در پست تنهایی از دست رفته اشاره شد که تنهایی (Aloneness) با تنها بودن (Loneliness) تفاوت دارد. تنها بودن، حاصلِ عواملِ اجتماعی، جغرافیایی و فرهنگیایست که به فروپاشی صمیمیت میانجامد. یا فرد مهارتهای اجتماعی کافی ندارد یا ویژگیهای شخصیتیاش با صمیمیت در تقابل است. ولی تنهایی (به مفهوم اگزیستانسیال) موضوعی بسیار ژرفتر است. تنهایی مفهومی بسیار اساسیتر و متمرکز بر هستی است و به مغاکی میان خود و دیگران اشاره دارد که نمیتوان بر آن پل زد.
در این پست به معرفی مبسوط تنهایی و انواع آن از منظر روانشناسی تحلیل یونگ میپردازیم:
تنهایی بر دو نوع است: تنهایی منفی و تنهایی مثبت.
تنهایی منفی ناشی از یک ناتوانی است و بنابراین نیاز به درمان یا آموزش و مهارتپذیری دارد. در حالی که تنهایی مثبت، خودش یک قدم در رشد و ارتقا روانی ماست.
کارل گوستاو یونگ، روانپزشک سوئیسی، معتقد است، رشد روانی اجتماعی انسان دو مرحله دارد. مرحله اول اجتماعیشدن(socialization) و مرحله دوم تفرد یا فردیت (individuation).
در مرحلۀ اجتماعیشدن، ما قرار است که یاد بگیریم چگونه در اجتماع پذیرفته بشویم. یعنی در واقع، قرار است قاعدۀ بازی احتماعی را یاد بگیریم. به این خاطر که ما انسانها جزء موجودات اجتماعی هستیم، بنابراین نیاز داریم تا در جامعه پذیرفته بشویم، عضو یک اجتماع بشویم، کار تیمی انجام دهیم، نوازش بدهیم و نوازش بگیریم.
بعضی از آدمها به دلایل مختلف در این مرحلۀ اجتماعیشدن کم میآورند و نمیتوانند در یک جامعه پذیرفته شوند و دادوستدِ احترام و نوازش و دیدهشدن پیدا بکنند. مثلا آدمهایی که ابتدای زندگیشان در یک محیط بسیار ناامن رشد پیدا کردهاند، یاد میگیرند که آدمها، خطرناک هستند، محیط اجتماع ناامن است و آنها همیشه در حال ترسیدن از دیگران هستند. بنابراین رفتارشان با دیگران یا اجتنابی است یا پرخاشگرانه. یعنی یا حمله میکنند به دیگران یا در سنگر میروند و در لاک خودشان میروند و از دید دیگران پنهان میشوند. حالا یا مثل شخصیتهای پارانوئید (Paranoid personality disorder (PPD که به همه بدگمان هستند با همه دشمن هستند و همیشه سرجنگ دارند و فکر میکنند که دیگران دشمنانی هستند که هموغمشان این هست که به آنها ضربه بزنند یا مثل شخصیتهای اجتنابی (avoidance) که همش فکر میکنند که همیشه مورد انتقاد دیگران قرار خواهند گرفت و از ترس اینکه مورد انتقاد قرار نگیرند، در لاک تنهایی خودشان میخزند و از دیگران فاصله میگیرند.
این نوع تنهایی، تنهایی بیمارگونه است و این آدمها باید یاد بگیرند که عضو جامعه بودن را تجربه بکنند و هزینهاش را هم بپردازند. طبیعتا وقتی که ما عضو جامعه میشویم باید یک سری قواعد را رعایت کنیم. شخصیتهای ضد اجتماعی (antisocial) این مساله را دارند که دوست دارند عضو جامعه باشند، ولی قواعد جامعه را رعایت نکنند. این شخصیتها هم در این که واقعا بتوانند به مرحلۀ اجتماعیشدن برسند، دچار مشکل هستند و بنابراین اینها هم طرد میشوند.
بنابراین خیلی اوقات تنها ماندن و طرد شدن، ناشی از عدم توانایی ما در تعاملات پیچیده اجتماعی است. گاهی این ناتوانی یک ناتوانیِ زیستشناختی یا بایولوژیک و ناشی از یک بیماری است. مثل کسانی که دچار اختلالات اوتیستیک هستند یا کسانی که دچار اسکیزوفرنی هستند. ولی خیلی وقتها این ناتوانی، یک ناتوانیِ تربیتی است، مثل کسانی که دچار اختلالات شخصیتی (personality disorder) هستند و در واقع نیاز به طی درمان یک مرحلۀ جامعهپذیری و اجتماعیشدن را طی کنند و ترسهایشان، نسبت به مردم تعدیل شود و مهارتهای ارتباطبرقرار کردن را بپذیرند و بتوانند قواعد اجتماع را هم بپذیرند.
