رنج‌های‌تان را خودتان انتخاب کنید!

رنج‌های‌تان را درست و به‌جا را انتخاب کنید تا از رنج‌های بیشتر خلاص شوید!

اگر فلسفۀ رنج را بدانی؛ هم برخی رنج‌هایت کاهش می‌یابد و هم تحملت افزایش می‌یابد!

 

رنج‌های‌مان را خودمان انتخاب کنیم یا منفعلانه بنشینیم تا رنج‌های زندگی، ما را انتخاب کنند؟

خودمان ابتکار عمل!! زندگی را در دست بگیریم و تقدیر خود را، خود، تدبیر کنیم یا اینکه افسار زندگی‌مان را به دست تقدیر و سرنوشت بسپاریم؟

 

زندگی به صرف رنج با طعم لذت

چند سال قبل که با موضوع رنج‌ و پذیرش وجود آن‌ روبرو شدم، اصلا برایم قابل هضم نبود. اصلا درکش نمی‌کردم. با هیچ کدام از باورهای قبلی‌ام نمی‌خواند. مدتی در وضعیت انکار و شک مانده بودم و متحیر،‌ که این‌جا چه خبر است؟ تا اینکه کتاب‌هایی مثل مرداب روح را خواندم. نه، شاید هم تا اینکه زندگی خودش آن را به من فهماند. شاید هم من آماده شدم برای پذیرش آن.

بعدها فهمیدم که باید این زمان می‌گذشت تا من درک کنم. اصلا در یک سن و سالی برخی از مفاهیم هر چقدر هم خوب و زیبا و رسا برای تو توصیف و تشریح شود و تو سر تکان دهی، که بله دریافت شد و فهمیدم! اما تا زمانی که سنی از تو نگذشته باشد، درک نخواهی کرد. انگار تا خودت آن را زندگی نکرده باشی، هر چقدر هم که برایت بگویند، درس نخواهی گرفت.

باید این زمان بر تو بگذرد تا درسش را برای تو بگذارد.

مثل همان مفهومِ گذرِ زمان و درکی که ما از آن در هر سنی داریم. اینکه بچه ها چه درکی از زمان دارند؟ اصلا درکی دارند یا نه؟ زمان برای یک کودک، بسیار کند می‌گذرد و برای یک فرد بالغ و مسن سریع‌تر.

 

چه بسیار چیزها، که جز با گذر عمر درک نخواهند شد. مفاهیمی که در ذهن ما در هر سن و سال، به شکلی ظاهر و درک می‌شوند. انگار که درک ما از مفاهیم، تابعی است از گذر عمرمان. این هم از مزایای ریاضی خواندن!

و من هر چه که یاد می‌گیرم، درک می‌کنم یا به‌ آن می‌رسم باید جایی در پازل زندگی‌ام برایش بیابم. گاهی مجبور می‌شوم که بازآرایی کنم، یافته‌ها و آموزه‌های قبلی‌ام را. حتی‌ تر، باورها و یقینیاتم را.

بله خاکستر ِزمان حتی به یقینیات و اعتقادات محکمِ ما هم رحم نمی‌کند. گذرِ عمر ما و گذرِ ما از رنج‌ها، ما را به باز تعریفِ برخی از کلماتِ انبارِ ذهن‌مان مجبور می‌کند. گاه‌هایی، که کم هم نیستند، باید تن در دهیم و اعتماد کنیم به این فرایندی که تجربه‌اش می‌خوانند. ذهنِ زنده و پویا، باید هم این کار را بکند، مفاهیمِ مرده و بی اثر را باید دور ریخت.

یک جور فنگ شویی ذهنی!

خودم دوبار این کار را کرده‌ام. دوبار بد جور باورهایم را به دور ریخته‌ام و باز از نو… مساله مهم این است که پس از بازبینی حواست باشد که کدام‌یک را به‌روز کرده‌ای و زنجیره‌های آن تاملات را هم دوباره بسازی. نکند قضاوت‌ها و نتیجه‌گیری‌هایی از زنجیره قبلی باقی مانده باشد. شیشۀ کبودِ جلو چشمانت را گاهی با شیشۀ دیگری عوض کن. گاهی از عینک دیگران هم دنیا را نگاه کن.

 

ما که به هر حال رنج می‌کشیم پس خوبْ رنج بکشیم! رنجِ خوبْ بکشیم!

بگذریم!

رسیدم به تعریف رنج و لذت، بعد هم فلسفه رنج که خودش بسیار گسترده است و یک سرش به بحث فلسفۀ شر و اصالت داشتن یا نداشتنِ آن برمی‌گردد و یک سرش به اگزیستانسیالیسم و اصالتِ وجود وهدفِ زندگی و هستی‌شناسی این جهان و خود انسان.

اینکه هدف از آفرینش انسان جز با رنج و درد حاصل نمی‌شود.

جوهر عشق «رنج بردن» برای چیزی و پروردن آن است، این یعنی عشق و رنج، جدایی ناپذیرند. آدمی چیزی را دوست می‌دارد که برای آن رنج برده‌باشد و رنج چیزی را بر خویشتن ھموار می‌کند که عاشقش باشد. عشقِ بدونِ رنج، مثل پلو بدون برنجه!

 

در مکتب یونگ، هدف از زندگی را، گسترش آگاهی می‌دانند. هر انسان به نوبه خودش در، به خودآگاه آوردنِ بخشی از ناخودآگاهِ این جهان نقشی دارد. البته شاید هم این تنها برداشتِ من باشد و چندان درست نباشد!

این دانش، آگاهی یا خودآگاهی، همان میوۀ ممنوعه‌ای است، که باعث هبوط ما از بهشتِ ناخودآگاه شده است. و ما برای رسیدنِ دوباره به آن باغِ‌عدن که نه، برای آفریدن بهشتی برتر از آن، رنجِ زیستنِ آگاهانه را باید بپذیریم و به جان بخریم. غافل از اینکه بهشتی غیر از دست‌رنجِ خودِ ما انسان‌ها، منتظر ِما نیست.

ما خود باید بهشتِ خودمان را بسازیم. بهشت، در انتظارِ انسان‌هایی است که منتظرِ معجزه نمی‌مانند، بلکه به استقبال آن می‌روند، آن هم با تلاش برای رسیدن به آرزوهای‌شان. با اندیشیدن به راهی برای التیامِ آلامِ بشری، برای رسیدن به دنیایی بهتر ، حتی شده فقط یک قدم. 

 

رنج‌ها هم حرف‌هایی برای گفتن دارند.

رسیدن به آگاهی با نشستن و نظاره کردنِ گذر زندگی حاصل نمی‌شود. باید در دل زندگی شیرجه زد. بر موج‌های حوادثش سوار شد. اما با کشتی‌ای که ناخدایش خودآگاه است و با خرد و بصیرت، پایداری و عمل را پیشه خود ساخته است.

تنها با این سه خصلت است که می‌توان رنج‌های این دنیا را تاب آورد و عبور کرد. درس‌هایی که هر کدام از این ناملایمات برای ما دارد، را بیاموزد و حکمتش را با بصیرت دریابد و با نگاهی از بالا، معنای آن را بیابد و نقش آن رنج را در پازلی که برای ما چیده‌اند، بفهمد.

این‌گونه است که خردمند‌ به دلِ رنج‌ها می‌رود و جوکر وار به آن‌ها می‌خندد و میگذرد. چرا که همان‌طور که گفته‌اند

«زندگی را اگر از نزدیک نگاه کنی تراژدی است و اگر از دور به آن بنگری کمدی.»

 

 

لطفا ادامه این مطلب طولانی را در پست بعدی،‌ مدیریت رنج‌ها و لذت‌ها، بخوانید.

 

 پست‌های مرتبط

مدیریت رنج‌ها و لذت‌ها

نیلوفرِ مردابِ وجود

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *