فلسفۀ نوشتنِ من

نوشتن، معلمی است که اولین شاگردش، خودِ‌ تو هستی!

این جمله چقدر تأمل برانگیز است و تکان‌دهنده. به راستی تا وقتی نتوانسته‌ای چیزی را که آموخته‌ای به زبانی ساده و قابلِ‌ فهم برای خودت و دیگران بیان کنی یا به روی کاغذ بیاوری، نمی‌توانی ادعا کنی آن مطلب را به طور کامل درک کرده‌ای و فراگرفته‌ای.

یادگیریِ موثر، از راه آموزش دادن است که میسّر می‌شود و آموزش دادن، تنها از طریق بیان کردن و نوشتن مطالبِ فراگرفته شده، ممکن می‌شود.

و اولین فرد در این زنجیرۀ یادگیری، کسی نیست غیر از خودِ من که می‌نویسم.

من می‌نویسم تا بیاموزم رسمِ نوشتن را.

من می‌نویسم تا آموخته‌هایم را سر و سامان بخشم.

من می‌نویسم تا آموخته‌هایم با تجربیاتم درآمیزند و قابلِ ارائه گردند.

من می‌نویسم تا آنچه یادگرفته‌ام تثبیت شود.

من می‌نویسم تا بی‌سوادی‌ام را به رخِ خودم بکشم. تا بیشتر تلاش کنم.

حفره‌های موجود در یادگیری‌ها، هنگام نوشتن و کشیدن نقشه‌های ذهنی است که خود را نشان می‌دهد. و من بهتر می‌فهمم که کم و کاستی دانشِ من کجاست تا برای رفع آنها بکوشم.

من می‌نویسم تا بدانم چه چیزهایی را نمی‌دانم.

 

آگاهی من تا بدان جا رسد که می‌دانم چقدر نادانم.

 

پس می‌نویسم تا فراموش نکنم نادانی‌ام را.

می نویسم تا یادم بماند از حیرت‌ها و وحشت‌های‌ام بیزارم .

مجهولاتم را می‌نویسم.

می‌نویسم تا سوالاتم را نوشته باشم، به امید دریافت پاسخی.

سوالاتی که منتظر الهام، از کیهانی است که بودنم یا نبودنم، در آن تفاوتی ایجاد نمی‌کند. ولی دلم می‌خواهد اثری داشته باشم،‌آن هم از نوع مثبتش!

من می‌نویسم تا بپرسم.

من می‌پرسم تا بگویم من هم هستم.

 

 

من به بودنم آگاهم، هر چند این بودن، بسیار بسیار ناچیز است.

اما باید ثابت کنم، این وجودِ ناچیز، هم هست.

من هم تا حدی هستم. و به اندازۀ همین بودنم، سوال دارم.

 

من می‌پرسم تا ناخودآگاه جهان بداند این من بودم که پرسیدم. او بداند و به دنبال پاسخی برای سوال‌های من بگردد. شاید آنها را بیابَد و برای من یا شاید برای کسی که نوشته‌های مرا می‌خواند، باز آورد.

نوشته‌های من سراسر پرسش است.

اصلا وجودِ من، سؤالی بر پیکرۀ عالم است، تا او به خود بپیچد و به تلاطم بیفتد.

جهان، با سوالِ من است که جان می‌گیرد و پویا می‌شود. آگاه می‌شود.

پس من هستم تا بپرسم و پرسش‌هایم را بنویسم. تا نگویند آمد و رفت و حتی نفهیمد که چرایی آمدن و رفتنش را هم درنیافته‌است. تا این دارِ دیّار هم، مثل من کمی به زحمت بیفتد.

 

من می‌ترسم و می‌نویسم، زیرا از میان همین ترس‌هاست که زندگی آفریده می‌شود.

از بیم‌ها و امید‌ها، آنهایی که دلم را لرزانده‌اند و قلبم را به/از طپش انداخته‌اند.

 

به قول سهراب سپهری:

من از نوشتن می‌ترسم. با ترس به زیبایی و هنر نزدیک می‌شوم.

 

این است فلسفه نوشتنِ من…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *