شاید شما هم هنگام خواندن برخی گزینگویهها از قدرت آنها شگفتزده شده باشید. قدرتی که از نسبت معکوسِ میان اندازهٔ متن گزینگویه و معنای آن سرچشمه میگیرد و از ویژگیهای خاص این ژانر است.
چطور این حجم بیشینه از معنا، در کمینهٔ کلام جا گرفته است؟
گزینگویهها چطور کار میکنند و چه تکنیکهایی ممکن است در گزینگویگی به کار آید؟
نگاهی دقیقتر به این ژانر میتواند به سطح پیچیدهتری از آگاهی بیانجامد که شما را از یک خواننده منتقد فراتر برد و به درک بهتر تکنیکهای گزیدهگویی خلاق کمک کند.
مقالهٔ پیش رو نوشتاری در باب کوتاهترین گونهٔ ادبی یعنی گزینگویه است. گزینگویه به عنوان واحد بنیادین تفکرِ قابل فهم، میکروفرمی است که از ژرفنای فرهنگها و تاریخهای جهان تاب آورده است، از کنفسیوس تا توییتر، از هراکلیتوس تا نیچه و از بودا تا عیسی. در گزینگویه هیچ چیزی زائد نیست و هر کلمه وزنی دارد.
در این پست میخوانید:
گزینگویه؛ کمینهای با تنشِ بیشینه
گزینگویههای ماندگار کیفیتی اتمی و تجزیهناپذیر دارند ـ تودهٔ متراکمی که هنوز منفجر نشدهاند. با این حال در مقایسه با تاریخ ستبر ادبیات، داستان، شعر یا نمایشنامه، به گزینگویه ـ این ابتداییترین فرم ادبی ـ آنچنان که باید توجه نشده است. تا زمان حاضر که پستهای ۲۸۰ حرفی میتوانند تا حد زیادی اثرگذار باشند.
در این مقاله میخواهیم به دور از هیاهوی شبکههای اجتماعی، به بررسی حیاتِ ژرف گزینگویهها بهعنوان یک فرم ادبی بپردازیم.
تعریف گزینگویه
گزینگویه عبارتی یک یا چند جملهای است که مستقل از هر متنی و مستقل از عبارات قبل و بعدش در هر متنی، حاوی معنای کامل و مستقلی است که البته این معنای عمیق و ژرف در قامت یک ساختار ادبی و فاخر ترکیب یافته است و نسبتی روشن و دقیق میان صورت و معنا و فرم و مضمون حاکم است و از این حیث تناسب کامل دارد.
گزینگویه بصیرتی اجمالی است که در قالب عبارات و جملاتی شیوا و بلیغ و در عین حال سرشار از ظرائف و دقائق ادبی بیان شده و حاوی دقائق فراوان حکمی و معرفتی است که نیازمند آن است تا از عالم اجمال به وسیله تفسیر به عالم تفصیل قدم نهد تا تمامی معانی حکمی و معرفتی مستتر و مندرج در آن تبیین گردد. این عبارات متضمن افقهای معرفتی و حکمی والایی است که تفصیل و تفسیر آنان کار هر کسی نیست و اهل خود را میطلبد.
نکتهٔ دیگر آن است که گزینگویه متضمن نحوی بصیرتهای ناب ملفوف به اشارت و رمز است که بیشتر در قالب استعاره و آرایههای ادبی رخ مینماید و متمثل میشود، که همین امر آن را مستعد تأویل و تفسیر و تفصیل مینماید.
دکتر محمد علی مختاری در مقدمهٔ کتاب «فرهنگ و پندنامه غرغریون» تالیف جاناتان گرین اینگونه مینویسد که:
افوریسم (aphorism) از ریشه apo (از) و horizein (محدود کردن) یونانی به معنی «تعریف» میآید که بسیار به «تعریفات» عبید زاکانی نزدیک است. اولین کسی که این واژه را به کار برد بقراط حکیم بود.
افوریسمهای بقراط سیاههٔ بلندبالایی از آراء دربارهی عوارض و علائم امراض بود. بعدها این واژه در فرضیههای علوم فیزیکی و سپس در علوم به طور عام به کار رفت.
در قرنهای ۱۷ و ۱۸ میلادی افوریسم به نثر غیر تخیلی موجز اطلاق میشد. پاسکال، لاورشفوکو و لبرویر جزو قصارنویسان شاخص قرن هجدهم هستند.
رنه شار افوریسم را وسیله «خرد کردن زبان» (pulverising) میداند. یعنی باعث میشود کلمات منفرد یا گروهی از لغات از قید بدیع و ضرورت وضوح رهایی یابند و به صورت صخرههای یک مجمعالجزایر مغروق در آیند.
«افوریسم خلاصهکردن تجربهٔ زندگی است به صورت گفتهای کوتاه، خوشساخت و طنزآمیز، افوریسم به شنونده یا خواننده القا میکند که از زندگی معمولا توقع زیادی نداشته باشد و با تقیبح آن از پیش، از طعنههای کوچولوی آن انتقام میگیرد.»
آناتومی گزینگویه
افوریسم توازنی بین ژرفا و صلابت محتوا و برجستگی و زندگی صورت ایجاد میکند. اظهار نظر کجوکوله و رندانهای است دربارهی حقیقت زندگی به اختصار. مثل ضربالمثل شعار و پند میدهد، اما رندی و زیرکی و خلاقیت آن بیشتر است. گویندهٔ ضربالمثل شناخته نیست در صورتی که گویندهٔ افوریسم مشخص است. ضربالمثل از فرهنگ عامه سرچشمه میگیرد و افوریسم از فرهنگ خواص و نخبگان. معمولا هدف ضربالمثل آموزش اخلاقیات است، در صورتی که هدف افوریسم الزاما اخلاقی نیست، اگر هم باشد به صورت منفی، طعنهآمیز و وارونه است.
بعضی افوریسمها یا بسیار به «نقیضهٔ تضمین» به قول مرحوم اخوان نزدیک هستند یا خود آن هستند. یعنی تضمین کلمات قصار معروف در امور جدی و در امور غیر جدی به قصد هزل یا طنز بالاخص در نقل «کلمات معروف در زهد و پاکی به نقیضههایی در رندی و بی پروایی، یا نقل ایمانیات به موضوع کفریات یا استفاده و استخدام سخنان مشهور پرهیزکارانه و کلمات قصار پندآمیز و اصحاب تقوی و پرهیز برای موضوع ضد آن در معانی قلاشی و تردامنی و بیباکی و قسعلیهذا که خواننده و شنونده آشنا به کلام از تضاد معنی اصل با محل ثانوی آن در نقیضه، پدرسوختهوار لذت لوندانه و شیطنتآمیز میبرد یا اگر خیلی جدی و خشک باشد خشمگین میشود و از کوره در میرود و این خشم و خوشی طبعاً هرچه بیشتر باشد، نشانهٔ آن است که توفیق گویندهٔ نقیضه بیشتر است.» (مهدی اخوان ثالث از کتاب نقیضه و نقیضهسازان به کوشش ولی الله درودیان انتشارات زمستان ص ۶۳ -۱۶۲)
طُرفه این که در عین حالی که به افوریسم اعتقاد نداریم از آن لذت میبریم. از بارقهٔ بصیرتی که دربارهی موضوع مهمی جواب کاملی به ما میدهد محظوظ میشویم. تناقض افوریسم در این جاست.
افوریسم دارای چهار خصیصه است:
۱. مثل ضربالمثل متناقض است.
(دوری و دوستی، ازدل برود هر آنچه از دیده برفت)
اگر آپیکتتوس، پاسکال و نیچه تفکرات خود را به صورت نظاممند و بلاتناقض بیان کرده بودند، آثارشان از خاطرهها میرفت.
۲. تاثیرگذار است.
در چند کلمه یا حداکثر چند جمله میتواند بیش از یک رمان اجتماعی سه جلدی متظاهران را رسوا کند.
۳. طنزآمیز است.
اصلا طنز جزء ذات آن است.
۴. الزاما اخلاقی نیست.
افوریسم خاص فرهنگ و ادب غرب نیست. سوای آثار عبید زاکانی که منبع منحصربهفردی در این زمینه است در آثار دیگر شعرا و نویسندگان به صورت پراکنده به افوریسمهایی بر میخوریم.
از انوری و حافظ و سعدی و سنایی گرفته تا ابوالعلاء معری، ابو اسحاق، صائب تبریزی، قائم مقام فراهانی، ایرج میرزا، ملکالشعرای بهار، دهخدا، صادق هدایت…
«فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی داد که می حرام ولی به ز مال اوقاف است»
حافظ
«جهان دیده بسیار گوید دروغ»
سعدی
«قوادی به از قاضیگریست»
تاریخ بیهقی
«سعدیا عشق نیامیزد و عفت با هم نتوان کرد نهان صوت دهل زیر گلیم»
سعدی
با بررسی افوریسمهای فارسی و اروپایی به همگانیهایی برمیخوریم. این همگانیها عبارتند از صنایع لفظی و معنوی مشابه که آنها را در زیر بر میشماریم.
باید توجه داشت که بعضی متضمن دو یا چند آرایهٔ لفظی یا معنوی هستند.
تضمین (quotation)، گروتسک (grotesque)، استعارهٔ عنادیه (oxymoron)، تناقض صوری (paradox)، نیمگفته (understatement)، تلمیح (allusion)، تعریف (definition)، طباق (antithesis)، تشبیه (simile) ، استعاره(metaphor)، تهکم (irony)، جناس(pun)، تلویح (implication/indirection)، نقیضه (parody)، ایهام (amphiboly).
گزینگویه و سایر کوتاهگفتارها
غیر از گزینگویه (aphorism)، فرمهای ادبی کوتاه دیگری هم وجود دارند. این کوتاهگفتارها نامهای گوناگونی دارند: گنوم (gnōmē)، مثل (paroimia)، ضربالمثل (proverb)، فراگفت (sententia)، حکم (precept)، قاعده اخلاقی (maxim)، پند و رهنمود (commonplace)، امثالوحکم (adage)، لطیفه (epigram)، گفتار موجز (apothegm)، کلمه قصار (apothegm) و… که معانی آنها در زبانهای مختلف و دورههای تاریخی متفاوت است و گاهی با هم همپوشانیهایی دارند.
گزینگویهها (aphorisms) «عموما حقایق پذیرفته شده» نیستند، بلکه آنها اغلب گزارههایی معماگونه هستند که عرف را به چالش میکشند.
آنچه «عموما حقایق پذیرفته شده» هستند باید به شکل صحیحتر ضربالمثل (proverb) یا فراگفت (sententia) نامیده شود و معمولا گویندهٔ آنها گمنام است. بنابراین «هیچ کجا خانه نمیشود» یک ضربالمثل است در حالیکه جملهٔ «قفسی به دنبال پرنده میگشت» از کافکا ضربالمثل نیست. در مقابل هر ضربالمثلی همیشه یک ضربالمثل معادل یا مخالف میتوان یافت: «دوری و دوستی»، «از دل برود هر آنچه از دیده برفت» در مقابل «مهجوری قلب را مشتاقتر میکند»
لطیفه یا هجو (Epigram) حاوی مطلبی هوشمندانه با پیچوتابی نیشدار است و مربوط به بذلهگوهای بزرگی همچون الکساندر پوپ یا اسکار وایلد است.
رهنمود (maxim) معمولا یک دستورالعمل اخلاقی پرمغز و موثر است، مانند همانهایی که بر سر در معبد دلفی حک شدهاند مانند «یا همه یا هیچ» یا «خودت را بشناس». رهنمودهای لاورشفوکو هر چند بیشتر بازتابی از طبیعت انسانی هستند تا تجویزهایی برای چگونه زیستن، «ذهنهای متوسط معمولا آنچه را درک نمیکنند محکوم میکنند.» برای کانت رهنمودها راهی برای رسیدن به متافیزیک فرض شده بود «فقط بر مبنای رهنمودها عمل کن چرا که اینگونه میتوانند یک قانون جهانی شود.» در حالی که فیلسوفان آلمانی در رهنمودهایشان به طور مطلق شما را امر یا نهی میکنند، فیلسوفهای اخلاقی فرانسوی عاشق استثناها هستند؛ «اغلب اوقات»، «بیشتر آدمها»، «افراد اندکی»، «معمولا» از کلمههای مورد علاقه آنهاست.
اگر انواع مختلف کوتاهگفتارها را روی یک طیف تصور کنیم میبینیم که ضربالمثلها، خِردهای عامیانه، بذلهگوییها و جوکهای بامزه به نهایت بیمزگی و ابتذال نزدیکند؛ رهنمودها و لطایف جایی در میانهاند؛ گزینگویهها جایی نزدیک گفتارهای فلسفی و الهی در آن سوی طیف قرار دارند. کوتاهگفتارهای ابتدای طیف به راحتی درک میشوند، مانند «مهجوری قلب را مشتاقتر میکند» و آنها که در میانهٔ طیفاند، کلام موجز تند و تیز هستند، مانند «یک خطای تقریبا جهانی عاشقان، شکست در درک این است که آنها دیگر دوست داشته نمیشوند» لاروشفوکو.
البته این دستهبندی شناور است. برای مثال ضربالمثلهای عامیانه در برخی فرهنگها با اینکه موجز هستند، اما قدرتهای جادویی دارند.
برعکس گزینگویههایی هم وجود دارند که کاملا بلورین و شفافند و درجا فهمیده میشوند و شوخ طبعی آنها در بیان واضحات است.
گزینگویه و قطعهٔ تفکر
امیل سیوران هم برای گزینگویههایش در کتاب «قطعات تفکر» از عبارت «قطعه» یا «قطعات» استفاده میکند. از منظر سیوران «قطعهٔ تفکر» بیانی است تمام نشده؛ اندیشهای است که ادامه میطلبد؛ نقطهٔ پایان نیست، یا اصلا نقطهٔ پایانی وجود ندارد. «قطعهٔ تفکر» منشأ و زایندهٔ تفکر است و تنها وقتی کارش را خوب انجام میدهد که بتواند به ذهن ضربهای بزند و و روند تازهای را در آن آغاز کند. با وجود این، قطعهٔ تفکر لزوما برای ذهن تجربهای غریب نیست، بلکه غالبا اشاره به چیزی دارد که شاید همیشه میدانستیم ولی هرگز آن را به خود نگفتهایم و دربارهاش فکر نکردهایم.
کورنلیوس کاستوریادیس در پیشگفتار کتابش «جهان قطعه قطعه» مینویسد «جهان ـ و نه فقط جهان ما ـ قطعه قطعه است. با وجود این از هم نمیپاشد. اندیشیدن به این امر از اولین وظایف فلاسفه امروز است.»
اندیشه سیوران مالامال از حیرت در مقابل این وضعیت است؛ و گزینش بیان قطعهای، شاید، چارهای برای اندیشیدن به این جهان.
هر قطعه تفکر موجودیتی خودکفا دارد و با گزیدههایی که ممکن است از وسط نوشتههای مقالهگونه نویسندهای برداشته شوند متفاوت است.
(از مقدمه کتاب «قطعات تفکر» امیل سیوران)
گزینگویه و افقهای بقراطی
از لحاظ ریشهشناسی (aphorism) از کلمه یونانی apo به معنی (از و دور از) + horizein (به معنی کران و مرز) ساخته شده است. افق به عنوان (الف: محل برخورد آسمان و زمین و ب: دایره بزرگی که روی کره سماوی از برخورد کره سماوی با یک صفحه مماس با سطح زمین در موقعیت یک ناظر تشکیل شده) تعریف شده است. (Merriam-Webster)
شما هرگز نمیتوانید به یک افق برسید؛ چرا که افق تا بینهایت دور میشود، هم حاضر و هم حتمی است. هماره برتر است، به عنوان یک خط، بدون شروع و پایان است، دیدنیها را از نادیدنیها جدا میکند. افق همیشه وعدهٔ امید میدهد. افق ما را هدایت میکند و جهت میدهد.
معنای ضمنی aphoriz متمایل به محدود کردن، توقف نهایی، بیان یک ایست و توقف است. یک aphorism یک گزارهٔ قطعی است که از حدود خویش آگاه است، مرزهای خویش را مشخص میکند و خاصیت خود را بر پا میدارد.
هنوز هم هر تعریف خوبی از محدودیتهای خودش آگاه است؛ هر آنچه در حدودش میگنجد و هر آنچه نمیگنجد. برای تعریف هر چیزی حداقل باید محدودهٔ آن را مشخص کنیم.
انحنای زمین به عنوان مدلی برای تفکر ما به این معنی است که همیشه یک حدی برای حوزه دید ما وجود دارد. یک گزینگویه از این منظر نشانهای برای فناپذیری ماست، نزدیک شدن دائمی ما به این افقِ دور شونده که همیشه قابل دیدن است، اما هرگز دست یافتنی نیست. گزینگویه ما را به لبهٔ آنچه دستیافتنی است سوق میدهد. فکر نمیتواند ورای افق زبان سرک بکشد.
گزینگویه مانند یک بردار که همزمان به درون و بیرون خویش اشاره میکند، مرزهای واقعی اندیشهٔ خودش را به تصویر میکشد.
در پزشکی ـ مانند هر بررسی علمی دیگر ـ باید حداقل نوعی از همبستگی پایدار یا تناظر میان تئوری و مشاهده وجود داشته باشد. برای تشخیص یک بیماری پزشک باید معتقد باشد که آن پدیده تکرارپذیر است، پیشبینیپذیر است و در آخر منطقی است.
هر چند از آنجا که مشاهدهٔ عملکرد درون بدن یک نفر ممکن نیست باید از روی نشانههای بیرونی استدلال کند. از اینرو معلوم میشود که چرا بقراط این واژه را روی سربرگهای تجویزات پزشکیاش نگاشته است.
چرا که آنچه گزینگویه دربارهاش سخن میگوید اغلب یا نهان است یا پایانناپذیر. بنابراین خودِ گزینگویهها ظرفیت ابهام دارند و در نتیجه به هرمنویتک نیازمندند. از این رو نیچه توصیه میکند که «همهٔ گزینگویهها باید دوبار خوانده شوند.»
در گزینگویه، این خواننده است که باید جای سکوت نویسنده را در دیالوگ پر کند.
نیچه مینویسد که «یک گزینگویه پیوندی میان یک زنجیره از تفکرات است» و از خواننده میخواهد که این زنجیره را خودش بازسازی کند؛ که توقع زیادی است.
حیات فلسفی گزینگویهها
گزینگویهها یا رو در رویِ فلسفه هستند یا همپای آن پیش میروند. فیلسوفها بیوقفه برهان و استدلال ردیف میکنند و سپس به نقد آن میپردازند. از سوی دیگر یک گزینگویه تنها یک یا چند خط پراکنده از بینش و بصیرت را میسراید. فیلسوف در یک زنجیره منطقی از برهانها حرکت میکند و گزینگویه با پرشهایی نامنظم به جستوخیز مشغول است.
اگر به بیشتر تاریخ فلسفهٔ غرب به عنوان سلسلهای از تلاشها برای ساخت سیستمها نگریسته شود، گزینگویهها را میتوان فانوسهای دریایی و قطعات یا پارهگفتارهای ادبی به شمار آورد. فیلسوف رمانتیک آلمانی، فردریش شلگل (Friedrich Schlegel) در «پارهگفتارهای آتنیوم» خود، قطعه را اینگونه تعریف میکند:
«یک قطعه باید به طور کامل از دنیای پیرامون ما منزوی و جدا باشد، همانند یک اثر هنری کوچک و در نوع خودش کامل، درست مانند یک خارپشت.»
عجیب نیست که شلگل گزینگویه را با خارپشت مقایسه میکند. معروفترین خارپشت در تفکر غرب از گفتارهای آرخیلوخوس (Archilochus) به جا مانده است: «روباه چیزهای زیادی میداند، اما خارپشت یک چیز مهم را میداند.»
آیزایا برلین هم متفکران را دو قسمت میکند: یک قسم روباهصفتاند و قسم دیگر که خارپشتصفتاند. روباهصفتان آنانند که در پی بنا کردن نظامهای بزرگ فکریاند و خارپشتصفتان آنانند که اندیشههای بدیعی دارند و تفکرشان صورت گزیدهگویی و گزینگویگی دارد. او عنوان میکند که به لحاظ تحول تاریخی معمولاً و به طور قطع همیشه این گزیدهگوها (خارپشتان) اولاند و نظامهای فکری بر دوش اینان استوار است. پیامبران نیز از این قسم انسانها میباشند. عموم پیامبران نیز انسانهایی هستند که بیشتر ایشان را به بصیرتهای فراتر از زمانهشان میشناسند تا نظامهای فکری و نظریشان. بصیرتهایی که خود مبنای نظامسازیهای بعدی میشود.
گرچه یک گزینگویه طبق تعریف گفتاری کوتاه است، اما تقریبا همیشه از طریق رشتهٔ بیشماری از تکرارها و واگویهها به حیات خود ادامه میدهد. در اصل گزینگویه ـ مانند خارپشت ـ یک موجود جاندار منزوی است. همچنان که میکوشد از هر گونه لفاظی و اطناب بگسلد، آرزویش ـ که آن را مخفی هم نمیکند ـ این است که همسایهاش را نابود کند. با این توانایی ممتاز او به شکلی برتر یکهتاز باقی خواهند ماند.
با این وجود گزینگویهها یک ذهنیت انجمنی هم دارند. در حقیقت از ادبیات خُرد سومریان و مصریان به این سو، گزینگویهها در منتخبها و گلچینهای ادبی گرد آمده و حضور اجتماعی خود را قوت بخشیدهاند. هر گزینگویه همچنان که شلگل ادعا میکند میتواند «در نوع خودش کامل باشد».
برترین گزیدهگوهای مدرن هیچگاه تنها یک گزینگویه ننوشتهاند، بلکه همگی تعداد بسیار زیادی گزینگویه نوشتهاند ـ لاروشفوکو، گوته و لیشتنبرگ دفتری پی دفتری دیگر از گزینگویه میانباشتند و اغلب در تمام کردنشان مشکل داشتند.
کنایه این جاست که گرچه یک گزینگویه به تنهایی ممکن است یک خارپشت برتر (هژمونی) باشد، اما یک مجموعه از گزینگویهها تمایل دارند که گروهی انبوه از روباههای کوچک زیرک و حیلهگر تشکیل دهند.
گزینگویه؛ زبان هرمنوتیک
این دستور زبان حداقلیِ گزینگویه است که به آن نیروی معنایی حداکثری میبخشد.
بهترین گزینگویهها بینهایت تفسیر میپذیرند، این یعنی هرمنوتیک (علم تاویل) پایانناپذیر.
به بیانی دیگر، از آنجا که یک گزینگویه توسط پیشنیازهای حداقلی زبان احاطه شده است، تفسیر آن مستلزم درگیری حداکثری است.
برای فردریش شلایرماخر یکی از دوستان شلگل و یکی از بنیانگذاران هرمنوتیک مدرن، تفسیر یا تاویل یک «کار بیپایان» است چرا که «یک گذشته و آینده بیپایان وجود دارد که ما آرزو داریم در همین لحظهٔ سخن گفتن آن را میدیدیم.» (از کتاب هرمنوتیک و نقد)
در نتیجه، تفسیر یک گزینگویه جهانهای چندگانه را به روی ما میگشاید. گزینگویه همانند یک اتم، بسیط و تفکیکناپذیر است، اما شکافتن آن منجر به یک انفجارِ معنایی میشود. مانند خارپشتی که باید کالبدشکافی شود.
در تعریف گزینگویه یکی از مواردی که اساسی به نظر میرسد این است که گزینگویه «کوتاهگفتاری است که نیازمند تفسیر باشد.»
گزینگویه کلامی موجز و متراکم است. حجم فشردهای از آگاهی، تکخالهای هشیاری، اتمهایی که اگر در لحظهٔ مناسب بیان شوند مانع اختلال و آشفتگی فکر ما میشوند.
ژوزف ژوربرت (Joseph Joubert) حتی موجزترش میکند: یک گزیدهگو باید «یک کتاب کامل را در یک صفحه، یک صفحهٔ کامل را در یک فراز، و یک فراز را در یک کلمه» بگنجاند.
در مقابل این فشردگیِ هنگام تولید یک گزینگویه، هنگام تفسیر یا تاویل آن باید این چگالی تجزیهناشدنی را شکافت. برای درک گزینگویه خواننده باید این گفتار مجازی، کنایهآمیز و شهودی را به یک گفتار منطقی، قابلتوضیح و قابلاثبات تبدیل کنند.
کسی باید باشد تا پیچیدگیهای چند بُعدی آن را به یک سطح مسطح واضح باز کند، این آذرخش پر پیچوتاب را به یک بصیرت شفاف ترجمه کند.
یک تفسیر یا تاویل فلسفی، به دقت گوینده، زبان، فرهنگ منبع و مخاطبین یک گزینگویه را آزمون میکند؛ یک تحلیل فلسفی حقایق منطقی یا هنجارهای ادعا شده را ارزیابی میکند؛ یک تفسیر الهی ممکن است به یک اقدام ختم شود؛ یک مراقبه روحانی احتمالا به نوعی ایمان مذهبی یا پوچی کلمات منجر میشود.
کنایه این جاست که گزینگویه ـ این کوتاهترین فرم از رَستهٔ خواندنیها ـ در واقع بیشترین زمان را برای درک لازم دارد.
