خردِ‌ ناتمامی

همهٔ کامل‌ها شبیه هم‌اند، اگر کامل باشیم در جمع گم می‌شویم.

اگر بخواهیم بی‌نظیر و منحصر به فرد باشیم، باید ناکامل باشیم.

ما تنها به یک صورت می‌توانیم کامل باشیم نه بیشتر، اما به بی‌نهایت روش می‌توانیم ناکامل باشیم و بی‌نظیر.

 

در ادامه دو پست قبل یعنی

وابی‌سابی‌، زیبایی ناتمامی

و

کینتسوگی، شکسته اما زیبا

این‌بار به خردِ ناتمامی رسیده‌ام.

 

زندگیِ نزیسته و ایمانِ نیازموده

یک سیستم پویا تنها با تعارض زنده می‌ماند، وگرنه می‌میرد.

آدمی هم که ساکن بهشتِ سکون است و رنج هیچ سفری را به خود ندیده باشد، مرده‌ای بیش نیست.

همین که از بهشت بیرون شدی و راهی سفر شدی، زنده می‌شوی، جان‌دار می‌شوی.

 

پیش از آغاز سفر، یعنی در بهشت، همه با ایمان هستیم، اما ایمانی نیازموده. ایمانی که امتحان نشده.

تا راهی سفر نشوی، آزمونی هم در کار نیست. همین که راه بیفتی امتحان‌ها شروع می‌شوند.

 

و سفر بدون رنج میسر نمی‌شود. در سفر است که رنج می‌بری و شکست می‌خوری. اما همین ثبت و ضبط شکست‌ها، یعنی ثبتِ تاریخِ سفرِ فردیّتِ تو است، که تو را می‌نگارد و به فردی تبدیل می‌کند که قصه‌ای دارد، کتابی دارد که خط‌هایش، همان زخم‌هایش، آن را نگاشته‌اند. این‌گونه تو نگارین می‌شوی. ارزشمند می‌شوی. انگار این ترک‌ها تو را به خطی باستانی و تصویری نگاشته باشند.

 

خردِ شکست‌ها

وقتی ظرفی می‌شکند و بند می‌خورد، یعنی به سفر رفته، کاری کرده و به خانه باز گشته‌است. برعکس یک ظرف سالم یعنی فقط در ویترین خانه مانده و خاک خورده، از جای‌اش تکان نخورده است.

این ترک‌ها، همان زخم‌ها و رنج‌هایی هستند که ما را به خروج از خانه و بهشت امن‌مان مجبور می‌کنند. ما را از سکون در می‌آروند و راهی سفر می‌کنند.

ما با رنج است که رشد می‌کنیم.

 

با معنا دادن به شکست‌ها، به خردِ آن‌ها دست می‌یابیم تا راهنمای سفر ما شوند.

این زخم‌ها و رنج‌ها، پازلی را کامل می‌کنند که نقشه راه‌های رفته و نرفتهٔ ما را نشان می‌دهد.

این طلا خردی است که از پس هر رنج برای ما باقی می‌ماند. این خرد به رنج‌های ما معنی می‌بخشد و آن‌ها را زیبا می‌کند.

 

کشفِ حکمتِ اتفاقات است که می‌شود طلایِ مکشوفِ تو.

البته بماند که بعضی‌ هم شکست‌های‌شان را عَلَم می‌کنند تا در پناه آن‌ها خود را قربانی جلوه دهند و از عواقب مواجه با آن بگریزند. اما انسان بالغ شکست‌هایش را هم می‌پذیرد و با همان شکست‌ها بزرگ می‌شود و رشد می‌کند.

 

ما تا زنده‌ایم درد می کشیم، آدم مرده که درد نمی‌کشد.

چیزی که باید یاد بگیریم این است که تجربهٔ شکست‌ها و زخم‌های‌مان را با خود حمل نکنیم، بلکه خردِ آن شکست‌ها را با خود به خانه ببریم. حکمت آن اتفاقات را کشف کنیم و ره‌توشه سفرهای بعدمان کنیم. معنای هر کدام را کشف کنیم تا به زندگی‌مان معنای تازه‌ای بخشند و زندگی‌‌مان را زیباتر کنند. همانطور که خودمان را با طلایِ خردِ زخم‌های‌مان وصله‌پینه می‌کنیم، زیباتر و قوی‌تر می‌شویم.

 

خردِ شکست‌ها همان طلایی است که با آن ظرف وجودمان را بند می‌زنیم.

