می‌گشاید به سوی نور و گرم می‌کند وجودش را در آغوش خورشید.  می‌شکفد و گنجینه وجودش را تقدیم خورشید می‌کند. عصارۀ حیاتش را. آنچه این همه راه، از عمقِ مرداب با خود داشته و از آن نگهداری کرده حالا عرضه می‌کند. 

شکوفایی نیلوفر از پسِ همۀ رنج‌ها و حرمان‌ها رخ می‌دهد. گل نیلوفر محصولِ همۀ آن‌هاست. نیلوفر حالا نه تنها خود، راه‌ی افته و شکوفا شده، بلکه با رویشش اطراف خود را هم روشن می‌کند. پیرامونش هم از صافیِ دل او رنگ پاکی می‌گیرد.

خودشکوفایی نیلوفر در میان سختی‌ها، رنج‌ها و پلیدی‌ها به شکوفایی خودش و اطرافیانش می‌انجامد.

پس از سختی‌ها و رنج‌ها نهراسید، شاید نیلوفرِ وجودِ شما، از دل همین مرداب‌ها، شکوفا شود!

آیا نیلوفر در دل مرداب خواب دریا می بیند؟

من که راه به خوابش ندارم. اما به گمانم دریا راهِ خود را به خوابِ مرداب، باز کرده باشد. 

شاید اصلا نیلوفر هدیه دریا به مرداب باشد!

شاید اصلا دریا، آسمان را به پیشواز نیلوفر فرستاده‌باشد!

همان مردابی که رویای دریا دارد، در دلش مرواریدی مانند گل نیلوفر را می‌پرورد!

در آن سکوت، تنهایی و تاریکی، نیلوفر، تنها به سودای عطرِ دریا و نورِ خورشید، رَه می‌سپارد!

تنها به خودش، اصلش و هدفش می‌اندیشد. 

در عمیقی که هیچ کس از وجودش آگاه نیست، از مردابی که کسی امید جوانه و رویش ندارد، این تنها نیلوفر است که سربرمی آورد!

با همه نجابت و پاکی و تقدسش!

تا تو را بگوید منِ ارشمندِ مردابِ وجودت، هنوز منتظرِ ارادۀ توست!

به نظرم بَرکَت، تمام معنایِ زندگیِ نیلوفرِ آبی است.

هم خودش به کمال می‌رسد، هم جهان پیرامونش را به جایی بهتر برای زندگی تبدیل می‌کند!

در گذر از مرداب نه تنها خودش آلوده نمی‌شود، بلکه به زیباترین وجه ممکن شکوفا می‌شود و دنیایش را هم پاک می‌کند!

این‌ها گوشه‌ای از الهامات نیلوفر آبی است، تا نماد و اسطوره‌ای باشد برای تمام فرهنگ‌ها، از دیرباز تا کنون و از شرق تا غرب. چندی از این نمادها و اسطوره‌ها را در پست نیلوفر‌ِ آبی و اسطوره‌هایش منتشر کرده‌ام.

 

این گل باستانی نوید زندگی پر برکتی را می دهد که آرزوی همه ماست.

برکتِ زندگی‌تان فزون باد!

 

با الهام از کتاب مرداب روح/ نوشته جیمز هالیس/ ترجمه فریبا مقدم/ انتشارات بنیاد فرهنگ زندگی

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *