مینویسم، پس هستم.
نوشتن را دوست دارم. نوشتن برایم هوایی است که در آن دَم میزنم. نوشتن برایم همچون مشقِ اندیشیدن است.
میترسم و مینویسم. میلرزم اما مینویسم. شاید به جایی از این عالم بربُخورد، بلکه چیزی عوض شود در خودم، در تو، در گوشهای از این عالم.
پیر شدم از بس صبر کردم تا به نتیجهای برسم بعد بنویسم. همین شد که اینجا مینویسم، بلکه دریابم اصلا قرار است چه بگویم.
من آنم که از قیل و قال مدرسهام حاصلی نشد.
دانشآموختهٔ رشتۀ علوم کامپیوتر از دانشگاه تهرانم. بعد ده سال، باز هوسِ دانشگاه کردم و خودم را به رقابت کشاندم تا در رشتۀ امنیت اطلاعات قبول شوم و هزار جهد کردم تا از پایاننامهام دفاع کنم ولی نشد که نشد.
از علوم پایه و بعد علوم مهندسی، به علوم انسانی رسیدهام. معلومم شد از اول، همین جا خانه داشتهام و تمام این سالها آوارۀ دیار غربت بودهام. چندی است که بازگشتهام به آغوش ادبیات، فلسفه و روانشناسی. انگار به خانهام بازگشتهام با تجربیاتی از دیار مهندسی. البته این را هم غنیمت میدانم. از بخت شکر دارم و از روزگار هم.
به اهمیت و لزوم فرهنگ، قبل از فناوری معتقدم و آرزویم رشد و توسعهای مبتنی بر فرهنگ است.
معتقدم ادبیات روح خستۀ انسان مدرن را شفا میدهد، شعر آرامش میکند و برایش آرمان میسازد. کتاب پلی به رویاها است و غزل در اوج حماسه رخ میدهد، آنجا که قهرمان کسی را ندارد تا با او حرف بزند. همان جایی که باید به دنبال معنای زندگی بگردد و به مدار بالاتری صعود کند.
بیش از ده سال است که مادرم و آرزوهایم رنگ زیباتری گرفتهاند.
اینجا مینویسم و فقط از یک اصل تبعیت میکنم که تنها اصل لایتغیر این جهان است، یعنی تغییر.
اینجا مسیر نادانستنیهایم را مینویسم. پس تضمینی نیست که به نوشتۀ امروزم، فردا، سال بعد یا ده سال دیگر، پایبند باشم.
مرام من این است اگر روزی به نادرستی چیزی که نگاشتهام پیبردم و برایش دلیل موجهی داشتم، آن را همین جا اعلام کنم و از گفتنش نهراسم و شرمگین نشوم.
همین که در مسیر باشم کافی است، همین که زیاد به خاکی نزنم کافی است، همین که ستارهام را گم نکنم خوب است.
یاحق!
باسلام و احترام:
نوشته ها و مطالبتون عالین….
ممنون از مطالب آموزندتون
موفق و پیروز باشید…
سلام متن خیلی خوبی نوشتید دستتون درد نکنه .من هم مثل شما دغدغه ام نوشتنه
“معلومم شد از اول، همین جا خانه داشتهام و تمام این سالها آوارۀ دیار غربت بودهام.” من هم بعد از سالها بیراهه رفتن تازه فهمیدم آن چیزی که به من آرامش میده و آن اتشی که درونم افرخته شده در حقیقت همون نوشتنه البته من تازه اول راهم و بقول معروف تاتی تاتی میکنم ولی آرزو میکنم روزی مثل شما بتونم حسم و افکارم را به همین خوبی و زیبایی بنویسم
قلمتان مانا
از اظهار لطف شما متشکرم.
من هم اولِ راه نوشتنم و لنگان لنگان قلم می زنم.
امیدوارم به زودی نوشته های زیبای شما را هم بخوانیم.
موفق باشید.
عرض سلام و ادب .
وسعت دانسته ها و دقت شما تا به ژرفای موضوعات مختلف ، حکایت میکند از تجربه و علم توام باهم، آنهم در حد و اندازه ای استادانه ، همچنین صاحب نظر و سبک منحصر به فرد
شاد و سلامت ، پیروز و موفق باشید. انشاءالله
سلام از مادرانه هایت هم بگو. چند فرزند داری و چگونه تعادل ایجاد می کنی؟ سپاس
سلام خانم شفیعی محترم
این مطلب یعنی «در باره ی من» یکی از جالب ترین صفحاتی بوده که تابه حال دیدم و خوندم. و البته لذت بردم. باید برای صفحه ی در باره ی مای سایتم تجدید نظر کنم و بهترش کنم!
سپاس از این که انگیزه ی این کار رو به من دادید. باز هم به سایتتون سر می زنم. مانا و نویسا باشید. حق نگهدارتون.
سلام
از لطف شما سپاسگزارم.
موفق باشید.
