فکر میکنی اگر کتابها را در دمای ۴۵۱ درجه فارنهایت بسوزانی، کدام کتاب شعلهٔ گرمتری خواهد داشت؟ آیا هر کتاب شعله، رنگ، دود و بوی متمایزی از بقیه دارد؟
کتاب تو با کدامین شعله خواهد سوخت؟
قصهٔ من و این درجه از فارنهایت برمیگردد به دوران دانشجویی و زمانی که در کارگاه تحلیل فیلم شرکت میکردم.
فیلمهایی مثل جنگیر، ماتریکس، … که بازارشان داغ بود و یک فیلم که تا همین چند وقت پیش آن را از یاد برده بودم. فیلمی که در آن مردان آتش به جای فرونشاندن آتش، کتابها را به آتش میکشیدند.
خاطرم هست در کارگاه دربارهٔ این فیلم خیلی حرف زدم. اصلا یادم نمیآید چه گفتم اما استاد آخر کلاس حرفی زد که ذوق کردم. گفت اگر این فیلم را فقط برای این میساختند که تو آن را ببینی، باز هم ارزش ساختنش را داشت.
گذشت تا اینکه کتاب فارنهایت ۴۵۱ نوشته ری بردبری را خواندم و خواستم دوباره فیلمش را هم ببینم. معلوم شد که اقتباس جدیدی هم از روی آن ساخته شده است.
ری بردبری نویسندهٔ آمریکایی کتاب فارنهایت ۴۵۱ را در سال ۱۹۵۳ میلادی منتشر کرد. خود بردبری این کتاب را تنها کتاب علمی ـتخیلی خود میداند. کتاب مانند برخی دیگر از آثار بردبری به بحث سانسور حکومتی و کتابسوزان میپردازد و یکی از جنجالبرانگیزترین کتابهای علمی-تخیلی شمرده میشود.
۴۵۱ درجهٔ فارنهایت، دمایی است که کاغذ در آن شروع به سوختن میکند. (برابر با ۲۳۲٬۷۸ سانتیگراد)
رمان «۴۵۱ درجهٔ فارنهایت» شاهکار علمی تخیلی پادآرمانشهری است. این داستان آیندهٔ جهانی است که در آن تفکر و خواندن کتاب ممنوع است و آتشافشانان (که پیشتر آنان را آتشنشان میخواندند و وظیفهشان چیز دیگری بود) هر کتابی را که بیابند، میسوزانند و خاکستر میکنند. در این بین یکی از مأموران آتشافشانی از وظیفهاش سر باز میزند و خطرناکترین سؤال، یعنی «چرا؟»، به ذهنش خطور میکند. همچنین گروهی از انسانهای سرکش هم هستند که از شهر گریختهاند و ذهنشان گنجینهٔ مهمترین مکتوباتِ بشر است.
این رمان که دربارۂ عواقب کتابسوزی و سانسور و اهمیت تفکر و ادبیات است، خودش بارها زیر تیغ سانسور رفته، اما مهمترین نکته اینجاست که هر نسل به فراخور زمانهاش برداشت و تفسیری شگفت از این اثر هنری داشته و همین یعنی ناکامی و شکست سانسورچیان و سرکوبگران اندیشه. با این حال بردبری همواره تأکید داشت که درونمایهٔ ۴۵۱ درجهٔ فارنهایت کاهش دامنهٔ توجه افراد، سطحی شدن فرهنگ، و خطر رسانههایی چون تلویزیون است و نه سانسور.
فرانسوا تروفو، فیلمسازِ شهیرِ فرانسوی، فیلم فارنهایت ۴۵۱ را در سالِ ۱۹۶۶ ساخت که آن هم تبدیل به یکی از پرطرفدارترین شاهکارهای سینما شد.
سایت نقد فارسی در یادداشتی برای فیلم فارنهایت ۴۵۱: شاهکاری که نادیده گرفته شد به بررسی این فیلم میپردازد.
