می‌نویسم برای خوشبختی!

من هر روز به دنبال نو کردن چراهایم هستم. این‌بار به دنبال پرسش «چرا می‌نویسم؟» به سراغ  چمدان پدرم رفتم؛ کتابی از اورهان پاموک.

 

اورهان پاموک ادبیات را همان کاری می‌داند انسان با حبس خود در اتاقی و نشستن پشت میزی و پناه بردن به گوشه‌ای و روایت کردن خود با قلم و کاغذ انجام می‌دهد.

 

سرک کشیدن درون خود در خلوت و تنهایی و آفرینش دنیایی نو با کلمات.

 

نوشتن را نشستن پشت میز و رجوع شکیبانه به درون خود و انتقال این نگاه معطوف به درون،  به واژه‌ها و نیز عبور انسان از درون خود و پی‌جویی صبورانه، سرسختانه و سرخوشانه جهانی نو برمی‌شمرد.

 

سنگ‌های ما نویسنده‌ها واژه‌هاست. در حالی که آن‌ها را لمس می‌کنیم، ارتباطشان را با یکدیگر احساس می‌کنیم. گاه از دور به تماشاشان می‌ایستیم. گاهی گویی با انگشت‌ها و با نوک قلم‌هامان نوازششان می‌کنیم. و سبک‌سنگین‌شان می‌کنیم. با قرار دادن آن‌ها در جایشان،‌ سال‌ها با سرسختی و شکیبایی و امید جهان‌هایی نو می‌سازیم. راز نویسندگی و منشأ آن برای من نه در الهام مبهم و ناشناخته، بلکه در سرسختی و شکیبایی است.

 

چرا می‌نویسم؟

برای این می‌نویسم که دلم می‌خواهد! برای این می‌نویسم چون نمی‌توانیم کار عادی انجام دهیم. برای این می‌نویسم که کتاب‌هایی مانند کتاب‌های من نوشته شود تا بخوانیم. برای این می ‌نویسم که از دست همه‌تان عاصی‌ام. برای این می‌نویسم که از نشستن و نوشتن در یک اتاق در طول روز خوشم می‌آید.

 

برای این می‌نویسم که فقط با تغییر دادن واقعیت می‌توانم آن را برتابم. من برای این می‌نویسم که دیگران یعنی همه جهان بدانند ما در استانبول، در ترکیه چگونه زندگی می‌کردیم و چگونه زندگی می‌کنیم. برای این می‌نویسم که بوی کاغذ قلم و مرکب را دوست دارم…. برای این می‌نویسم که از فراموش شدن می ترسم…

 

برای این می‌نویسم که به جاودانگی کتابخانه‌ها و ماندگاری کتاب‌هایم در قفسه‌ها به طرز کودکانه‌ای ایمان دارم. برای این می‌نویسم که زندگی، دنیا و هر چیزی در حد باور ناپذیری زیبا و حیرت‌انگیر است. برای این می‌نویسم که سپری کردن همه این زیبایی و سرشاری زندگی با واژه‌ها لذت‌بخش است. برای این می‌نویسم که از احساس عدم توانایی برای رفتن به جایی رویاگونه، که جز خواب به طرق دیگر نمی‌توانم بروم رها شوم. برای این می‌نویسم که نتوانستم کاملا خوشبخت باشم. برای خوشبختی می‌نویسم.

 

نویسندگی مهارتی است که می‌توان با آن کاری کرد خواننده بگوید: «من هم دقیقا می‌خواستم همین را بگیم اما نتوانستم این قدر کودکانه فکر کنم.»

 

ادبیات و نوشتن

برای من نقطهٔ آغاز ادبیات حقیقی، انسانی است که خود را با کتاب‌ها در اتاقی محصور می‌کند.

اما در اتاقی که خود را محصور می‌کنیم چندان هم که تصور می‌کنیم تنها نیستیم. بیش از هر چیزی سخن دیگران، داستان دیگران، کتاب‌های دیگران، یعنی همان چیزی که سنت می‌نامیم ما را همراهی می کند.

بر این باورم که ادبیات ارزشمندترین گنجینه‌ای است که آدمیزاد برای درک و شناخت خود آفرینده است.

 

 

نویسنده‌ای که با کتاب‌هایش به یک اتاق پناه می‌برد و در درون خود سفر آغاز می‌کند با گذر سال‌ها در ‌آن‌جا اصول تخطی‌ناپذیر ادبیات خوب را هم کشف خواهد کرد:

 

ادبیات مهارت روایت داستان خود، به مثابهٔ داستان دیگران است و نیز بیان داستان دیگران به عنوان داستان خود. برای کسب این مهارت با داستان‌ها و کتاب‌های دیگران شروع می‌کنیم.

 

 

با کتاب‌ها دنیایی برای خود خواهم ساخت.

نویسندگی بیان چیزهایی است که همه می‌دانند، اما نمی‌دانند که می‌دانند. کشف، پرورش و بیان این دانسته‌ها لذت سیاحتی شگفت‌انگیز در جهانی بسیار آشنا را به خواننده می بخشد. البته مهارت تبدیل اطلاعات واقعی به نوشته نیز این‌گونه برایمان لذت‌بخش است. نویسنده‌ای که برای پرورش هنر و استعدادش و تلاش برای آفرینش یک جهان به اتاقی پناه می‌برد وقتی کارش را از زخم‌های پنهان خود آغاز می‌کند، دانسته یا نادانسته به انسان‌ها عمیقا اعتماد می‌کند. از آن جا که همه زخمی همانند این زخم‌ها دارند، برای همین بیان زخم دیگران برایشان قابل درک است و نیز با توجه به همانندی میان انسان‌ها این حس اعتماد متقابل وجود دارد.

ادبیات واقعی در مجموع به دلیل همانندی انسان‌ها به یک اعتماد کودکانه و خوشبینانه متکی است. کسی که سال‌ها در خلوت و تنهایی می‌نویسد می خواهد صدایش رابه انسانیتی از این سان و به جهانی بی مرکز برساند.

 

پاموک ارتباط ژرف ادبیات و نوشتن را با درک یک نقصان در مرکز زندگی‌مان و نیز با احساس خوشی و گناه به ما یادآوری می‌کند.

 

 

ادبیات و خوشبختی

برای احساس خوشبختی باید هر روز مقداری به ادبیات بپردازم. وابستگی من به ادبیات مرا به حال نیم‌مرده در آورده است (بریده از زندگی). گاهی چنین فکر کرده‌ام  که شاید هم مرده‌ام و با ادبیات می‌خواهم جسدی را که در درونم هست به زندگی باز گردانم.

ادبیات مانند دارویی برای من ضروری است. این ادبیات را هر روز باید مانند دارویی که با قاشق یا سرنگ دریافت می‌شود آن را «دریافت کنم» دارای درجاتی معنادار از کیفیت و غلظت است.

پیش از هر چیزی باید دارو خوب باشد. حقیقی و اثرگذاری را ناشی از خوب بودن می‌دانم. پاره‌ای از یک رمان موجز، قوی و عمیق بیش از هر چیزی به من احساس خوشبختی می‌دهد و مرا به زندگی پیوند می‌دهد. در ضمن ترجیح می‌دهم نویسنده اش مرده باشد. برای این که سایه یک حسادت کوچک طعم تعجب و تحسین قلبی‌ام را تلخ نکند.

 

اگر من نویسنده باشم دُز ادبیاتی که باید هر روز مصرف کنم کاملا فرق می‌کند. چون برای کسانی که در وضعیت من هستند،‌ بهترین درمان و بزرگ‌ترین منبع خوشبختی روزانه نیم صفحه خوب نوشتن است.

 

نویسنده‌ای از نوع من که وابسته به ادبیات است، در این حد سطحی نیست که با زیبایی و موفقیت کتاب‌هایش و یا تعداد آن‌ها احساس خوشبختی کند. او ادبیات را نه برای نجات زندگی‌اش بلکه فقط برای نجات روز سختی که در حال سپری کردن است می‌خواهد… و روزها همیشه سخت است. چون نمی‌نویسید سخت است زندگی. چون نمی ‌وانید بنویسید، سخت است. و چون می‌نویسید سخت است، زیرا نوشتن بسیار سخت است. در میان همه این سختی‌ها مساله اصلی یافتن امیدی است برای گذراندن روز. حتی کتابی که شما را به جهانی دیگر می‌برد اگر صفحه خوب باشد آن روز، روز خوشی است.

 

دنیا هم اساسا آگنده از مجازات‌هایی است که انسان را از آرامش ادبیات دور می‌کند.

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *