اصالت را گاهی اصل بودن معنا میکنند. اصل بودن و اصیل بودن.
اما به نظر میرسد در اصالت، شدن، از بودن مهمتر است. شدن، فرایندی است که میآفریند.
اینکه در فرایندی که مختص خود توست، چیزی را بیافرینی که جزئی از وجود تو هم در آن باشد. حتی اگر در این بازآفرینی اقتباسی از سایرین وجود داشته باشد. مهم این است که تو امانتدار خوبی باشی و بهتر کردن را بلد باشی.
این تمایز است که اصالت میآفریند. تمایزی که تو را از دیگران جدا میکند و نقطه جدایی راه تو از همین تفاوتها شروع میشود.
لودویگ ویتگنشتاین Ludwig Wittgenstein، صداقت را بنمایه اصالت میداند: «برای اصیل بودن کافی است که دروغ نگویی، آغاز اصالت خوب همین است که نخواهی چیزی باشی که نیستی. »
و آندره گاید Andre Gide، نویسنده فرانسوی، خیال شما را اینگونه راحت میکند: «هر آن چیزی که باید گفته شود قبلا گفته شده است. اما از آن جایی که هیچ گوش شنوایی در کار نیست، همه چیز بایستی دوباره گفته شود.»
آستین کلئون Austin Kleon، هم در کتابش، هنرمندانه بقاپید، اینطور مینویسد: «آنچه یک هنرمند به خوبی میداند این است که هیچ چیز از غیب نمیآید. زیربنای همه کارهای خلاقانه، کارهای انجام شده پیشین است. هیچ چیزی به طور کامل اصل original و از ریشه نو نیست.»
پس اصولا تصور اینکه بخواهیم چیزی را از پایه و بکر بسازیم، بنویسیم یا انجام دهیم دور از واقعیت خواهد بود. حتی گاهی این تکرارها یادآور اهمیت موضوع و کاری است که شما انجام میدهید.
خودتان را بیافریند با ایجاد تمایز، اندکی خلاقیت و هوشمندی، اما خشتهای اولیه را با آگاهی کامل بنا کنید. صداقت را فراموش نکنید.
تعریف شما از اصالت چیست؟