رامین بحرانی، در سال ۲۰۱۸، در اقتباس دیگری از این رمان فارنهایت ۴۵۱ (۲۰۱۸) را ساخت.
مایکل مور، کارگردان آمریکایی، عنوان فیلم فارنهایت ۱۱/۹ را با نگرش بر این کتاب انتخاب کردهاست. وی معتقد است که فارنهایت ۱۱/۹، درجه حرارتی است که آزادی را به آتش میکشد.
از کتابسوزی تا کتابسازی؟
در این کتاب همچنان که کتابسوزی به تصویر کشیده میشود، از کتابسازی و ساخت و کیفیت کتابهای خوب و ماندگار هم سخن به میان آمده است.
اینکه کتابی این قدر ارزش داشته باشد که یک آدم خودش به چنین کتابی تبدیل شود.
کدام کتابها میمانند؟ ماندگار میشوند و حتی ریشه و پیِ آدمها میشوند؟
جواب این سوال را در میان این کتاب یافتم.
فابر در جواب مونتاگ که میگه فکر میکنه شاید کتابا کمکی بهش میکنن:
«این کتابها نیست که به شون احتیاج دارید، چیزاییه که یه زمانی تو کتابها بودن.
همون جزئیات و آگاهیهای بینهایتی که میتونست از رادیوها و تلویزیونها منتقل بشه که نمیشه. نه، نه، این کتابا نیست که دنبالش هستید، به هیچ وجه! از هر جا که میتونید، به دست بیاریدش؛ یه صفحه قدیمی گرامافون، فیلم یا حتی دوستای قدیمی؛ دنبالش تو طبیعت بگردید. اصلا تو وجودتون دنبالش کنید.
کتابا فقط یک جور ظرف و قالب برای ذخیره چیزایی بود که میترسیدیم فراموششون کنیم. هیچ چیز جادویی تو شون نیست. جادو فقط توی چیزی بود که کتابا میگفتن. این که چه جوری تیکههای عالم رو به هم میدوختن تا قالب تن مون بشه.
سه چیز جاش خالیه:
شماره یک: میدونید چرا کتابهایی مثل این مهمه؟
چون کیفیت دارن. و این کلمه کیفیت اصلا یعنی چه؟ برای من یعنی ساختار. این کتاب روزنه داره. ترکیب داره. این کتاب می تونه بره زیر میکروسکوپ. توش زندگیای پیدا میکنی که بینهایته. هرچی روزنههاش بیشتر میشه، جزئیات ثبت شده حقیقی بیشتری از زندگی رو تو هر اینچ مربع از هر صفحهاش پیدا میکنی و پر تر و پر تر میشی. گفتن جزئیات. جزئیات تازه. نویسندههای خوب بارها زندگی رو لمس میکنن. متوسطا یه انگشت بهش میزنن. بدا بهش تجاوز میکنن و ولش میکنن برای مگسا.
پس حالا فهمیدین که چرا کتابا مورد تنفرن و همه از شون میترسن؟ روزنههای روی صورت زندگی رو نشون میدن.
خب، این اولین چیزی بود که گفتم لازم داریم. کیفیت، ساختار و قالب اطلاعات.
دومی فراغت یعنی زمانی برای فکر کردن. زمان کافی برای تحلیل این اطلاعات.
سوم انجام کارهای درست بر اساس چیزی که از تاثیر متقابل دو مورد اول یاد میگیریم.»
با این توصیف کتابی خوب است که یادمان بیاندازد چقدر نادانیم:
«کتابها یادمون میاندازند که چه احمقها و کودنهایی هستیم.»
و کتاب ها ساخته میشوند، نوشته میشوند تا چیزی از وجود ما را در خود حفظ کنند:
«پدربزرگم میگفت هر کسی باید وقت مردن یه چیزی پشت سرش باقی بذاره، یه بچه یا یه کتاب یا یه نقاشی یا یه خونه یا یه دیوار یا یه جفت کفش. یا یه باغ سبز یه چیزی که دستات یه جوری لمسش کرده باشه. این جوری وقتی مردی روحت یه جایی برای رفتن داره و وقتی مردن به اون درخت یا گلی که کاشتی نگاه میکنن تو رو می بینن.
