کسی که بیشتر از همه میترسید با او مخالفت کنید، خودتان هستید.
یک ایده، تازه وقتی جالب میشود که شما از پذیرفتنش، به خاطر پیامد منطقی آن، بترسید.
شرکتهای داروسازی، در اختراعِ بیماریهایی برای داروهای موجود، بهتر عمل میکنند، تا اختراعِ داروهایی برای بیماریهای موجود.
برای درکِ حسِ رهاییِ ناشی از زُهد(ریاضتکشی)، اینطور تصور کنید که از دست دادن همه دارایی، از باختنِ فقط نیمی از آن، رنج کمتری دارد.
برای ورشکستکردن یک ابله، به او اطلاعات بدهید.
رابطه دانشگاه و دانش مانند رابطه خودفروشی و عشق است؛ ظاهراً شبیه همند، اما برای کسی که فریب نمیخورد، این دو دقیقا یکی نیستند.
در علم، شما نیاز دارید که جهان را بفهمید؛ در کسب و کار به این نیاز دارید که دیگران، جهان را به درستی نفهمند.
گمان میکنم سقراط را به مرگ محکوم کردند، به این خاطر که چیزی به شدت ناخوشایند، بیگانه و غیر انسانی، در بسیار شفاف اندیشیدن، وجود دارد.
تحصیلات، آدمِ عاقل را کمی عاقلتر میکند، اما آدمِ احمق را بسیار خطرناکتر .
آزمونِ اصالتِ یک ایده، عدمِ وجودِ یک ایدۀ قبلی نیست، بلکه وجودِ چندین ایده است که با یکدیگر در تضادند.
مجازات مضاعف مدرنیته، این است که برای ما، هم بلوغِ زودرس به همراه دارد، هم عمرِ طولانیتر .
دانشمند کسی است که کمتر از آنچه میداند، تظاهر میکند؛ برعکسِ یک روزنامهنگار یا مشاور.
هوشمندانهترین حالتِ مغزِ شما وقتی است که آن را وادار به کاری نکرده باشید ـ گاهی آدمها اتفاقی زیر دوش، چیزهایی کشف میکنند.
اگر از خشمتان، با گذشت زمان، کاسته میشود، شما ناعادلانه عمل کردهاید؛ اگر بر خشمتان افزوده میشود، در حقتان بیعدالتی شده است.
در عجبم از کسانی که به خاطر پاداشِ سخاوت، طرفدار آن هستند، آیا متوجه این تناقض هستند، یا چیزی که آنها سخاوت میخواندندش، تنها یک استراتژیِ سرمایهگذاریِ جذاب است.
آنهایی که فکر میکنند دین، دربارۀ «ایمان» است، نه دین را درست فهمیدهاند و نه ایمان را.
کار، روح شما را نابود میکند، با تجاوز مخفیانه به مغزتان، زمانی که، در غیرِ ساعات اداری صرف آن میکنید؛ در مورد شغلها، انتخابگر باشید.
در طبیعت ما هیچگاه، یک حرکت را تکرار نمیکنیم؛ در اسارت (اداره، باشگاه، سفر، ورزش)، زندگی فقط یک آسیب ناشی از فشارِ تکراری است. هیچ تصادفی، در کار نیست.
دستاویز قرار دادنِ ناتوانی دیگران، در قضاوتِ درست، خودْ به معنای ناتوانی در قضاوتِ درست است.
پیروی از محدودیتهای سختگیرانۀ منطقِ دقیقِ ارسطویی با اجتناب از تناقضات مهلک، یکی نیست.
علم اقتصاد نمیتواند این ایده را هضم کند که گروه (و جمع)، به شکل نامتناسبی، کمتر از فرد، قابلپیشبینی است.
«پیشرفت» را بر حسب طولِ عمر، ایمنی یا راحتی، نسنجید، قبل از اینکه حیواناتِ باغِ وحش را با حیواناتِ حیاتِ وحش، مقایسه کردهباشید.
اگر هر صبح دقیقاً بدانید که روزتان چطور خواهد بود، شما کمی مردهاید ـ هر چه دقیقتر بدانید، بیشتر مردهاید.
هیچ حالت بینابینی، میان یخ و آب وجود ندارد، اما چنین حالتی میان مرگ و زندگی هست: کارمندی.
شما زندگی منظمی (کالیبره) دارید، اگر بیشتر چیزهایی که شما را میترساند، دورنمایی وسوسهانگیز از ماجراجویی در خود دارند.
اهمالکاری، شورشِ روح است علیه به دامافتادگی.
هیچ کس نمیخواهد کاملا رو راست باشد؛ نه با دیگران، نه حتی با خودش.
دانشوری بدون یاوهگویی، هوش بدون بزدلی، شجاعت بدون بیتدبیری، ریاضیات بدون کتابزدگی، پژوهشگری بدونِ دانشگاه، بینش بدون زیرکی، دینداری بدون تعصب، ظرافت بدون لطافت، جامعهگرایی بدون وابستگی، لذتبردن بدون اعتیاد، مذهب بدون تعصب، و مخصوصا، هیچچیز بدون اینکه پوستخودش (پای خودش) در بازی گیر باشد، وجود ندارد.
مردم به آنچه سعی میکنید به آنها نشاندهید، کمتر از آنچه سعی میکنید از آنها پنهان کنید، علاقه نشان میدهند.
پستهای مرتبط:
تختِ پرکروستس: روایتهای متناقض
تختِ پروکروستس: موضوعات مربوط به هستیشناسی
1 دیدگاه برای “تختِ پرکروستس: مقدمه”