مشهور است که میگویند هر متنی نیازمند تفسیر است اما گزینگویهها کمی بیشتر از بیشتر به تفسیر نیاز دارند. چرا که برخی گزینگویهها افقهای بینهایتی دارند و عمق پایانناپذیری.
تاریخچه گزینگویه
گزینگویهها فراتاریخی و فرافرهنگی هستند. شاخههایی خمیده از جنس تفکر مقاومی هستند که تا هزاران سال میتوانند بحث کنند و با محیط منطبق شوند. گذرگاههایی هستند که از ژرفای زمان به هر کجا سفر میکنند. محمولههای باری که هنوز در بستر زمان شناورند و هر آن ممکن است به بندرگاهی برسند.
قدیمیترین گفتارهای موجز در شرق دور و در یک منظومه به زبان سانسکریت در ریگودا و برهمانا یافت شده است.
قطعاتی از خِرد تعلیمی در مصر از زمان پادشاهان کهن مصر قبل از بطلمیوس باقی مانده است.
راز ماندگاری گزینگویهها
چرا و چگونه گزینگویه چنین طول عمری کسب کرده و توانسته تحت هر شرایط فرهنگی دوام بیاورد؟
دانشمندان معتقدند که ساختار کروی بدن خارپشت و تکزی بودن آن موجب شده که این جانور یکی از قدیمیترین پستانداران روی زمین با طول عمری حدود ۱۵ میلیون سال به حساب بیاید.
خارپشت که از تشی (خارپشت کوهی) دوستانهتر و کوچکتر است، هنگام خطر تیغ پرتاب میکند و خود را به اندازهٔ یک توپ کوچک گلوله میکند.
یک گزینگویهٔ بسیار کوچک هم مانند خارپشت یکی از قدیمیترین و کوچکترین ژانرهای ادبی روی زمین است.
ویژگیها و الگوهای بهکار رفته در گزینگویهها باعث شده که این فرم از زمان و فضا عبور کند و ماندگار شود.
به نظر میرسد که حداقل در فرهنگهای چینی و اروپایی گزینگویهها پهلو به پهلوی فلسفه توسعه یافتهاند؛ چه در همراهی آن و چه در تعارض با آن.
در چین باستان تعالیم استادهای کاریزماتیک به صورت سنتهای شفاهی بسیار قبلتر از اختراع خط در این کشورها منتشر میشد. گرچه به نظر میرسد آموزههای کنفسیوس، لائوتسه و ژوانگزی به عنوان اجداد فلسفهٔ چینی، بیشتر شبیه خرد اخلاقی و تمثیل باشد تا نظریههای سنجشگرانه.
گزینگویههای چند کلمهای و گاه تککلمهایِ ذن که «ذنگو» نام دارند با قلمو نوشته میشوند.
قدیمیترین مجموعههای کوتاهگفتارها و حکایات از یک قرن قبل از میلاد تا قرن پنجم میلادی گردآوری شدهاند.
گزینگویهها قبل از تولد فلسفهٔ غرب وجود داشتند. در یونان باستان گفتارهای کوتاه پیشاسقراطی که به عنوان «گنوم» شناخته میشد اولین تلاشها در راستای فلسفهورزی و تفکر عقلانی به شمار میرفت. اما همین گزینگویهها چیزی بودند که افلاطون و ارسطو از آن دوری میجستند آن هم به دلیل طبیعت مبهم و رازآلود آنها.
گنوم همریشه گنوسیس یا «دانش» است و به صورت کنایهآمیزی در زبان انگلیسی به آن گنومیک گفته میشود به معنی مبهم، درک نشدنی، مشکل یا حتی دلالت ضمنی به نافهمیدنیها دارد.
پیش از افلاطون، فیلسوفان به شکل گزینگویه سخن میگفتند، در زمان افلاطون با آن مخالف بودند و پس از وی از گزینگویهها محافظت میکردند.
برای پاسکال گزینگویه همان طناب بندبازی میان «دو مغاک بسیار ژرف بینهایت و نیستی» است.
دیالکتیک میان گزینگویهها و فلسفه در قرن هجدهم آلمان به اوج خود میرسد.
در کشمکش میان ایدهآلیسم آلمانی شلگل، شوپنهاور و نیچه همگی از این میکروفرم برای گلاویز شدن با این موضوع که بعد از کانت فلسفه باید چه کند استفاده کردند.
گزینگویه فرمی است که نیچه خود را در کتاب «غروب بتها» استاد آن قلمداد کرده است:
«گزینگویه، که من اولین استاد آن میان آلمانیها هستم، فرمِ ابدیّت است؛ جاهطلبیِ من در این است که در ده جمله، چیزی را بگویم که دیگران در یک کتاب میگویند؛ چیزی که دیگران در یک کتاب هم نمیگویند.»
البته بلانشو میان گزینگویه و قطعه قائل به تمایز است؛ از این بابت که قطعه را برخلاف گزینگویه تکمیلشدنی و در نتیجه دارای روح و مضمونی واحد که در جامعه بازگو و نقلقول شود نمیداند. او نیچه را بیشتر قطعهنویس قلمداد میکند تا گزیدهنویس.
گزینگویههای نیچه از اواسط کتاب «انسان زیادی انسانی» تا اواخر کتاب «اینک انسان»، روش وی را در تربیت خوانندهها نه برای پذیرفتن یک برنامه خاص نیچهای بلکه بیشتر برای مهارت پیدا کردن در فلسفهٔ خودشان از زندگی نشان میدهد.
«یک قطعه (چندپاره یا گزینگویه) باید کاملا از جهان پیرامونش ایزوله باشد، مانند یک اثر هنری کوچک و در نوع خودش کامل باشد؛ مانند یک خارپشت.»
نیچه و ستایش گزینگویگی
خواننده هنگام تفسیر گزینگویه باید به اندازه نویسندهٔ آن زحمت بکشد تا آنچه در میان یا پشت کلمات تیز اوست را بیازماید. برای نیچه این فقط گزینگویگی است که میتواند آزادی بینهایتی که برای رفتن ورای افقها به آن نیاز دارد را فراهم کند.
نیچه هرمنوتیکی را پیشنهاد میکند که میان نوشتن و اخلاق پل میزند: او در آخر از خوانندههایش میخواهد که از خواندن و تفسیر کردن دست بکشند و زندگی را آغاز کنند.
«ما جزء آن دسته از افراد نیستیم که فقط در میان کتابها، وقتی با کتابها انگیزه مییابند، اندیشههایی دارند. عادت ما این است که آن سوی درها فکر کنیم ـ در حال قدمزدن، پریدن، بالا رفتن، رقصیدن. چه بهتر که روی کوههای تنها یا نزدیک دریا جایی که حتی ردپاها اندیشناک میشوند.» (حکمت شادان، نیچه)
نیچه که معتقد است «ابزار نوشتن ما روی افکار ما کار اثر میگذارد»، دلیل نوشتن به سبک گزینگویگی خود را این میداند که ماندگارترین فرم ادبی است.
«یک گزینگویهٔ خوب از دندانِ زمان سختتر است و هزارهها از پای در نمیآورندش، بلکه خوراک همهٔ زمانهاست. پس پارادکسِ ادبیات است، فناناپذیر در میانهٔ تغییر؛ خوراکی همواره ارزشمند است، چون نمک که هرگز طعمش را از دست نمیدهد.»
بلند پروازیِ نیچه در آن است که در ده جمله چیزی را بگوید که کسی دیگر در یک کتاب هم نمیگوید. (چنین گفت زرتشت)
نوشتن با خون
برای نیچه نوشتن به سبک گزینگویگی به سختی نوشتن با خون است و کار هر کسی نیست.
«آن که با خون و گزینگویه مینویسد، نخواهد که نوشتههایش را بخوانند، بل میخواهد از بر داشته باشند. در کوهستان کوتاهترین راه، از چکاد به چکاد است. اما بهر آن، تو را پاهایی بلند باید. گزینگویهها میباید چکادها باشند و آنان که روی سخن به جانبشان است تنومند و بلندبالا. هوا لطیف است و پاک، خطر نزدیک و جان سرشار از شرارتی شاد. اینان یکدیگر را در خورانند. میخواهم جنها را گرد خویش داشته باشم، زیرا که من دلیرام. دلیری که اشباح را میرَماند و برای خویش جن میآفریند. دلیری خندیدن خواهد.»
(چنین گفت زرتشت، ترجمه داریوش آشوری)
در تصاویری که نیچه ترسیم میکند گزینگویهها نهتنها قطعههایی از بحث و گفتمان هستند، بلکه دستاوردهایی هستند که سخت به چنگ آمدهاند، ستیغهایی که در برابر دندانهای زمان تاب آوردهاند.
دندان زمان
در فرهنگ آلمانی کوه تداعی کنندهٔ مکاننگارهای از رمز و راز و افشای وحی الهی است.
شاید نیچه میخواهد بگوید که هر توضیح متنی از یک گزینگویه هم عامیانه و فضلفروشانه است و هرمنوتیک بسیار زیاد هم به نوعی پرگویی بدل میشود، یک لفاظی زائد روح.
از نظر او تفسیر حقیقی، درونی ساکت و زنده است.
هنگامی که یک گزینگویه را درک کنید، دیگر نمیخوانید بلکه فکر میکنید؛ دیگر فکر نمیکنید بلکه زندگی میکنید.
درونمایههای گزینگویىهای نیچه را، که مىتوان از آنها براى بحث درباره «هرمنوتیک نیچه» استفاده کرد، میشود به صورت زیر دستهبندى کرد:
۱. گزینگویه نیاز به تفسیر و رمزگشایى دارد.
۲. این رمزگشایى تنها در هنگام خواندن به دست نمىآید.
۳. خواندن گزینگویه، تنها آغاز کوشش تفسیرى است.
۴. تفسیر گزینگویه، نیاز به «هنر تفسیر» دارد.
۵. نیچه در مقام یک مفسر، متن خودش را تفسیر کرده تا به خواننده خود «هنر تفسیر کردن» بیاموزد.
بخشی از متفکران تأویلی و گزینگویه آنانی هستند که در آغاز دورانهای تازهٔ تاریخی قدم به عرصه مینهند و با شامهٔ تیز بصیرت خود بوی دوران گذار و دوران جدید را استشمام میکنند و این بصیرت اجمالی استشمام شده را در قالب گزینگویه بیان میکنند. دورانی که یا هنوز آغاز نشده و یا هنوز در ابتدای راه است و هنوز طرح کامل و تفصیلی از آن موجود نیست. نیچه نیز خود چنین بود. در واقع گزینگویگی در این ساحت روایت نحوی خودآگاهی تاریخی است به زبان رمز و اشاره و استعاره که در تاریخ تفکر غربی نیچه مصداق بارز آن است.
پس از نیچه این وجه گزینگویگی در آثار مارتین هایدگر نیز تداوم یافت البته نه در حجم و گستره آثار نیچه؛ اما به هر حال هایدگر این سنت را تداوم بخشید. از معروفترین گزینگویههای هایدگر میتوان به «زبان خانهٔ وجود است» و «پرسش پارسایی تفکر است» اشاره کرد.
گزینگویگی خود نحوی پارسایی تفکر است.
انتخاب زبان گزینگویگی در این ساحت آن است که از آنجا که آن رخداد و دوران تازه هنوز آغاز نشده و یا در آغاز ظهور خویش است، تاریخ جدید هنوز در ساحت اجمال است و این اجمال زبانی جز زبان موجز و رمزآلود اشارتکنندهای جز گزینگویگی برنمیتابد و هنوز مواد و مصالح زبان تفصیل و تفسیر آن دوران جدید پدید نیامده است و این بصیرت دریافت شده از دوران تازه جز به زبان رمزگونه و استعاری گزینگویگی امکان دیگری در اختیار خویش ندارد.
او در این مقام وضعیتی شبیه اهل عرفان دارد که مکاشفات و شهودات عرفانی خود را نمیتوانند به زبان دستگاه مفاهیم بیان کنند لاجرم آن را در ظرف زبان شعر و تمثیل و اشاره و رمز و یا شطحیات بیان میدارند. انسانهایی در این مقاطع حساس تاریخی هستند، اینگونهاند. مردان اهل معنا که مبتنی بر بصیرت بیمانندشان حال و روح بدیع زمانه را دریافتهاند اما زبانی جز گزیدهگویی ندارند، چه اینکه صورت نخستین هر حرف بدیعی گزینگویی و گزیدهگویی است.
انواع گزینگویهها
یک گزینگویه میتواند ما را در یکی از دو جهت فلسفی پایه هدایت کند. اولی این است که گزینگویه یک دستورالعمل، آموزه یا رهنمود است: مانند یک ماکسیم (قاعده کلی یا پند و گفته اخلاقی) یا ضربالمثل. گزینگویه به شما میگوید چه کاری انجام دهید و چگونه زندگی کنید. مانند:
«طوری کار کنید که انگار قرار است ۱۰۰ سال زندگی کنید. طوری عبادت کنید انگار قرار است فردا بمیرید.»
بنجامین فرانکلین
گزینگویههای رهنمودی
گزینگویههای رهنمودی عموما از سوی شخصی مطرح میشود که در جهان ادعاها جرات زیادی دارد و میخواهد در طول مسیر به ما کمک کند.
این نوع از گزینگویهها ساده، خودمانی و روزمره هستند، عملی، مفید و به دردبخور هستند، مانند یک عصای محکم. این نوع از گزینگویهها وضعیت موجود را حمایت و تایید میکنند، از ارزشهای سنتی و جهانبینیها محافظت میکنند. انگیزهٔ آنها اساسا برای پاسداری و انتقال آنچه در گذشته انجام شده محافظهکارانه است.
گزینگویههای بینشی
دومین رویکرد فلسفی گزینگویههای بینشی هستند.
گزینگویهٔ بینشی مدافع سنت نیست ـ بلکه یک یاغی است. این نوع از گزینگویهها ادعا نمیکنند که به ما میگویند چه کار کنیم. گرچه هدفشان حداقل جسورانه و خودبینانه است. این گزینگویهها به ما میگویند که چیزها چگونه هستند.
گزینگویههای دستهٔ اول تایید و تصدیقکننده تجربیات زندگی ما هستند و هنگام خواندن آنها به دنبال مصداقها یا مثالهای نقضشان میگردیم. اما گزینگویههای دستهٔ دوم برعکس، شالودههای فکری و عقیدتی ما را سست و گاهی ویران میکنند. گزینگویههای دستهٔ دوم ما را به قله یا منظرگاه یا مداری بالاتر فرا میخوانند تا از مکان رفیعتری به مسائل نگاه کنیم. لایهٔ دیگری از حقیقت را که تاکنون پنهان بود آشکار میکنند. این جملات سنتشکن یا بتشکن هستند.
گزینگویههای بینشی نفوذ میکنند و درک میشوند. این گزینگویهها ورای جسارت و جرات ما عمل میکنند و عمیقتر میبینند، آنها از دیدگاه بهتر و شگفتانگیزی میآیند.
«ارزانتر است که بردهها را هشت ساعت در روز نگه داریم تا ۲۴ ساعت.» JPJ
این گونه گزینگویهها عقلِ متعارفِ عشرتطلب ما را که از بدو تولد توسط والدین، معلمان و واعظان، روسا، سیاستمداران و تاجران (که نیت خوبی داشتهاند یا حداقل برای خودشان نیت خوبی داشتند) تغذیه شده، میشکنند. گزین گویههای بینشی رادیکال و تندرو هستند. آنها کلیشهها را از بیخوبن ریشه میکنند و موثقها را به زیر سوال میبرند.
«این اصول اخلاقی متقن نیستند که ما را نگه میدارند، بلکه معدههای ضعیف ماست که ما را از کرکس بودن دور نگه داشته است.» JPJ
ما تقریبا چیزی درباره JPJ نویسندهٔ گمنام کتاب «آخرین گزینگویهها» نمیدانیم.
یک گزینگویه بینشی آنارشیست و هرجومرجطلب است، بمبی است که در یک خانه خالی منفجر میشود، پنجرهها را محکم به هم میکوبد، درها را از لولا در میآورد و خواننده را با حسی از کاتارسیس یا پالایش روانی، نشاط و تعلیق باقی میگذارد.
چطور این جملات جدا افتادهٔ کوچک که به جوکها شبیهترند تا تکیهکلامها و شعارهای تبلیغاتی، به صورت عمیق روی نحوه نگرش ما به واقعیت تاثیر میگذارند؟
این جملههای کوچک چطور کار میکنند؟
سرنخ مهم این است که یک گزینگویه باید پیچوتاب داشته باشد.
یک ماکسیم مانند «غرور پیش از اینکه به زیر فرو آید گمراه میکند.» دانش مفیدی است اما یک گزینگویهٔ چالش برانگیز نیست. هیچ پیچوتابی ندارد، هیچ چیز غیرمنتظرهای در آن وجود ندارد. گزینگویه به وارونسازی یا عمومیت بیشتری نیاز دارد، تا ردپاهای مضاعفی از اندیشه را باز پی بگیرد.
اثر بستاری و گشایشی در گزینگویهها
برخی معتقدند گزینگویهها اگر تشریح شوند فریبندگی خود را از دست میدهند، مثل وقتی که سعی میکنید یک لطیفه را توضیح دهید، مانند نسیم طالب. برخی دیگر مانند نیچه گزینگویهها را نیازمند تفسیر میدانند و خوانندههای خود را برای این منظور تربیت میکنند.
به نظر میرسد این گونه اختلاف نظرهای ظاهری در باطن شامل یک معنی هستند و آن اینکه گزینگویهٔ خوب حیات خود را در ذهن خواننده ادامه میدهد. گزینگویه توسط خود نویسنده یا گوینده تفسیر و تشریح نمیشود، بلکه این بار را به دوش خواننده مینهد و وی را در ادامه این مسیر با خود شریک میکند.
بعضی از گزینگویهها همچون کلام آخر، قطعی و خاتمهدهندهٔ بحث هستند و برخی دیگر مهمیز و نیشتری برای حرکت و عمل هستند، نیشگونی پیچوتابدار برای حرکت به جلو.
اثری که برخی از گزینگویهها ایجاد میکنند همچون اثر بالزدن پروانهای در برزیل است که میتواند باعث ایجاد تندبادی در تگزاس شود.
در این سطح از آگاهی میتوان گزینگویهها را به دو دسته تقسیم کرد: گزینگویههایی با اثرِ بستاری و گزینگویههایی با اثرِ گشودگی.
گزینگویههای با اثر بستاری
این دسته از گزینگویهها معمولا گزارههایی هستند که به نظر میرسد جایی برای بحث و گفتگوی بیشتر باقی نمیگذارند. جیمز فنتون در مقالهٔ «هنر دشوار گزینگویگی» از سونتاگ نقل میکند که «این در طبیعتِ تفکرِ گزیدهگویی است که همیشه در حالت استنتاج کردن و نتیجهگیری باشد، در همه فرازنویسان قدرتمند دعوتی برای رسیدن به یک فصلالخطاب، به صورت ذاتی وجود دارد.»
از منظر سونتاگ، گزینگویهها مفهومی از بستار با خود دارند، بیشتر شبیه کلامی که نتیجه زنجیرهای از تفکرات را بیان میکنند.
متون گزینگویهای که «همیشه در حالت نتیجهگیری» هستند اثر بستاری دارند.
«آفوریسم باید قطعی باشد چرا که یک تعریف است. یک گزینگویه چیزی است که مشخص میکند یا جدا میکند؛ این یک تعریف است. گزینگویهها و تعاریف بیشتر نمایشگر هستند تا گفتگو کننده، بیشتر اظهار نظر میکنند تا این که ترغیب یا متقاعد کنند، وضعیت را توصیف میکنند به جای این که پیشنهادی بدهند.
از آنجا که گزینگویهها باید به یکباره خود را فاش و ابراز کنند، اغلب شکل تعریف به خود میگیرند (X، Y است). جای هیچ کنکاش، بررسی یا گفتگو و مناظرهای نیست. هیچ مدرکی هم برای تصدیق آن وجود ندارد و ما باید معنی تحتالفظی آفرویسم را در نظر بگیریم. معمولا به اندازه کافی ساده است چرا که این کلمات بسیار شفاف هستند که ما را به عقیده راسخ خودشان وادار میکنند. گزیدهگوها از بیگزندی دورند. آنها دردسرسازند، آشوبگرند، بتشکناند، متعصب و دُگماندیشند.
آنها طبق تعریف انقلابگرانی هستند که حقایقی را باور دارند که بدیهی و خودپیدا هستند. Geary
اگر گزینگویهها را به عنوان عبارات قطعی ببینیم شاید اینطور تصور شود که گزینگویهها سنگنوشتههایی هستند که خواننده نمیتواند چیز بیشتری به آن بیفزاید و این کلام بنبستی در مدار ارتباطی است. استفاده از استعارهٔ بنبست (dead end) دربارهی اثر بستار و شوک ناشی از گزینگویهها، مفهوم آشنای مرگ را به عنوان یک فرجام (زندگی) و کنایهای از شوک هیجانی که مرگ در ما ایجاد میکند، به ذهن متبادر میکند.
هر یادگیری جدیدی سزاوار نامگذاری به عنوان «قتل یک ایدهٔ قدیمی توسط یک ایدهٔ جدید» را دارد.
گزینگویههای پارادوکسیکال در زمرهٔ جلادان نیکوکارِ ایدههای خیلی قدیمی قرار دارند و کارشان را به چند شیوه خاص انجام میدهند.
البته باید توجه داشت که اثر بستاری میتواند به سادگی با اثر شوکِ ناشی از بسیاری گزینگویهها اشتباه گرفته شود، بهخصوص در مورد گزینگویههای لاورشفوکو. ماکسیمهای لاورشفوکو از نظر احساسی همچون سیلی بر صورت خواننده فرو میآید و ذهنیت او را فرو میپاشد.
ممکن است به این خاطر باشد که با خواندن گزینگویهها که اساسا و بیشتر گزارههای قطعی هستند، فرد ممکن است وسوسه شود که فکر کند این متن سنگنوشتهای است که خواننده دیگر چیزی ندارد تا به آن بیفزاید و یک بنبست در مدار ارتباطی است.
کاربرد استعارهٔ بنبست مدار ارتباطی ممکن است منجر به ابهام میان اثر بستاری و اثر شوک گزینگویه شود، ترکیب این مولفهها از طریق مفهوم مرگ به عنوان یک نتیجه (از زندگی) و یک کنایه از شوک هیجانی که مرگ در ما تولید میکند، میتواند به درک بهتر موضوع کمک کند.
دریدا معتقد است که «گزینگویهها حقیقت را به فرم قضاوت نهایی بیان میکنند و این حقیقت با خود مرگ به همراه دارد.» و E. P. Lewis ماکسیم را «نتیجهگیری بدون مقدمه» میداند.
البته برخی مانند James Geary معتقدند که گزینگویهها ذاتا قرار نیست در ما احساس خوبی به وجود بیاورند، بلکه نیشتری تیز و دردآور از حقایقی فراموش شده هستند.
«گزینگویهها فرازهای گرم و نرمی نیستند که در کارتهای تبریک پیدا میشوند. آنها تندتر و زنندهتر یا خشنتر هستند، درگیرکننده و آشوبگر هستند. شما با یک کتاب خوب از گزینگویهها در خود مچاله نمیشوید، آنها از این صفحه میپرند و خود را درون شما میگسترند.»
خلاصه اینکه دو مولفه متفاوت وجود دارد که میخواهم آنها را متمایز کنم: یک مفهوم نتیجهگیرانه و قطعی، و یک واکنش برانگیزاننده و احساسی.
گزینگویههای با اثر گشایشی
همه گزینگویهها را نمیتوان به عنوان متونی با اثر بستاری طبقهبندی کرد. گزینگویههای خاصی هم هستند که خواندنشان گویی یک لذت ثانوی بسیار متفاوتی از یک شوک تیز ایجاد میکنند.
«گزیدهگویی حالتی از نوشتن است که جریان ایدهها را بیشتر به جلو سوق میدهد، البته نه با ارتباطات منطقی معمول یا حتی استنتاج منطقی، بلکه با ایجاز و نیش و کنایه. در عین حال لزومی هم ندارد به صورت کلی قابل درک باشد یا آرا و جملاتی باشد که بهسادگی به خاطر سپرده میشوند.»
ژوزف فروچتل
از سویی به نظر میرسد گزینگویهها به سلسلهای از استدلالها یا جریانی از ایدهها با تبدیل شدن به فصلالخطاب ـ پایان میدهند.
از سوی دیگر به نظر میرسد گزینگویهها آغازگر یک حرکت هوشمندانه هستند. نیروی فعالی که سرآغازی برای بیشتر و عمیقتر اندیشیدن هستند.
در خوانش اولیهٔ یک گزینگویه با اثر گشایشی، اغلب انتظار یک واکنش گیجکننده داریم، بعد حیرت کردن از بغرنجی و پیچیدگی آن و بعد شاید احساسی شبیه گشایش.
«آنهایی که دوران کودکی خود را به خاطر میآورند و آنهایی که فقط مدرسه را به یاد دارند.»
ژوربرت
به نظر می رسد این متن تقلا میکند تا کامل شود اما برای فهمیده شدن.