تو وقتی زیبا می‌شوی که با کیمیایِ خرد،‌ به واکاوی زخم‌ها و شکست‌هایت بنشینی. گاه از آن‌ها طلا، گاه نقره و گاه تیتانیوم استخراج کنی بعد خودت رو بند بزنی و بنگاری.

 

داستان شکست‌ها را تکرار نکنیم، بلکه درس‌هایی که از آن‌ها گرفته‌ایم را بکار بگیریم و عمل کنیم.

 

با خردِ شکست‌هایمان زندگی کنیم، نه قصهٔ شکست‌هایمان.

 

 «العقل حفظ التجارب». (از نشانه‌های عقل [و خردمندی] حفظ تجربه‌هاست.)

امام علی علیه‌السلام

 

ما مجبوریم خردمند شویم تا زنده بمانیم و بهتر زندگی کنیم!

 

پرسش‌، ابزارِ کشفِ کیمیایِ خرد

برای دست یافتن به خرد شکست‌ها باید جنسِ سوالاتی که از خودمان می‌پرسیم را عوض کنیم.

اگر سوال رو عوض کنیم، جواب‌ها هم عوض می‌شوند. تا وقتی ما دائما همان سوالی‌های همیشگی را از خودمان و دیگران می‌پرسیم چیزی عوض نخواهد شد.

از چرا به چطور، از کلیات به جزئیات،…

با هر سفر سوالی به سوالات زندگی‌مان اضافه می‌شود.

 

کمال‌پرستی، بلای جان رشد ماست.

این کمال‌پرستی و کمال‌خواهی که بلای جان ماستِ به معنی نفی رشد و پیشرفت نیست، بلکه به این معنی است که هرگز نباید با چشم دوختن به قله، دامنه را از دست داد. 

این غایت‌محوری و غایت‌اندیشی ما را از راه و بی‌راهه رفتن، به واهمه انداخت. مسیر از دست رفت. لذت در مسیر بودن را از ما گرفت.

 

گفتند کامل باش و کامل شو اما نگفتند: 

بعد از هر قله‌ای سراشیبی و نزولی و هبوط در انتظار توست.

 

در پیِ هر کامل شدنی مرگی هست!

هر وقت کامل شوی یعنی هر مداری که کامل کنی باید بشکنی و  بمیری تا به مدار بالاتر بروی.

 

زندگی در ناتمامی است که جریان دارد.

و

مرگ نقطه کامل شدن است.

 

مثل وقتی که تو در تخمی یا رحمی و رشد می‌کنی. البته تا وقتی رشد می کنی که کامل نشده باشی. همین که کامل شدی باید بمیری تا دنیایت را ترک کنی و به مرحله و دنیای دیگری بروی.

 

اگر ترک بخوری و بشکنی، از همین روزن‌هاست که نور وارد می‌شود و تو را هدایت می‌کند.

 

هر کامل شدنی به معنای مرگی است که از آن گریزانی.

 

اما اگر همین مرگ را بپذیری و بدانی نهایت هر تکاملی لزوما مرگی به انتطار نشسته تا تو را به مداری بالاتر سوق دهد، ان وقت مرگ را هم در بطن همین زندگی و هم‌نفس و هم‌ذات او خواهی دید.

 

هر وقت توانستی مرگ و نیستی را، نقص را و شکست را در کنار زندگی، رشد و بالندگی ببینی به کمال رسیده‌ای.

 

خردِ زندگی در پذیرشِ مرگ نهفته است.

 

خردِ زندگی در پذیرشِ نقص‌ها و شرم‌هاست.

 

 

آسیب‌پذیری جزئی ضروری از یک زندگی معنادار است.

هستند کسانی که باور دارند چیزی که آن‌ها را آسیب‌پذیر می‌کند، همان چیز‌ی است که آن‌ها را زیباتر هم می‌کند.

البته نمی‌گویند که آسیب‌پذیری دردآور نیست، بلکه معتقدند که آسیب‌پذیری جزء ضروری و لاینفک زندگی است.

 

تنها راه زندگی، کنار آمدن و پذیرفتن این آسیب‌پذیری‌ها است.

 

آسیب‌پذیری یک ضعف نیست و پذیرفتن آسیب‌پذیری شجاعت می‌خواهد.

 

آسیب‌پذیری پذیرفتن خطر در معرض بودن و دیده شدن و عدم اطمینان است و این همان چیزی است که به زندگی روزمرهٔ ما نیرو می‌بخشد.

بر این اساس آسیب‌پدیری تقریبا دقیق‌ترین معیار برای سنجش شجاعت ماست.

 

آسیب‌پذیر بودن محور، قلب و مرکز تجارب معنادار ماست.

 

آسیب‌پذیر بودن زادگاه خلاقیت، نوآوری و تغییر است.

 

و خلاقیت یعنی ساختن چیزی که تا کنون وجود نداشته است و چیزی آسیب‌پذیرتر از آن وجود ندارد.

سازگاری با تغییر تماما به آسیب‌پذیری ختم می‌شود.

 

آسیب‌پذیری هستهٔ اصلی شرم و ترس ماست.

از آسیب‌پذیری‌ها و نقص‌های‌مان شرمنده می‌شویم و سرزنش می‌کنیم، هم خودمان را و هم دیگران را.

از آسیب‌پذیرها و نقص‌های‌مان می‌ترسیم و هر چه بیشتر می‌ترسیم، آسیب‌پذیرتر می‌شویم و این چرخه معیوب باز هم تکرار می‌شود.

 

بپذیریم که گر چه هیچ‌کدام کامل و بی‌نقص نیستیم، اما هم‌چنان سزاوار دوستی و عشق هستیم، هم از جانب خودمان و هم از جانب دیگران.

 

به خودمان اجازه دیده شدن بدهیم. باشیم هر آن‌چه هستیم.

 

خودمان را بپذیریم با همین نقص‌ها و شرم‌ها.

به خودمان و نقص‌ها و آسیب‌پذیری‌هایمان عشق بورزیم.

 

سپاس‌گزار بودن و شاد بودن را با همین نقص‌ها تمرین کنیم.

 

همین که آسیب‌پذیری را احساس می‌کنیم یعنی زنده‌ایم.

 

باور کنیم همینی که هستیم برای این زندگی کافی است.

 

وقتی باور کنیم که کافی هستیم دست از فریاد کشیدن برمی‌داریم و گوش می‌کنیم با دیگران  و همین‌طور با خودمان مهربان‌تر می‌شویم.

 

کافی باشیم نه کامل!

 

اصلا

زندگی یعنی شجاعتِ نقص‌داشتن و ناکامل‌بودن!

 

افراد موفق همگی طعم شکست را چشیده‌اند، آن‌هم بارها.

آن‌ها شکست می‌خورند اما از شکست‌خوردن نمی‌ترسند.

 

تمام زندگی همین است: شجاع بودن و در میدان ماندن.

 

ما با آسیب‌پذیری‌ها و نقص‌های‌مان است‌ که اصیلیم وگرنه دیگر خودمان نیستیم، کس دیگری هستیم اما نه از جنس خودمان.

 

پی‌نوشت: بخش آخر این پست برداشت‌هایی از سخنرانی تد رنه بروان است.

 

 

4 دیدگاه برای “خردِ‌ ناتمامی

  1. دورد بر شما
    فکر کنم این پست شما رو به این شکل هم میتوانیم بیان کنیم.
    اگر افراد موفق شوند که در مجموعه شرایط و موقعیت ها از این زاویه کنند که هر چه هست تماما آن چیزی بوده است که “خویش متعالی” خواسته است. بنابراین چنین باوری نه تنها به عنوان نیروی تقویت کننده افکار فرد عمل خواهد کرد بلکه بازتاب آن بر کالبد آن هم می تابد و شخص را بسیار نیرومندتر می سازد.

    1. ممنونم که برداشت خود را از این پست به اشتراک گذاشتید.

      پذیرفتن محدودیت‌ها و آسیب‌پذیری‌ها و باور به تمامیت و نه کمال می‌تواند اعتماد به نفسِ واقعی در فرد را افزایش دهد.
      اینکه ما برای کامل زیستنِ زندگی خودمان کافی هستیم.

  2. تنها پادتن تنهایی، در آغوش گرفتن تنهایی است.
    تنها پادتن ترس، در آغوش گرفتن ترس است.
    و تنها راه رهایی از رنج، روبرو شدن با آن و پذیرفتن آن.
    تازمانی که از عمیق آرین دردهایت فرار کنی، التیام نخواهی یافت.

    1. دقیقا باید بپذیریم که همین‌ رنج‌ها و ترس‌هاست که انسان بودن ما را تعریف می‌کند.
      زنده بودن یعنی ترسیدن، یعنی رنج بردن، یعنی زخم خوردن.
      مشکل این‌جاست که می‌خواهیم زندگی کنیم اما لوازم این زنده بودن را نمی‌پذیریم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *