عشقههای پیچیده به دیوار باغ همسایه، نگاه رهگذران را میزبانی میکرد.
دیوار که هجوم این بیگانه بالا رونده را بر وجود خود پذیرفته بود و به سرنوشت نامرئی خویش گردن نهادهبود، همچنان استوار ایستادهبود و پایداری میکرد.
چشماندازی که در دیده هر بیننده چشمنواز جلوه میکرد، باری کمرشکن بر دوش دیوار بود.
اما این پیچنده بیرحم به فتح بلندیهای دیگر هم چشم طمع داشت و دستاندازی به دیوارهای مجاور و درختان باغ را آغازید.
این مهمان سنگدل، دشمنی کوری با هرچه قد میکشید داشت. جنون سرکشی پیچک که دیگر چندان هم کوچک نبود، سیری ناپذیر مینمود.
همچنان به بلندیهای اطرافش چنگ میانداخت و دسترنج آنها را به یغما میبرد. دیدن بالاتر از خود را تاب نمیآورد. تا جایی پیش رفت که دیگر راهی به بالاتر نبود.
این سرخوردگی، طعم خوشایند صعود را در مذاقش گس مینمود. از درون پس رفت و فسرد.