میگفت مهم نیست که چی کار کردی تا وقتی یه چیزی رو نسبت به قبلش و به شکلی که خودت دوست داری در بیاری. میگفت فرق بین مردی که فقط چمنها رو کوتاه میکنه و یه باغبون واقعی تو شیوه لمس کردن درختا و گلاس. کسی که چمنا رو کوتاه میکنه احتمالا قبل از کارش هیچ وقت کنار چمنا نبوده و اما باغبون عمری رو پای درخت ها و گلا گذاشته.»
چرا که زمان میگذرد و ما و همه چیز را میسوزاند و در این میان کتاب کمی بیشتر تاب میآورد. فقط کمی بیشتر. اما همین هم غنیمت است.
«خورشید هر روز میسوزاند. زمان را میسوزاند. دنیا در چرخهای با عجله به پیش میرفت و بر محورش میچرخید و زمان که گرفتار سوزاندن سالها بود و آدمها هم به هر طریق بدون هیچ کمکی از او چنین میکردند. پس اگر او چیزها را همراه آتشنشانها سوزانده بود و خورشید هم زمان را میسوزاند این به آن معنا بود که همه چیز سوخته بود.»
کتابهایی که با کلماتی ساخته میشوند که آرام آرام از عمق وجود نویسنده جوشیدهاند.
کتابهای جاندار
ما آدمها به مرور تبدیل به کتاب میشویم. فقط نکته این جاست آیا تبدیل به کتابهایی میشویم که ارزش خواندهشدن دارد یا نه، کتابهایی میشویم که حتی ارزش تورق یا سرسری نگاه کردن هم ندارد.
این ایدهٔ کتاب که هر کدام از آدمها به یکی از کتابهای مهم تبدیل شدند، برایم جالب بود.
یاد این جمله از Amadou Hampate Ba افتادم که:
وقتی انسان پیری میمیرد، مانند این است که کتابخانهای آتش گرفتهباشد.
ری بردبری و چرایی ادبیات
ری بردبری در مصاحبهای میگوید:
«سبک علمی تخیلی هنر ممکن هاست
و سبک فانتزی هنر ناممکنها …»
چقدر جالب و مهم!
ری بردبری عنوان میکند که
«ادبیات از علم همیشه جلوتر است پیشرو است.
ادبیات راه مینماید و افق تعیین میکند. مرز میگذارد و قلمرو پیشروی را مشخص میکند. علم راه میافتد و راه میسازد.»
بردبری وظیفهٔ ادبیات، مخصوصا سبک علمی تخیلی را جلوگیری از آیندهای وحشتناک میداند.
او از اینکه در زمانه خودش زیسته است راضی است (نه مثل خیلیها که فکر میکنند زودتر از زمان خودشان به این دنیا آمدهاند) به تعبیر دیگر فرزندِ زمانِ خویش است:
«خیلی به موقع متولد شدم تا بتوانم در سکوت و در امان از حمله تصویر و صدا تمام این چیزها را بنویسیم.»
درباره فارنهایت ۴۵۱ هم میگوید:
«کتاب خودش خودش را نوشت.»
بردبری نسخهٔ اولیه این رمان را با یک ماشین تحریر سکهای در پردیس دانشگاه کالیفرنیا، لسآنجلس نوشت. برای کار با این دستگاه لازم بود که هر نیم ساعت یک سکهٔ ۱۰ سنتی مصرف شود. بردبری در نهایت ۹٫۸۰ دلار سکه به این دستگاه انداخت. با محاسبهٔ تورم از سال ۱۹۵۰، این مقدار در سال ۲۰۱۷ معادل ۹۹٫۸۴ دلار میشود.
وی معتقد است:
«کتابخانهها آموزگاران ما هستند.»