روانشناس معروف، جردن پیترسون Jordan Peterson، در سال ۲۰۱۲، در وب سایت Quora عضو شد. در این سایت میتوان هر سوالی، در هر زمینهای پرسید و هر کسی هم میتواند به آن پاسخ دهد. خوانندهها به پاسخهایی که دوست دارند، امتیاز مثبت و به پاسخهایی که نمیپسندند، امتیاز منفی میدهند. به این ترتیب مفیدترین پاسخها به ابتدای لیست میآیند و باقی پاسخها پایینتر میمانند.
سوالاتی از قبیل اینکه:
تفاوت میان خوشحالی و رضایت چیست؟
در سن و سال شما چه چیزهایی بهتر میشود؟
چه چیزهایی زندگی را معنی دارتر میکند؟ …
با ارزشترین چیزهایی که هر کسی باید بداند چیست؟
جردج پیترسون، در پاسخ به سوال آخر، لیستی از قوانین نوشت که مورد توجه خوانندگان سایت قرار گرفت، همان لیست ۴۰ قانون طلایی برای زندگی بهتر که در پست کاش میدانستمهای زندگی آوردهام.
جردن پیترسون، یکی از محبوبترین و بهنامترین اساتید دانشکده روانشناسی دانشگاه تورنتو است. و گروه روانشناسی دانشگاه تورنتو، در رتبهبندیهای معتبر در بین ۲۵ دانشکدۀ برتر روانشناسی در جهان و در رتبۀ دوم در کانادا قرار دارد.
کتاب جدید جردن پترسون با عنوان «۱۲ قانون برای زندگی: پادزهری برای آشوب»
۱۲ Rules for Life: An Antidote to Chaos در اوایل ۲۰۱۸ منتشر شد.
او در این کتاب، ۱۲ قانون را از میان چهل قانون منتخب سایت کورا برگزیده و به تفصیل به آنها پرداخته است.
این کتاب در حقیقت ساده شده کتاب قبلی او یعنی «طرح وارههای معنا: معماریِ باور»
Maps Of Meaning: The Architecture of Belief است که به زبان ساده و برای عامه مردم نگاشته شده است.
در پستهای دیگری به برخی از مباحث مطرح شده در این کتاب نیز خواهم پرداخت.
و اما درباره کتاب جدید جردن پیترسون یعنی «۱۲ قانون برای زندگی: پادزهری برای آشوب»
آنچه هر فرد در دنیای مدرن باید بداند؟
در ادامه بخشی از مقدمه این کتاب را با هم مرور میکنیم:
در کتاب «طرحواره معنا: معماری باورها»، به این موضوع پرداختم که اسطورهها و داستانهای مذهبی گذشتگان، به ویژه آنهایی که از سنتهای شفاهی قدیمیتر به ما رسیده است، بیش از اینکه روایتگری صرف باشند، قصدشان اخلاقی است. بنابراین آنها خودشان را با سوالاتی از قبیل اینکه قبلا جهان چگونه بوده است مشغول نمیکردند – آنگونه که برخی دانشمندان به آن میپردازند – بلکه به چگونگی رفتار انسانها توجه داشتند. اجداد ما جهان را همچون یک صحنه نمایش میدیدند، به شکل یک نمایشنامه، به جای اینکه جهان را مکانی از اشیا تصور کنند. توضیح دادهام که چگونه به این باور رسیدهام که مولفههای اصلی این جهان همانند یک نمایشنامه، نظم و آشوب هستند و نه اشیاء مادی.
نظم جایی است که مردم اطراف شما، طبق هنجارهای اجتماعی که به خوبی درک شدهاند، رفتار میکنند و پیشبینیپذیر و همیار هستند. همان جهانی که ساختاری اجتماعی، قلمروی شناخته شده و آشنا دارد. وضعیت نظم نوعا به شکلی نمادین و تخیلی، مردانه تصور میشود. همان پادشاه خردمند و سختگیر که همواره درهم تنیدهاند، چرا که جامعه همزمان هم ساختارمند و هم تحت ظلم و ستم است.
برعکس، آشوب جایی یا زمانی است که چیزی غیرمنتظره رخ میدهد. آشوب، به شکلی ناچیز و بیاهمیت، ظهور میکند، هنگامی که شما در یک مهمانی جوک تعریف میکنید، همراه کسانی که فکر میکنید آنها را میشناسید و یکباره سکوتی خجالتآور و دلسردکننده در جمع سایه میافکند. آشوب، به شکلی فاجعهبار ظاهر میشود. هنگامی که شما ناگهان بیکار میشوید یا به شما خیانت میشود. آشوب، به عنوان نقیض نمادینِ مردانگیِ نظم، به صورت تخیلی، زنانه نشان داده میشود. آشوب، ظهوری جدید و غیر قابل پیشبینی، در قلب آشناییهای معمولی و پیشپا افتاده دارد. هم خلق میکند، هم نابود میکند، منشا چیزهای تازه و مقصد یا سرنوشت مرگ (مانند طبیعت، در مقابل فرهنگ که به طور همزمان، هم تولد و هم مرگ است).
نظم و آشوب همان سمبلهای مشهور تائو، ین و یانگ هستند. دو مار بزرگ که سر و ته هستند. نظم، سفید است همان مار مذکر. آشوب، سیاه است همتای مؤنثش. نقطه سیاه در سفید و نقطه سیاه در سفیدی، نشاندهنده امکان تبدیل و دگرگونی است: درست هنگامی که همه چیز امن به نظر میرسد، چیزی ناشناخته از دور پدیدار میشود، غیر منتظره، غیر قابلپیشبینی و بزرگ. برعکس دقیقا زمانی که به نظر میرسد همه چیز از دست رفته است، نظمی نوین میتواند از درونِ فاجعه و آشوب پدیدار شود.
از دید تائوئیستها، معنا آن چیزی است که در مرزِ میانِ این جفتِ درهم تنیده، پنهان شده است. گذر از این مرز، همان ماندن در مسیر زندگی است، مسیر الهی. و این خیلی بهتر از خوشبختی است.
چیزهای دیگری هم هست. یک سیستمِ فرهنگی، تعاملات انسانی را سامان میدهد، اما یک سیستمِ ارزشی هم، وجود دارد؛ سلسله مراتبی از ارزشها، که در آن برخی چیزها از اهمیت و اولویت بالاتری برخوردارند. در غیاب چنین سیستم ارزشی، مردم نمیتوانند به سادگی رفتار کنند. در حقیقت آنها حتی نمیتوانند درک کنند و بفهمند، زیرا هم رفتار و هم ادراک، نیازمند هدف است و یک هدفِ معتبر، ضرورتا هدفی معنادار است. احساسات مثبت زیادی را، در ارتباط با اهداف تجربه میکنیم. از نظر تکنیکی، ما خوشحال نیستیم، مگر اینکه خود را در حال پیشرفت ببینیم و مفهوم فعلی پیشرفت، متضمن ارزش است. بدتر اینکه، که معنای زندگی بدون ارزشِ مثبت، به سادگی فقط خنثی نیست. زیرا ما آسیبپذیر و فانی هستیم، درد و نگرانی جزء لاینفک وجود انسان است. ما باید چیزی داشته باشیم تا بتوانیم با آن در مقابل رنجها بایستیم، همان که به صورت ذاتی در وجود (Being) ماست. ما باید چیزی ذاتا معنادار، در یک سیستم ارزشی ژرف داشته باشیم یا اینکه خوف و وحشتِ وجود به سرعت حاکم میشود. همان که، نهیلیسم آن را ناامیدی و یاس مینامد.
بنابراین: بدون ارزش، معنایی هم وجود نخواهد داشت. اگرچه میان سیستمهای ارزشی، امکان تعارض وجود دارد. اما ما تا ابد میان محکمترین صخرهها و سختترین جاها گیرافتادهایم: نبودن عقیدۀ گروه محور، زندگی را به سوی آشوب، تیرهبختی و تحملناپذیری میبرد، از سوی دیگر هم با وجودِ اعتقاد گروه محور، بروز تعارض میان گروههای موجود غیرقابلاجتناب است. در غرب، ما از سنتها، مذهب، و حتی فرهنگهای قومی صرفنظر کردیم، تا نسبتا از خطر تعارض میان گروهها بکاهیم. اما به طور فزایندهای سقوط کردیم و دستخوش ناامیدی ناشی از بیمعنایی شدیم.
در هر حال وجود، از میان رنج و دگرگونی میگذرد و این حقیقتِ برتر، که ما باید آن را به اختیار و داوطلبانه بپذیریم. برای اجتناب از گرفتار شدن در دام افراطگرایی و پوچگرایی، تبعیت کورکورانه از گروه و تعالیم آن میتواند راهگشا باشد. اما راه دیگر، یافتن معنایی شایسته، به صورت آگاهانه و طبق تجربه شخصی است.
جهان چگونه میتواند از وحشت این معمای غیرقابل حلِ تعارض، از یک سو و از هم پاشیدگی روانی و اجتماعی از سوی دیگر رها شود؟ پاسخ این است: از طریق رشد و توسعه شخصی و راضی شدن به اینکه هر کس مسئولیت وجودی خویش را به دوش بکشد و مسیر قهرمانی خود را بپیماید.
ما باید تا جایی که میشود، در زندگی شخصی، اجتماعی و جهانی مسئولیتپذیر باشیم. هر یک باید حقیقت را بگوییم و هر چیز خرابی را تعمیر کنیم و آنچه که کهنه و قدیمی است، دوباره بسازیم. با این روش است که میتوانیم و باید، از رنجهایی که جهان را مسموم کردهاند، بکاهیم.
