بگذریم که بحث بر سر اینکه «شب قدر حقیقی است یا اعتباری؟» بسیار است و باب این مناقشه تا همیشه مفتوح میماند. اما همه بر این نکته متفقالقولند که شب قدر مبارک است و از آنجا که «برکت» به معنی «فزونی یافتن» است، این مسلم است که شب قدر چیزی بیشتر در خود دارد.
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
شب قدر را از جهات مختلفی بررسی کردهاند و تفسیرهای عرفانی هم در این باره موجود است. اما در این یادداشت، بنا دارم موضوع قدر را از دیدگاه توسعه فردی بررسی کنم.
در لسان عرفا مشهور است که میگویند پیامبر به لیلهالقدر خودش رسید، یعنی به مقام تکاملی خودش نائل شد و قرآن بر او نازل شد.
از این جهت میگویند «امید است که شما هم به لیله القدر خودتان برسید!»
یعنی هر کس میتواند، لیلهالقدر خاص خودش را داشته باشد و لزوما این لیلهقدر با لیالی قدرِ عُرفی، یکی نباشد. زیرا قدرِ هر کسی با کس دیگر متفاوت است و بسته به شرایط و احوالات شخص، میزان و مقدار او را فرق میکند.
نزول برکات الهی به صورت یکسان برای همه، از تجلیات رحمانیت خداوند است، اینها شامل احکام و قوانین کلی عالم و قضایی همگانی است .
اما قدر، جزئی است. ما همه زیر بارش رحمانیت خداوند هستیم، اما هر کس به اندازۀ خودش از آن، نصیب و بهره میبرد. قدر و بهرهوری هر کس به نسبت گنجایش مظروفش باز میگردد.
ما جزیی هستیم و هر موجودی اندازهاش فرق میکند، کِیلِ موجودیتش فرق میکند. به قول ملاصدرا که می گوید من وقتی علم خودم را بالا میبرم، موجودیت من هم بالاتر میرود(به همین دلیل علم با عالم و معلوم متحد است).
از این منظر وقتی علم ما افزایش مییابد، یعنی موجودیت من در این عالم تشدید میشود، وجود من قویتر میشود و شدت و ضعف در وجود، باعث شدت و ضعف در شئوناتِ موجودیت میشود و یکی از شئوناتِ وجود، میزانِ علم ما انسانهاست.
هر چه هنرمندتر شویم، موجودیتِ ما هم بیشتر میشود، یعنی تاثیرات ما در این عالم گستردهتر میشود، جایگاه، مرتبه و قدر ما بیشتر میشود، کیل، میزان و ابعاد وجودی ما بیشتر میشود.
الهی که به لیلۀ قدر برسی!
یعنی در این بازگشت به خداوند در قوس صعود (از پایین به بالا) مراتب خودت را بالاتر ببری و برسی به قدرِ خودت. برسی به کمالی که تا الان نرسیده بودی.
بنابراین چه بسا سالها و رمضانها بیابد و برود و هیچ قدری به قدر ما افزوده نشود!
حالا چطور میتوانیم به این قدر برسیم و لایق سلامهای این شب شویم؟
قدر خود را بالا ببر!
اول اشتیاق به دانستن را در وجود خودمان پرورش دهیم. بیقراری و اشتیاقِ به دانستن است که میتواند قدر ما را افزون کند. مولانا میگوید:
آب کم جو تشنگی آور بدست
تا بجوشد آب از بالا و پست
اینکه این حس رو نداشته باشیم که من همه چیز را میدانم و هر آنچه میدانم مرا کفایت میکند. زانوی ادب بزنیم در محضر دانشمندان تا دانش بیفزاییم.
ریسک دانایی را جان بخریم
چرا که دانایی ضریب خطر دارد!
جهالت است که بیخطر است. جهالت، قناعت کردن به چیزهایی است که از قبل داشتیم.
