بهترین انتقام از یک دروغگو این است که او را متقاعد کنید، آنچه گفته است را باور کردهاید.
هنگامی که ناخودآگاه از شکستِ کاری که میخواهیم انجام دهیم، مطمئن هستیم، به دنبال نظری(خبری) میگردیم تا بتوانیم شخصِ دیگری را برای آن شکست، سرزنش کنیم.
نه گفتن، زمانی که واقعاً قصد نه گفتن دارید، سختتر از زمانی است که واقعاً قصدش را ندارید.
هرگز دوبار «نه» نگو، اگر واقعاً منظورت نه گفتن است.
شهرت شما، بیش از همه، با آنچه در دفاع از آن میگویید، به خطر میافتد.
تنها تعریف عینی از پیر شدن، هنگامی است که فرد شروع به سخن گفتن دربارۀ پیری میکند.
آنها به خاطر موفقیت، ثروت، هوش، ظاهر یا جایگاهتان به شما حسادت میکنند، اما به ندرت به خاطر عقلتان.
بیشترِ آن چه مردم، فروتنی میخوانند، موفقیت در پنهانکردنِ تکبر است.
اگر میخواهید مردم کتابی را بخوانند، به آنها بگویید که رتبۀ بالایی در فروش داشته است.
تا زمانی که به شخص شما حمله نکنند، شما هرگز پیروزِ بحثی نمیشوید.
چیزی دائمیتر از قراردادها، کسریبودجهها، آتشبسها و رابطههای «موقّت» وجود ندارد؛ و چیزی هم موقتیتر از قراردادها، کسریبودجهها، آتشبسها و رابطههای «دائم» نیست.
دردناکترین لحظهها، آنهایی نیستند که ما با آدمهای بیمزه سر میکنیم؛ بلکه، لحظههایی هستند که با آدمهایِ بیمزهای سر میکنیم که سخت تلاش میکنند تا بامزه باشند.
نفرت، همان عشق به یک خطای تایپی است، جایی در کد کامپیوتر، که قابل تصحیح هست، اما پیدا کردنش بسیار سخت است.
در عَجبم آیا یک خصم طعنهزن، اگر دریابد، من از شخص دیگری متنفرم، رشک خواهد برد یا نه؟
ویژگی بارز یک بازنده، افسوس خوردن برای همه چیز است، از نقصهای نوع بشر گرفته تا پیشداوریها و تناقضات و بیخردیها ـ بدون اینکه از آنها برای سرگرمی و سود، بهره برده باشد.
آزمون اینکه شما واقعا یک کتاب را دوست داشتید یا نه، این است که آیا آن را دوباره (و چند باره) خواندهاید یا نه؛ آزمون اینکه شما واقعا همراهیِ شخصی را دوست داشتید یا نه، این است که آیا حاضرید او را بارها و بارها ملاقات کنید یا نه ـ و از این قبیل سانتیمانتالیسمهای گوناگون که امروزه عزت نفس نامیده میشود.
توضیح:
سانتیمانتالیسم یا احساساتیگری یا احساساتگرایی عبارت است از انتظار چنان واکنشی عاطفی از خواننده یا بیننده که با موقعیت موجود تناسبی نداشته باشد یا در آن اثر، زمینه لازم برای آن فراهم نشده باشد. یا افراط در بروز هیجانات، به ویژه تحریک عواطف به منظور لذت بردن از آن و نیز ناتوانی در ارزیابی عقلانی احساسات.(ویکی پدیا)
میپرسیم «چرا او پولدار (بیپول) است؟» نمیپرسیم «چرا او پولدارتر (یا بیپولتر) نیست؟»؛ می پرسیم «چرا این بحران اینقدر عمیق است؟» نمیپرسیم «چرا عمیق تر نیست؟»
تنفر، سختتر از عشق، جعل میشود. شما حتما دربارۀ عشق دورغین شنیدهاید اما تنفر دورغین، هرگز.
مقابل جوانمردی، بزدلی نیست؛ تکنولوژی(فنآوری) است.
معمولا، یک «شنوندۀ خوب» فردی است که ماهرانه بیتفاوتیاش را پنهان میکند.
این وجودِ ناسازگاری(تناقض) است که آدمها را جذاب میکند، نه عدمِ وجودِ آن.
شما ایمیلهایی که (برای دیگران) فرستادهاید و پاسخی برایشان دریافت نکردهاید، را بهتر از ایمیلهایی که خودتان به آنها جوابی ندادهاید، به خاطر میآورید.
مردم، تعارفات مرسوم را برای کسانی نگهمیدارند، که غرور آنها را تهدید نمیکنند؛ بقیه اغلب با «گستاخ» نامیده شدن، ستوده میشوند.
بعد از کاتوِ پدر (مارکوس پورتیوس کاتو: سیاستمدار رومی) نوع خاصی از بلوغ رواج یافت؛ زمانی که فرد شروع میکند به سرزنشِ نسلِ جدید، به دلیلِ کم عمقی (یا سطحینگری)اش و ستایشِ نسلِ قبل به خاطرِ ارزشهایش.
اجتناب از آزردنِ دیگران، با توصیه به چگونه ورزش کردن و سایر مباحث سلامتی، به اندازۀ پایبند ماندن به یک برنامۀ ورزشی، سخت است.
با تحسینِ کسی به خاطرِ کمبودنِ نقصهایش، شما به صورت ضمنی، کمبودنِ فضایلش را هم تحسین کردهاید.
