دانستن ممکن است هدف خودش را داشته باشد، اما حدسزدن، لذتبخشتر از آموختن است.
دانستن یا حدسزدن؟
مارشال مک لوهان در یکی از سخنرانیهایش در استرالیا واژهٔ «خواندن» (read) را معادل «حدسزدن» (guess) در نظر میگیرد:
To read = to guess
(Readon = gieuss)
او خواندن را اینطور توصیف میکند که:
خواندن فعالیت حدسزدنهای پشت سرهم است.
زیرا هر کلمهای معانی فراوانی دارد درست مانند همین کلمهٔ «خواندن» که معانی دیگری هم دارد.
انتخاب یکی از این معانی در بافت معنایی سایر کلمهها نیازمند حدس زدن با سرعت بسیار زیاد است. از همین رو یک کتابخوانِ خوب کسی است که بتواند سریع تصمیمگیری کند.
یک کتابخوانِ خوب کسی است که سواد بالایی دارد و باید بتواند مدیر اجرایی خوبی هم باشد؛ چرا که باید بتواند هنگام کتابخواندن، با سرعت بالا تصمیم بگیرد.
خود ماهیت کتابخواندن، نیازمند حدسزدن و تصمیم گیریهای سریع است.
سواد بالایی داشته باشد یعنی معانی مختلف و بیشتری برای هر واژه در اختیار داشته باشد یا به قولی چنتهاش پر باشد. هر چه خوانندهٔ یک متن، دامنهٔ واژگانی غنیتری داشته باشد، میتواند معنای بیشتری از متن استخراج کند.
هنگام مطالعه با خواندن هر کلمه باید معناهای مختلف برای آن واژه را به خاطر بیاوریم، سپس به سرعت حدس بزنیم کدام یک در جمله کاربرد دارد.
مطالعه کردن، هم مهارتهای ذهنی بالایی میطلبد، هم آنها را تقویت میکند.
گاهی همین حدسزدن هاست که مطالعه را کاری جذاب و لذتبخش میکند. بسیاری از آرایهها ادبی بهکار رفته در متنها و شعرها بر مبنای همین حدس زدنها عمل میکنند.
اگر بخواهیم از این هم فراتر برویم به هنر تأویل میرسیم.
بنا بر نظری هر متنی نیازمند تفسیر است و اساس هر تفسیر و تأویل هم همان حدسزدن است.
سواد از دیدگاه مک لوهان
مک لوهان سواد را به عنوان فرمی از هشیاری (آگاهی) میداند که چیزی به شدت تخصصی و عینی است. از این منظر کسی که سواد دارد میتواند عقب بایستد و به موقعیتهای مختلف نگاه کند و فردی که تلویزیون نگاه میکند هیچ قدرت عینی و واقعی ندارد.
مارشال سواد را امری عینی و تلویزیون را امری ذهنی میداند.
از این منظر مطالعه و کتابخواندن نیازمند درگیری حداکثری است در حالی که تماشای تلویزیون فعالیتی منفعلانه است.
نظریهٔ امتدادِ مارشال مک لوهان
مارشال مک لوهان معتقد بود وسایل ارتباطی در امتداد حواس انسان است. همچنان که لباس امتداد پوست و دوچرخه در امتداد پا، عکس در امتداد چشم، رادیو در امتداد گوش است. عامل تحول این دیدگاه مک لوهان نظامها و شیوههای ارتباطی است. وی اساسا تمدن را امتداد حواس و رسانه را گسترشیافتهٔ حواس بشری میداند و معتقد است در هر دوره تمدن بشر یکی از حواس بشر غلبه دارد.
او رسانههای الکترونیک مثل رادیو و تلوزیون را به عنوان امتداد سیستم مرکزی اعصاب و کل فناوریهای رسانهای از الفبا تا کامپیوتر در واقع امتداد انسان بودهاند.
مک لوهان، دن بروان، هراری و منسن
نظریهٔ امتداد مک لوهان را در ذهن داشته باشید تا نوبت به باقی این نامها برسد.
دن بروان در آخرین رمانش «سرچشمه» (Origin، پیدایش، خاستگاه، منشأ یا سرمنشأ) رازی را آشکار میکند، البته در کمال هنرمندیاش.
«از کجا آمدهایم؟»
«به کجا میرویم؟»
پرسشهای بنیادینی که بشر در پی آنهاست و جالب اینکه پاسخ دن بروان به پرسش دوم دقیقا همان ایده نظریه امتداد مک لوهان در دهه ۱۹۶۰ میلادی است.
ترکیب ژنتیکی درونزیستی انسان و ماشین آینده ماست.
«از حالا به بعد راه چیپهای کامپیوتری به درون بدن ما باز میشود. آنها را توی مغزمان کار میگذاریم، روباتهای نانو را در مسیر خون قرار میدهیم تا از کلسترول بدن تغذیه کنند و برای همیشه آنجا بمانند، اندامهای مصنوعی خواهیم ساخت که از مغز ما فرمان بگیرند. سرآخر هم با استفاده از روشهایی برآمده از طبیعت، نظیر کریسپر، خواهیم توانست ژنوم خود را دستکاری کنیم، آن را بهبود بخشیم و نسخهای بهینه شده از خودمان را تولید کنیم.»
«نسل بشر به چیزی متفاوت از اینکه هست تکامل مییابد. ما یک گونه دورگه خواهیم بود، مثل گیاهی که از پیوند فنآوری و زیستشناسی پدید آمده. همه این ابزارهایی که امروز در خارج از بدن ما قرار دارند ـ تلفن ها، وسایل شنیداری، عینکهای هوشمند، بسیاری از داروها ـ در مدت پنجاه سال آینده همگی در بدن ما کار گذاشته خواهند شد و کار به جایی خواهد رسید که دیگر خودمان را گونه انسان خردمند ندانیم.»
این ایده را میتوانیم به نوعی در آثار نویسندگان دیگری همچون نوح هراری و مارک منسن هم ببینیم.
یووال نوح هراری در فصل آخر کتاب «انسان خداگون» یا «انسان خدایگونه» با عنوان «آئین اطلاعات» این ایده را بررسی میکند که :
«داتائیسم Dataism (دادهباوری) معتقد است که جهان متشکل از اطلاعات در گردش است و ارزش هر پدیده یا موجودیت از روی سهم آن در پردازش اطلاعات تعیین میشود.
داتائیسم دو موج تصور موجودات زنده به عنوان الگوریتمهای زیستشیمیایی و الگوریتمهای الکترونیکی را در هم میآمیزد و خاطر نشان میکند که بر هر دو الگوریتمهای زیستشیمیایی و الکترونیکی دقیقا قوانین ریاضی واحدی حاکم است.
بدینگونه داتائیسم دیوار میان حیوانات و ماشینها را بر میدارد و توقع دارد تا الگوریتمهای الکترونیکی به تدریج اسرار الگوریتمهای زیستشیمیایی را فاش کنند و از آن پیشی گیرند.»
مارک منسن در فصل نهم کتاب «اوضاع خیلی خراب است!» تحت عنوان «آیین نهایی» اینطور مینویسد:
«شاید یک روز با خود ماشینها هم بیامیزیم. آگاهی های فردی ما جذب خواهد شد. امیدهای فردی مان ازبین خواهد رفت. ما درون دنیای ابری به هم میرسیم و با هم یکی خواهیم شد؛ در حالی که روحهای دیجیتالیمان در طوفانی از داده ها میچرخند و میگردند: گسترهای از بیتها و عملیات که به طور هماهنگ وارد یک همسویی پرعظمت و نامعلوم میشوند.
ما به موجودیت بزرگ غیر قابل شناختی تکامل خواهیم یافت. ما از محدودیتهای ذهن مبتنی بر ارزشمان فراتر خواهیم رفت. ما فراتر از وسیله و هدف زندگی خواهیم کرد، چون تا ابد، هر دو برای ما یکسان خواهند بود. ما از پل تکاملی به سمت «چیز والاتر» عبور خواهیم کرد و دیگر انسان نخواهیم بود.
شاید آن موقع حقیقت ناخوشایند را نه تنها درک کنیم، بلکه سرانجام آن را بپذیریم: اینکه اهمیتمان فقط در خیال خودمان بوده.
ما هدفمان را خودمان ابداع کردیم، و نه در گذشته و نه در امروز هیچ نیستیم.
تمام این مدت، هیچ نبودهایم.
و شاید بعد از همه اینها، تنها آن موقع، چرخه ابدی امید و تخریب به پایان برسد.
یا شاید…»
قصد ندارم نتیجه خاصی از این ارتباطها بگیرم فقط پیگیری ایدهها در حرفها و کتابها برایم جالب است.
در انتها فقط این نکته را خاطر نشان کنم که همه نظریههای آیندهپژوهانه دربارهٔ انسان به این اندازه خوشبینانه و دلگرم کننده نیستند.
جالب اینست که مادی گرا ها و انسان گرا ها دوست دارند، متا فیزیک و دین را خودشان بسازند و دین الهی را خیال می دانند. ولی خودشان در حال ساخت ابر انسان و انسان کامل به روش خودشان هستند. اگر انسان قرار است تکامل پیدا کند، روش همان روش الهی است.