به این کفایت نرسیدن عشق است، هر لحظه سعی در بالا بردن این حد کفایت داشتن مهم است. همین است که برای ما قدر ایجاد میکند، پلۀ قدر ما را بالا میبرد. احساس کافی نبودن و همیشه این حس رو داشتن که من همیشه که چیزی کم دارم!
اگر این حس را داشته باشیم، در هر پلهای از دانایی هم که باشیم، هر چقدر هم که کتاب خوانده باشیم، هر چقدر هم که تجربۀ عینی و علمی داشته باشیم، باز هم با عجز ،کاسۀ گدایی دست بگیریم که
عمری گذشت و ما به امید اشارتی
چشمی بر آن دو گوشه ابرو نهادهایم
بینا ز نرگسش، سر سودایی از ملال
همچون بنفشه بر سر زانو نهادهایم
انسانچیزی نیست غیر از اراده به دانستنِ بیش از پیش، پس قدرش جز با شکستن خودش و عرض ارادت کردن به پیشگاه علم و دانش، فزونی نمییابد.
دوم ایمان و امید است.
در تمام عمر یک نفر ممکن است قدرهای متعددی اتفاق بیافتد، شاید هم یک قدر بیشتر اتفاق نیافتد. گاهی یک سوال، یک مساله، یک دغدغه، یک اتفاق لازم است تا قدر تو را بالاتر ببرد. شاید هم سقوط کنی اما مهم این است که انسان همیشه در جهت رشد و تکامل قرار دارد و ایمان یعنی امید بستن و امید داشتن به همین جریان تکامل.
یکی از آداب رسیدن به شب قدر که مخصوص شب خاصی هم نیست و مخصوص همۀ شبهاست، همین ایمان داشتن است.
هر شب، شب قدر است، اگر قدر بدانیم!
هر لحظه از لحظات عمر کوتاه ما، میتواند قدرِ ما را قدری افزایش دهد، اگر خودمان را در مسیر و معرضِ امواج دانستن قرار بدهیم و همیشه ریسک جادههای فرعی را به جان بخریم. به استقبال دانستهها برویم و برایمان مقصد مهم نباشد و هدف را همان راه و مسیر بدانیم و در مسیر بمانیم.
هدف این است که به قدر خود افزون کنیم. به فرعی بزنیم ولی چون جاده فرعی پر از خطر است پس باید ایمان داشته باشیم پس باید در محضری بمانیم که این ایمان را در ما تهییج میکند.
و ایمان و امید نقطه مقابل یأس است که
إِنَّهُ لَا یَیْأَسُ مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ (سوره یوسف آیه ۸۷)
جز گروه کافران کسى از رحمت خدا نومید نمىشود.
کافر در اینجا به معنی بیخدا و از دین خارج شده نیست، بلکه همان کفری است که حافظ از آن اینگونه سخن میگوید:
کفر زلفش ره دین میزد و آن سنگین دل
در پیاش مشعلی از چهره برافروخته بود
این کفر یعنی جهالت، پوشیدگی و تاریکی، تعصبات، حماقت و نادانی. دلبری که زلف سیاه وسنگینش روی صورتش میافتد و نیمی از چهرۀ دلربا و زیبایش را میپوشاند. عظمتها و دانشها پشت تعصب پوشیده میماند. کفرِ زلفِ تعصب با خنجرش به گلوی معرفت و قدرِ تو، زبانه میزند و تو را در قدر پایین نگه میدارد.
سوم اینکه فرهنگ قدر، در جمع صاحبدلان نشستن و در زلف دوتا چنگزدن و عاشقتر شدن است. قدر به محبتهای انسانی ضریب دادن است، که به اندازه و قدرِ دانش و جغرافیای تو اضافه میکند.
در محضر بزرگان نشستن و در حلقه یاران از بادۀ شوق نوشیدن، ایمان و ارادۀ ما را افزایش میدهد.
چهارم، مرزهای عادت را در نوردیدن و با عشق گذر کردن از هجمۀ عاداتی که بر زندگی ما سنگینی میکند.