در فیلم good will hunting، جوان نابغۀ منزوی که به خاطر ترسی که در کودکی به او انتقال داده شده و نسبت به دیگران پرخاشگر و سرد هست، توسط یک رواندرمانگر به اجتماع بازگرداندن میشود.
یونگ میگوید مرحلۀ دوم تفرد (فردانیت) است.
در این مرحله قرار هست که بعد از اینکه در جامعه به عنوان یک عضو پذیرفته شدیم و داد و ستد نوازش کردیم، حالا خلاقیتمان صرف این بشود که چیزی را بر جامعه بشری اضافه کنیم، یک رسالتِ شخصی یک محصولِ منحصربهفرد، یک آفرینش منحصربهفرد.
انسان تنها موجود خلاق است. به این معنا که میتواند الگوهایی یا سازههایی را بدون سابقه قبلی ایجاد کند . اما این خلاقیت ما یک امر بالقوه است. همه ما در کودکی آن را داریم، اما در مرحله اجتماعی شدن یاد میگیریم که بخش زیادی از خلاقیت، تخیل، خیالبافی و افسانهسازیِ خودمان را سرکوب کنیم تا بتوانیم قواعد اجتماعی را بپذیریم.
مرحله دوم زندگی این هست که ما دوباره بتوانیم آن خلاقیت را بازیابی کنیم. و اینبار نه اینکه یک محصول هنری خلق کنیم، بلکه خلقِ خویشتن. انسان تا جایی که ما میشناسیم، خیال میکنیم تنها موجودی است که میتواند در خلقِ خویشتنِ خودش مشارکت کند و صرفا محصول غریزه یا قاعدۀ اجتماعی نباشد، بلکه چیزی بیش از غریزه و قاعدۀ اجتماعی باشد.
این جاست که انسانی که موفق شده در قاعدۀ اجتماع پذیرفته بشود، حالا در یک دورۀ بحران میانسالی، بحران وجودی یا بحران معنا قرار میگیرد که علیرغم اینکه در دادوستد و بازی اجتماعی کاملا موفق است و نوازش و احترام دریافت میکند، اما یک احساس خلاء به او دست میدهد و آن احساس خلاء، برای یک انسانِ موفق، نشاندهندۀ این است که چیزی در زندگی هست، چیزی در درونش هست که او هنوز نتوانسته پُرش بکند و از بیرون هم، پر نمیشود.
و این جاست که یونگ درمان این ماجرا و بحران معنا را رفتن به تنهایی میداند و چیزی است که در بسیاری از داستانهای عارفانه هم، شبیه آن را شنیدهاید، که فردی برای کشفِ خویشتنِ حقیقیِ خود یا کشفِ خویشتنِ منحصربهفرد، رو به تنهایی، عزلت، اعتکاف و دروننگری و مراقبه میآورد.
این تنهایی، تنهاییِ مثبت است و تنهایی است که انسان، بخشی از روابط خودش را کم یا قطع میکند و مدت بیشتری از زمان را با خودش به سر میبرد و با خودش تنها میشود و به تخیلات و رویاها و احساسات خودش میپردازند و در واقع روانکاوی، شیوهای مدرن، برای این دروننگری و خود اکتشافی است.
این نوع تنهایی یعنی تنهایی که فرد به عنوان فعال، آن را انتخاب میکند، نه به خاطر اینکه از مردم میترسد، نه به خاطر اینکه از آنها دلخور یا زخمزدید است و شعارش این هست که دلا خو کن به تنهایی که از تنها بلا خیزد.
بلکه به خاطر اینکه نیاز دارد به سفری درونی برود و با خودش تنها باشد، تا چیزی را درون خودش کشف کند. حالا این میتواند یک رسالت شخصی باشد، میتواند یک ارتباط برقرار کردن با رویاها باشد یا به تعبیر عبدالکریم سروش یک بسط تجربه نبوی باشد، برقراری ارتباط با بخش وحیانی و معنوی درونمان.
این نوع تنها شدن، یک نوع تنها شدنِ رشدی است.
کتاب «برف در تابستان» سایادو اوجودیکا، راهب بودایی برمهای را در رابطه با این مفاهیم میتوانید مطالعه کنید.
مرحله اجتماعیشدن، کاری مردانه و آنیموسی است و مرحله تفرد، کاری زنانه و آنیمایی است.
این متن پیادهسازی بخشی از درسهای دکتر محمدرضا سرگلزایی در باب تنهایی است.
پس من دیوانه نیستم😁
تنها هم نیستید!
سلام، کتاب عشق و تنهایی جِی کریشنامورتی
ترجمه ی زنده یاد محمد جعفر مصفا
انتشارات قطره
در ارتباط با موضوعِ مطروحه جناب تان در گاه نبشت تان، بطورِ ریشه ای مفید و فانکشنال می باشد.
فقط جهت استحضار
با احترام.
سلام
از همراهی شما سپاسگزارم