لطافت در قلم همانند عطر خوش از روی نوشته ها برمیخزیند و به روحانی ترین بخش از وجود خواننده می اویزند
اکنون پس از سالها خواندن و خواندن کلام بی ادعا و صادقانه و برخواسته از دل را کاملا میشناسم
چند ماهیست بجای خواندن شعر صفحه تان را میکاوم تا ارام شوم
شما قطعا انسان معروفی نیستید و این عدم شهرت شما خود سندی است برای اینکه الزاما استعداد در زمان معاصر خود به شهرت نمی انجامد و چه بسیار چهره های غریب که در بودشان وظیفه ای غیر از درخشیدن برای همه را داشته اند
از اظهار لطف شما سپاسگزارم؛
گرچه لایق آن نیستم.
ممنونم که یه اینجا سر میزنید و نوشتههایم را میخوانید.
سلام
خیلی لذت بردم
اینکه با یه آدم غریبه از پشت صفحهی کامپیوتر احساس نزدیکی کنی و آروم آروم ذهنشو و فکراشو و تغییراتشو بشناسی خیلی قشنگ و عجیبه!
دلم می خواد دنبال کنم کارتونو
از آشنایی باهاتون خوشحال شدم
سلام دوست خوبم
از اظهار لطفتون سپاسگزارم.
دوستی با شما برایم مایه افتخار است.
خوشحالم که اینجا هستید.
شما بسیار قابل تقدیری بانو. مدل نگاهتون به جهان هستی و پدیدارشناسانه است و در کنه خالقید.
محبت در نگاه شماست.
از اظهار لطف شما سپاسگزارم.
چه زیبا ما رو با خودتون آشنا کردین بانو جان
منم به تازگی پا در این عرصه گذاشتم و حسابی امیدوار
قلمتون سبز …
ممنونم دوست عزیز
نویسا باشید
خیلی قشنگ بود♥️♥️
سلام و هزاران، خانم مهندس، هَله!،
بر لوحِ دل اَت رَمّالِ جان، رَملِ حَقایق زده است.
شادِ بی سبب ام که، اتفاقاً، تولّدِ فرهیختگی تان را دیدم. مبارک اتفاقی بود. هماره با خود زمزمه می کردم که:
به هوش باش که هر اتفاقی که رُخ می دهد (فارغ از نام نهادنِ “خوب” یا “بد” بر آن اتّفاق)، اگر با آن اتفاق، “هم باش” پنداری کُنی و کیستیِ خود را در آن اتفاق گُم کنی، پس آن رُخداد، برایِ خاموش کردنِ شعله یِ چراغِ آگاهیِ تُوست و لذا مراقب باش که:
چراغ است این دلِ بیدار، به زیرِ دامَنَش میدار
از این باد و هوا بُگذر، هوایَش شور و شَر دارد!
[غزل ۵۶۳ شمسِ مولانا]
ولی اتفاقِ دیدنِ سایتِ جناب تان _ ولو دیرهنگام _ خود، رؤیتِ دلِ بیداری چونان شما بود، بی مُداهنه.
پس خانم مهندس، حالا که،
نه نقطه سکون دارد و، نه دایره رفتار!
بگذار که،
با مهندس، ز درون هندسهای برشمریم!
ای مهندس! که تو را لوحم و خاک
چون رَقَم، مَحوِ تو وَاْثباتِ تو اَم
درک تان می کنم، چرا که شِبهِ راهتان را رفته ام!
بقولِ آنه محمد:
چه توان کرد
با طوفانِ سودا ،و دلِ شیدا؟!
برگردبه قلّه ی قاف
عقابِ خسته بال!
حَذَر از مَزبَله
که عُمرِ زاغ دارد و،نشئه یِ لذت
نصیبت نبود جز نقاب!
⚘
پس ای بانویِ پای در دریایِ هُشیاریِ زمینه یِ خود، نهاده! 🤚🏻🕯
درود فراوان
منّتدار حسن توجه و لطف شما هستم.
گرچه چراغ این خانه مدتی است کم فروغ گشته اما
خواندن نثر پُر مِهرتان مایهٔ دلگرمی است.
برقرار و شاد باشید.
درود.
شاید سفالِ چراغ و اِنکسارِ ذهنِ آشفته، چنین می نماید!. چراغ و نور و فروغ اَش بطور پیشینی هم اکنون نیز هم، آن جاست. تداعی ام شد غزلِ گرانسنگِ ۲۶ شمسِ مولانا، که:
جانیست چون شُعله ولی، دودَش زِ نورش بیشتَر
چون دود از حَد بُگْذرد، در خانه نَنْمایَد ضیاء!
گَر دود را کمتر کُنی، از نورِ شُعله بَرخوری
از نورِ تو روشن شود، هم این سَرا، هم آن سَرا
در آبِ تیره بِنْگری، نی ماه بینی نی فَلَک
خورشید و مَهْ پنهان شود، چون تیرگی گیرد هوا
بزرگوارا، دل قوی دار از غرورِ (فریبِ) ذهن!
می نماید نور، نار و نار، نور
وَرنه، دنیا کَی بُدی دارُالغرور؟!
هین مکُن تعجیل، اوّل نیست شُو
چون غروب آری، برآ از شرقِ ضَو
• ابیات ۴۱۳۶ تا ۴۱۳۷ دفتر ۵ مثنوی مولانا
و اگر دودِ درد و رنج ها باشد، باک مَدار!
مولانا: پس، زخم هایمان چه!؟
شمس: نور از این محلّ وارد می شود.
با سپاس از اِمعانِ نظرتان🙏⚘