هنگامی که زنی فریاد میزند که آنچه انجام دادید، غیرقابلبخشش است، او قبلا بخشیدن شما را آغاز کرده است.
یا
یک زن بخشیدن شما را قبل از آنکه فریاد بزند آنچه انجام دادی غیر قابل بخشش بوده، آغاز کرده است.
برخوردار نبودن از قوۀ تخیلِ قوی، فقط وقتی دردسر زاست که به آسانی حوصلۀ شما سر برود.
ما کسانی را خودشیفته مینامیم که طوری رفتار میکنند که گویی ساکنان اصلی جهان هستند؛ اما کسانی را که دقیقاً همین کار را، در یک مجموعه دوتایی، انجام میدهند، عاشق مینامیم یا بهتر از آن «متبرک با عشق».
رفاقتی که تمام شود، هرگز رفاقت نبوده است؛ حداقل یک احمق در این رابطه وجود داشته است.(حداقل یک نفر در این رابطه فریب خورده است)
بیشتر مردم از اینکه بدون محرکهای دیداری ـ شنیداری (مثل رادیوـتلویزیون) بمانند، میترسند، زیرا فکر کردن و تصور کردنِ چیزها، توسطِ خود آدم، خیلی تکراری است.
نفرتِ یکطرفه، بسیار بیشتر از عشقِ یکطرفه، باعث خوار شدن فرد میشود. شما نمیتوانید به جای دو طرف، واکنش نشان دهید.
در هنگام همدردی، غم، آسانتر از شادی، جایگزین غمی دیگر میشود.
خرد، در جوانی به همان اندازه غیر جذاب است، که بیمعنایی، در پیری.
بعضی آدمها فقط وقتی بامزه هستند، که سعی میکنند جدی باشند.
مشکل است که جلویِ انگیزۀ برملا کردن رازها را در گفتگو بگیری، چرا که اطلاعات، هم میل به زنده ماندن دارند، هم قدرت تکثیر.
یک بیانیه حکومتی با این عنوان که «ما در مقابل جنایات صورت گرفته توسط [دیکتاتور خارجی XYZ] دست روی دست نخواهیم گذاشت» نوعا سعی دارد از گناه دست روی دست گذاشتن مقابل جنایتهای بیشتری که توسط XYZ صورت گرفته بکاهد.
تقریبا همه آنهایی که در یک مغالطهٔ منطقی گرفتار میشوند، آن را به عنوان یک «ناسازگاری» تفسیر میکنند.
فرانسه، الجزایر را گرفت به این امید که مردم یک کشور بتوانند کَسُلِی (آبگوشت فرانسوی گوشت و حبوبات) بخورد، و در عوض فرانسه اکنون در حال خوردن کسلی است.
اگر عوضیهای قدرتمند شما را «از خود راضی» نبینند، به این معنی است که شما در حال انجام کار اشتباهی هستید.
اگر فردی تلاش میکند تا شما را ندیده بگیرد، نتوانسته شما را ندیده بگیرد.
در دعاهایتان «از ما در مقابل شیطان محافظت بفرما» را جایگرین کنید با «ما را از کسانی که چیزها را به خاطر دستمزد بهبود میدهند حفظ بفرما»
بیشتر اشتباهها بدتر میشوند، وقتی که تلاش میکنید تا آنها را تصحیح کنید.
تفاوتِ عمده میان اینکه چه چیزی شغل است و چه چیزی اوقات فراغت را نامگذاری تعیین میکند.
هرگز نقد کتابی را نخوانید که توسط نویسندهای که کتابهایش را نمیخوانید، نوشته شده است.
یکی از دسیسههای زندگی این است که برخی مردم را هم ثروتمند و هم بدبخت میکند که توامان امیدی شکننده و محرومکننده است.
مردم خوششان نمیآید از آنها درخواست کمک کنید؛ همینطور احساس طردشدگی میکنند هنگامی که از آنها کمک درخواست نمیکنید.
گاهی مردم از شما سوالی میپرسند در حالی که با چشمانشان التماس میکنند تا به آنها حقیقت را نگویید.
این رویا که کامپیوترها مانند انسانها رفتار کنند در حالِ تحقق یافتن است، با ترنسفورمیشن (تبدیل تراریختی)، فقط در یک نسل، از انسانها به کامپیوترها.
اولین کسی که از «امّا» استفاده کند، بحث را باخته است.
دلیل اصلی رفتن به مدرسه، آموختن این مطلب است که چگونه مثل یک معلم فکر نکنیم.
ریاکارِ مدرن «احترام» را به چیزی که جز ترس از قدرت نیست، تخصیص میدهد.
اگر میخواهید غریبه ها به شما کمک کنند، لبخند بزنید. برای آنها که به شما نزدیکترند، گریه کنید.
ما تمایل داریم تا کمتر بیادبی(گستاخی) را با گفتاری که به کار برده میشود (آنچه گفته میشود) تعریف کنیم تا با منزلت دریافتکننده (آن که مخاطب قرار گرفته است).
وقتی کسی مینویسد «من شما را دوست ندارم اما با شما موافقم» من اینطور میخوانم «من شما را دوست ندارم به این دلیل که با شما موافقم.»
این یک شگرد بسیار قدرتمند است که به دیگران اجازه دهیم در جنگهای کوچک برنده شوند.
مردم عمیقا احساس اضطراب میکنند وقتی میفهمند کسی که آنها فکر میکردند احمق است، در حقیقت از آنها باهوشتر است.
پستهای مرتبط:
تختِ پروکروستس: موضوعات مربوط به هستیشناسی