بودن (وجود)Being بسیار پیچیدهتر از این است که یک نفر بتواند آن را بفهمد و درک کند، من هم کل داستان را نمیدانم. من تنها بهترین چیزی که میتوانم آن را انجام دهم را پیشنهاد می کنم.
زمان زیادی برد تا به عنوان «۱۲ قانون برای زندگی: پادزهر آشوب» رسیدم. چرا این را انتخاب کردم؟ اول و مهمتر به دلیل سادگی آن. این عنوان به وضوح نشان میدهد که مردم نیاز به قانون و اصول دارند، وگرنه آشوب به پا میشود. ما به قوانین، استاندارها و ارزشها نیاز داریم، چه تنها باشیم چه در جمع. ما حیواناتی اجتماعی هستیم، موجوداتی مسئول. ما باید باری را حمل کنیم، تا وجود نحس خود را توجیه کنیم.
ما به برنامه و قانون نیاز داریم. دستورالعمل میتواند ظالمانه باشد و این خوب نیست، اما آشوب هم میتواند ظاهر شده و ما را غرق کند، این هم خوب نیست. ما نیاز داریم روی مسیری باریک و مستقیم بایستیم. هر یک از ۱۲ قانون این کتاب، به همراه ضمیمه هایش، راهنمایی برای «بودن» ارائه میکند. پس میان دستور و آشوب، مرزی وجود دارد. آنجایی که ما همزمان به اندازه کافی استوار باقی بمانیم، به اندازه کافی جستجوگر بمانیم، به اندازه کافی در حال تغییر و دگرگونی بمانیم، به اندازه کافی در حال اصلاح و تعمیر و همکاری و مشارکت کنیم. جایی که ما معنایی برای توجیه زندگی مییابیم و میدانیم که رنج آن غیرقابلاجتناب است. شاید اگر ما درست زندگی کنیم، بتوانیم وزنِ خودآگاهی خودمان را تحمل کنیم. شاید اگر درست زندگی کنیم، بتوانیم دانش و آگاهی از شکنندگی، ضعف و مرگ خودمان را تحمل کنیم، بدون احساس غم قربانی بودن ناشی از آن در وحله نخست، خشم، حسادت و سپس میل انتقام و تخریب و نابودی. شاید اگر درست زندگی کنیم، مجبور نباشیم به دیکتاتوری برگردیم و خودمان را از آگاهی به ناتوانی، عجز و جهل خود محافظت کنیم. شاید بتوانیم از راهی که به دوزخ متنهی می شود اجتناب کنیم و از چیزهای وحشتناکی که در قرن بیستم دیدیم که جهنم واقعی چطور میتواند باشد.
جردن پیترسون در خاتمه پیشگفتار کتابش اظهار امیدواری میکند که این ۱۲ قانون و ضمایم آن به مردم در درک آنچه تا کنون میدانستهاند کمک کند: اینکه روح هر فرد تا ابد مشتاق قهرمانی بودنbeing حقیقی است و اشتیاق برای برعهده گرفتن این مسئولیت، به معنی تصمیم برای زیستن یک زندگی معنادار است.
اگر هر کدام به درستی زندگی کنیم، به صورت جمعی رشد خواهیم کرد.
۱۲ قانون زندگی
قوانینی که پیترسون در کتابش آورده، اینها هستند:
قانون ۱
صاف بایست و شانههایت را عقب بده.
قانون ۲
با خودت مانند کسی که مسئولش هستی رفتار کن.
قانون ۳
با کسانی طرح دوستی بریز که بهترینها را برای تو میخواهند.
قانون ۴
خودت را با نسخه قبلی خودت مقایسه کن، نه با امروزِ کس دیگری.
قانون ۵
اجازه نده فرزندانت کاری بکنند که باعث شود از آنها متنفر شوی. نظم، عشق و احترام.
قانون ۶
قبل از اینکه از دنیا انتقاد کنی، سر و سامانی اساسی به خانه خودت بده.
قانون ۷
به دنبال آنچه معنادار است، باش. نه فقط چیزهای کم اثر و کوتاه مدت.
قانون ۸
حقیقت را بگو یا حداقل دروغ نگو.
قانون ۹
با این پیشفرض به طرف مقابلت گوش بده که ممکن است چیزی را بداند که تو نمیدانی.
قانون ۱۰
در صحبت کردن و سخنرانی دقیق باش.
قانون ۱۱
هنگامی که بچهها اسکیتبرد بازی میکنند مزاحمشان نشو.
قانون ۱۲
هنگامی که با یک گربه در خیابان مواجه شدی، نوازشش کن.