دستور زبان ناکامل آن ما را به یک شگفتی دعوت میکند: دربارهٔ چه کسانی صحبت میکند؟ آنها شبیه چه هستند؟ آیا من به این دسته تعلق دارم؟
متن فقط به چیزی اشاره میکند. به موضوعی اشاره میکند، خبری میدهد، یک ویژگی از دو شخصیت فرضی را نشان میدهد. این شخصیتها بدون اینکه در کنار هم قرار گرفته باشند به یکدیگر نور میتابانند و خصوصیتهای احتمالی یکدیگر را پیشنهاد میکنند. با نگاهی دقیقتر میتوان بهتر دید که هیچ کامپلمان یا تکاملی در کار نیست.
هیچ چیز به وضوح ارتباط میان شخصیتهای احتمالی را نشان نمیدهد. هر چند به نظر میرسد این خلأ به قدری دقیق است که ما را مجبور میکند هر احتمال ممکنی را که میتواند متن را کامل کند متصور شویم.
چنین خلأیی به اندازهٔ کافی وسوسهکننده هست که یک و بلکه چندین سوال برانگیزاند و به هیچ کدام از آنها هم پاسخی ندهد.
«آه! چه میشد اگر پیش از این پشیمان میشدیم.»
«تو فکر میکنی که داری منو میکشی. من فکر میکنم که تو داری خودکشی میکنی.»
«اعتقادات دشمنان خطرناکتری برای حقیقت هستند تا دروغها.»
این جملهها همگی به گونهای راههای معمول ما برای دیدن را مختل میکنند. اولی با یک قید نابجا، دومی با یک فعل متعددی و پایان باز یک اقدام و آخری با درونواژگونی یک تقابل مرسوم میان حقیقت و دروغ.
اولین جمله ترتیب زمانی انتظارات ما را به هم میریزد، دومی یک مورد از هویت انسانی را مطرح میکند و سومی به نوعی پیچیدگی مفهومی یک ایده عادی از حقیقت را بیان میکند.
با انجام کاری که کاملاً هم واضح نیست، هر گزینگویه میتواند ما را وادار کند که دوباره فکر کنیم یا دربارهٔ چیزی که ورای خود متن است شگفتزده شویم.
جملهٔ اول از خوزه ناروسکی، دومی از آنتونیو پورکیا و آخری از نیچه است.
«جایی که فرد نمیتواند سخن بگوید، کسی وجود دارد که باید ساکت بماند.»
نام نویسنده به شکل مهمی تفسیر ما را از متن تغییر میدهد. این جمله از ویتگنشتاین، روشن میکند که برای درک و تفسیر برخی متنها نیاز به دانش تخصصی زمینهای وجود دارد.
Ángel-Lara معتقد است که هر یک از این گزینگویهها میتوانند به روشهای مختلفی اثر گشایشی تولید کنند. هر چند به نظر میرسد برخی متنها طوری طراحی شدهاند تا درون خودشان سرنخهای لازم را برای ارتباط با یک چارچوب فرهنگی وسیعتر از اطلاعات (غیرتخصصی) تأمین کنند، در حالی که برخی دیگر به یک بافت یا زمینه خاص از ارجاعات وابستهاند.
در مورد سه جمله اول یک پس زمینه مشترک فرهنگی وجود دارد. بنابراین این متون از مزیت ارتباط با مفاهیم مشترک زمان، انسانیت و حقیقت برخوردارند. اما جمله آخر نیاز به تخصص بیشتری دارد.
راه دیگر برای ترسیم این تمایز میان این گزینگویهها فکر کردن درباره مقصود و منظور گویندههای آنهاست. میتوان فرض کرد که نویسندههای گزیدهگوی تماموقتی مانند پورکیا و نوروسکی و غالبا نیچه کمک میکنند که متنهایی تولید شود که میتوانند مستقل و بدون نیاز به یک متن پیرامونی خوانده شود. این نوع متنها با کمی نقد با عنوان خودشمول شناخته میشوند.
قانونهای خاصی مانند این که «گزینگویهها خودشمولند» و «گزینگویهها فلسفی هستند» یا «گزینگویهها هر چقدر هم که مبهم باشند باز هم معنا دارند».
قانون اول مهم است به خاطر اینکه تضمین میکند خواننده فقط با نگاه کردن به خودِ متن سرنخهای لازم برای تولید یک تفسیر پذیرفتنی و باور کردنی را تولید کند. یعنی خواننده سعی نخواهد کرد که این متن را درون متنی دیگر قرار دهد تا معنی دهد.
قانون بعدی یعنی اینکه گزینگویه باید خواننده را به یک حوزه محتمل از ارجاع به وابسته با بافت در متن هدایت کند.
قانون سوم تضمین میکند که خواننده به صورت فعالانه به دنبال معنا باشد، آن هم با اعتماد به متنی که طراحی شده تا آن را تولید کنند.
آخرین قانون انتظارات خواننده را به یک هدف شناختشناسانه گره میزند: معنی داشتن گزینگویه.
با به تعویق انداختن تکمیل چنین انتظاری، نویسنده چارچوب ذهنی خواننده را بیثبات میکند و میتواند از تکانهٔ آن برای یافتن یک تعادل جدید به منظور خلق تفسیرهای احتمالی از متن استفاده کند.
بنابراین خواننده به عنوان یک نقش فعال در تکمیل گزینگویه، تفسیرهایی را پیشنهاد میکند. حدس میزند و این حدس زدن پایه و اساس تفسیر و تاویل است.
این ممکن است راهی برای گفتن این باشد که این متن به صورت پایان بسته به او داده نشده بلکه پایانِ آن باز است.
میتوانیم این چرخه را به این صورت طرحریزی کنیم: به تعویق انداختن ثبات و پایداری (متن معنای واضح و صریحی ندارد)، خواننده کلنجار میرود تا این بیثباتی را حل کند (جستجو برای تفسیر یا تاویل) و در آخر یک ثبات جدید یافت میشود (متن با توسل به ارجاعهای از قبل به اشتراک گذاشته شده، معنی پیدا میکند).
Ángel-Lara انواع گزینگویههای با اثر گشایشی را اینگونه معرفی میکند:
۱) گزینگویههایی که عقل متعارف را به زحمت میاندازند.
۲) گزینگویههایی که به یک شخصیت اشاره میکنند.
۳) گزینگویههای اعترافی
۴) گزینگویههای استعارهای
۵) گزینگویههایی که امور پیشپاافتاده و معمول را دست میاندازند.
۶) گزینگویههایی که به سوالات اشاره میکنند.
۷) گزینگویههایی که مفروضات فرهنگی را زیر سوال میبرند.
گزینگویههایی که عقل متعارف را به زحمت میاندازند، از طریق ابهام، تناقض آشکار یا پارادوکس کار میکنند. تقاضاهایی هوشمندانه مطرح میکنند که بخشی از جذبه آنهاست. آنها با ضربه زدن به منطق معمول یا یک ابهام که همپوشانی تفاسیر مختلف را ممکن میکند یا ارائه یک تناقض که یک نیمنگاهی از پادارودکس یا تناقضنما با خود دارد.
«گاهی من به ابدیت باور دارم، اما فقط برای یک لحظه.»
در این جمله ایدهٔ متناقض ابدیتی که فقط برای یک لحظه دوام میآورد، تفسیری است که هنگامی به دست میآید که قسمت دوم متن را به عنوان یک بند ارجاعی به موضوع میخواند.
گزینگویههایی که به یک شخصیت اشاره میکنند، متنهایی هستند که شخصیتی را معرفی میکنند و باید به اندازه کافی وسوسهکننده باشند تا خواننده را مجبور کنند یک کاراکتر را با پرسیدن سوالهایی دربارهٔ هویت آن شخص که در متن احتمالا به او شده ـ اعمال او یا انگیزههایش ـ به تصویر بکشد.
«او با ترس عشقش را اعتراف کرد و همان ترس از او محافظت کرد.»
«او دشمنان ترسناکی اختراع کرد. بهترین چیز در زندگیاش دشمنانش بودند.»
همهٔ این جملات تلاش میکنند تا به این سوال که چه کسی؟ و چرا؟ پاسخ دهند و باعث میشوند که خواننده از بازی کردن با پاسخهای ممکن مختلف احساس رهایی کند.
گزینگویههای اعترافی، متنهایی هستند که صمیمیت و جزئیات پنهان یک خصوصیت انسانی را با استفاده از ضمیر من یا ما نشان میدهد. این نوع از متنها می توانند از به اشتراکگذاری یا آشنایی خواننده و شخصیت نویسنده یک معنی بسازد.
گزینگویههای اعترافی از طریق همدلی یا همانندسازی، دفاع خواننده را پایین میآورد؛ خودانگارهٔ آنها را از طریق شناسایی جنبههای معیوب خود بیثبات میکند. شاید هم یک تعادل جدید به خواننده پیشنهاد بدهد که آن نقصها را به عنوان یک بخشی اساسی از تمامیت خود بپذیرد.
«بدبختی من بسیار کوچک است. من فکر میکنم به همین دلیل است که احساس میکنم خیلی بدبختم.»
«اگر من اینقدر کوچک نبودم، بیپناه هم نبودم.»
همه این متنها اعترافی به ترس، شکنندگی، شکست یا آگاهی پیدا کردن از یک نقطه ضعف یا شر است. تلاش نمیکند تا نقصهای بشری را هدف طعنه و کنایه قرار دهد، بلکه از طریق یک نگرش فکاهی یا پذیرنده تلاش میکند تا این نقصها را بهعنوان آنچه باعث میشود که ما انسان باشیم بپذیریم.
گزینگویههای استعاری، متنهایی هستند که برای پیشنهاد سرنخهایی برای یک تفسیر معنیدار به تصاویر متکی هستند. معنا با قطعیت در یک عبارت یا با یک نتیجهگیری واضح نشان داده نمیشود.
این تکنیک تلاش میکند که به خواننده اجازه دهد تا از طریق یک تصویر معنی را به چنگ بیاورد.
«کرکس به خاطر بالهایش نمیتواند از هزار تو خارج شود.»
«مرگ ما را در آغوش میکشد، اثر انگشتانش در چین و چروکهای ما دیده میشود.»
«هیچ گلی از دو بهار جان سالم به در نمیبرد.»
این نوع در شعرها بسیار کاربرد دارد.
گزینگویههایی که عقل متعارف را به زحمت میاندازند، متنهایی هستند که از طریق بازی کردن با عقاید یا استریوتایپهای مسلم و معتبر اثر میگذارند.
گزینگویههایی که به پرسشها اشاره میکنند، متنهایی هستند که عموما به عنوان عبارتهای خودنما و رسواکننده ظاهر میشوند و به نظر نمیرسد که معنی داشته باشند و خواننده را وادار میکنند تا به دنبال مرجعی برای تفسیر متن بگردد. معمولا چنین مرجعی در پاسخ به این پرسشها پیدا میشود که چرا؟ کدام؟ چه کسی؟ برای چه؟ و چرا؟
«یکی از ظریفترین تهذیبهای جهنم این است که بهشت را به روح یادآوری میکند.»
ضربالمثل فارسی
«تنها جهنم اثبات وجود روح است.»
«به قلبها بنگر: برخی از آنها هنر نامرئی شفا دادن را میدانند.»
«چیزهای کوچکی وجود دارد که حاضریم برای آنها بمیریم، اگر فقط به اندازه کافی آزاده بودیم که در آن سطح زندگی کنیم.»
گرچه جمله ۳ ما را به پرسیدن چه کسی میخواند بیشتر به روابط انسانی اشاره دارد تا یک شخصیت. جمله ۱ و ۲ و ۴ بیشتر پرسش چرا را فرا میخوانند. متن ۵ به پرسش کدام یک میپردازد و همچنین میتواند در دسته گزینگویههای اعترافی جای بگیرد.
توییتر؛ بازگشت قدرتمند گزینگویه
«هیچ کس هرگز نگفته است که غزل کوتاه یا هایکو، مدرکی بر گسترهٔ توجه کوتاه است.»
چارلز باکستر
در دورانی که گسترهٔ توجه هر روز کوتاهتر میشود، توییتها، کپشنها و انواع کوتاهنوشتها بیشتر مورد اقبال قرار میگیرند.
گزینگویه مقاومترین میکروفرم میان این کوتهنوشتهاست. انتخاب فرم گزیدهگویی برای حضور همهجایی و همهوقتی بهعنوان یک رسانهٔ ارتباطی و بهعنوان متدی برای تفکر انتخاب هوشمندانهای است.
نیازی به یادآوری نیست که ما در جهانی دیجیتالی مملو از کلیکهای پیاپی و لایکها زندگی میکنیم. فرمهای کوتاهی که ما امروزه با آنها مواجه هستیم بیشتر از طریق نور صفحههای نمایش به ما میرسند تا از میان صفحات یک کتاب: توییتها، ممها، گیفها.
به نظر میرسد گزینگویهها با اینکه وصلهٔ ناجور این اقلیم فرهنگی با دامنهٔ کوتاهِ توجه هستند.
توجه داشته باشید که این ژانر به خاطر حضور نافذ و فراگیرش، از بحران کاهش توجه جان به در برده است.
گزینگویهها سریع خوانده میشوند. البته این به خاطر چگالی هرمنوتیک آنها است. همچنین گزینگویهها تقاضای ما برای رضایت فوری را به تعویق می اندازند.
سخت نیست که توییتر را به عنوان نسل جدید دیجیتالی گزینگویههای آنالوگ ببینیم اما اکوسیستم توییتر پذیرای بیش از این هاست:
توییتر ابزاری برای روزنامهنگارها، صنعت تبلیغات، تعاملات سازمانی، توسعه فردی، کمپینهای سیاسی، شعر تجربی، داستانهای خیلی کوتاه، آثار مشترک و بازنویسی آثار کلاسیک است.
توییتها، پیش و پس و رو در رویِ محتوای با فرم بلند هستند.
منابع
“The Long and Short of It: From Aphorism to Novel.”, Gary Saul Morson
“Fifty-two Aphorisms for a Foreword” and “Aphorisms Countertime,” in Psyche: Inventions of the Other, vol. 2, Jacques Derrida
.“In Short: Thirty-six Ways of Looking at the Aphorism”, Sarah Manguso
“It’s Suddenly Understandable: On Aphorism, Lyric, and Experiment”, Stephen Burt
“The Long History of a Short Form”, Sharon Dolin
“In Praise of the New Aphorism, No Longer Just for Great Men,” Ryan Ruby, Kristen Martin
“A Theory of the Aphorism from Confucius to Twitter”, Andrew Hui
“Fifty-two Aphorisms for a Foreword” and “Aphorisms Counter time,” in Psyche: Inventions of the Other, vol. 2, Jacques Derrida
“It’s Suddenly Understandable: On Aphorism, Lyric, and Experiment”, Stephen Burt
“Short Flights: Thirty-Two Modern Writers Share Aphorisms of Insight, Inspiration, and Wit”, James Lough, Alex Stein
“The Sharp Force and Disgraceful State of the Modern Aphorism”, Brian Dillon, September 10, 2018
“The Aphorism: Fragments from the Breakdown of Reason”, Gary Saul Morson, New Literary History, Vol. 34, No. 3, Theorizing Genres II (Summer, 2003), pp. 409-429
“Aphorisms with an Opening (and Closure) Effect”, Marco Aurelio Ángel-Lara
Oxford Book Of Aphorisms (Oxford Books of Prose), John Gross
The World in a Phrase: A Brief History of the Aphorisms, James Geary
https://www.newyorker.com/books/page-turner/the-sharp-force-and-disgraceful-state-of-the-modern-aphorism
https://lithub.com/in-praise-of-the-new-aphorism-no-longer-just-for-great-men
https://www.laphamsquarterly.org/roundtable/long-history-short-form
https://harpers.org/archive/2016/09/in-short
https://www.basicincome.com/bp/introtoaphorism.htm
https://www.mashreghnews.ir/news/404143/%D8%A2%D9%88%D9%8A%D9%86%D9%8A-%D9%88-%DA%AF%D8%B2%D9%8A%D9%86-%DA%AF%D9%88%D9%8A%D9%87-%D9%87%D8%A7%D9%8A%D8%B4
پستهای مرتبط:
هنر از دسترفته گزیدهگویی و گزیدهخوانی
گزینگویه، کوتاهترین فرم جستار
پینوشت:
این مقاله پیشتر در سایت مدرسه نویسندگی منتشر شده بود، صرفا جهت آرشیو در وبلاگ افزوده شد.
سلام، دست مریزاد و نیز ذهن. خوش بافت و کش بافت! و ظریف بود، اما گُزیده یِ گَزنده یِ احساس. اما نه گَزشِ دردناک و مذموم. بل گَزشِ مطلوب، که ادامه یِ نگرش در گُزیده ها را بُگزینم.
⚘🙏
سلام و درود
متشکرم که وقت گذاشتید و این مطلب طولانی را مطالعه نمودید.
امید که مفید بوده باشد.