شب قدر سیال است، در همۀ شبهای سال میچرخد، اما احتمال اینکه در ماه رمضان رخ دهد بیشتر است، چرا که خرق عادت در این ماه اتفاق میافتد.
حافظ میگوید:
از خِلاف آمد عادت، بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
و نظامی در مخزنالاسرار، که
هر چه خلاف آمد عادت بود
قافله سالار سعادت بود
برکتها و فزونیها، همه در خلافآمد عادت نهفته است. خرق عادت است که کام تو را برآورده میکند. با شکستن عادتهاست که از کثرتهای عالم، کسب جمعیت میکنی. گذر از عادتهاست که همۀ داستانها را جمع میکند و زیر چتر چند داستان کلی یکپارچه میکند تا به وحدت برسی.
تا سر زلف پریشان تو در جمع آمد
هیچ مجموع ندانم که پریشان تونیست
(سعدی)
حافظ این معنی را چه خوش آورده که :
زلف آشفته او موجب جمعیّت ماست
چون چنین است، پس آشفتهترش باید کرد
هنر تغییر عادت
هنر، از تغییرِ عادت بیرون میآید، اصلا هر گونه تحول فردی و اجتماعی از دل تغییر عادت به وجود میآید و قدرِ تو را افزایش میدهد و در وجودِ تو انقلاب ایجاد میکند و انقلاب همان چیزی است که باید در انسانها قیامت کند.
قیامت یعنی انقلاب، تغییر عادت در تو قیامت ایجاد میکند، انقلاب میکند و تو خودت قیامتی میشوی.
تبدیل به کسی میشوی که هر که به تو نزدیک شود هم درونش قیامت به پا میشود.
صاحبدلانی هم که محضرشان اثر دارد، همینگونهاند، در وجود خودشان قیامتی بر پاست که رستخیزی در وجود تو ایجاد میکند آتش در جانت روشن میکند که تو را زیر و رو میکند. و این زیر و رو شدن، همه چیز است.
صاحب دلان کسانی هستند که زندگی شان به معنی رسیده است، به اوج معنی! و معنا به زندگی رنگ میدهد.
زیر بارش نگاهِ چنین انسانهایی منقلب میشوی، بدون سخنی و کلامی. تنها حضور در محضرشان تو را کامل میکند. حضورهایی که قدر یکدیگر را افزایش میدهد.
حضور در چنین محضرهایی باید داوطلبانه باشد، چرا که قرب به نوافل حاصل میشود نه فرایض.
حافظ میخواند تو را که
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
در کانون قیامت باش تا اطرافت را متحول کنی!
بالا بردن قدر و ارزش وجودی خودت، بزرگترین خدمت اجتماعی محسوب میشود. پیامبران هم با همین انقلاب درونی، خودشان را جهانی و فراگیر کردند و تحول ایجاد کردند. تحولات اجتماعیِ عالم، وامدار قیامت پیامبران است.
آخر سخن اینکه
شبِ قدر، نه به تقویمِ تاریخ، که به تقویمِ دل است. اگر “احسن تقویم” باشی، قدرِ خویش را خواهی یافت، خواه امشب و خواه شبهای دگر.
ای خواجه چه جویی ز شب قدر، نشانی
هر شب، شبِ قدر است، اگر قدر بدانی
روشن به تو گویم که شب قدر کدام است
گر زانکه تو ادراک شب قدر توانی
آنست شب قدر که بر جان محمد
قرآن عظیم آمده و سبع مثانی
آنست شب قدر که از نور جمالش
وارست کلیم از شب تاریک و شبانی
آنست شب قدر که بر طلعت ماهی
تا مطلع فجرش به تماشا گذرانی
ماهی که بود غایت حاجات و مقاصد
ماهی که بود قبله آمال و امانی
جامی چو به این شب برسی از پی عمری
زنهار سلام من بیدل برسانی
(عبد الرحمن جامی)