زندگی صحنۀ یکتایِ هنرمندیِ ماست!
زندگی صحنۀ هنرِ مدیریتِ ماست. ما دائما در حال مدیریت هستیم. مدیریت انتخابها و تصمیمها، مدیریت هزینهها و درآمدها، مدیریت ترسها و تردیدها، مدیریت رنجها و لذتها.
«ما برای رنج کشیدن آفریده شدهایم، ولی به دنبال لذت بردن میگردیم.
باید پذیرفت که تنها راه ادامه دادن، لذت بردن از رنجهایی است که میکشیم.»
چارلز بوکوفسکی
این مطلب، ادامه پست رنجهایتان را خودتان انتخاب کنید، است.
رنج و غم را حق پی آن آفرید
تا بدین ضد خوشدلی آید پدید
جز به ضد، ضد را همینتوان شناخت
چون ببیند زخم بشناسد، نواخت
مثنوی معنوی
معنایی برای رنجهایتان بیابید.
یافتن معنی رنج، مانند این است که سرگردانی خسته و تشنه، در شب سیاه کویر، ستاره قطبی را بیابد یا ناخدایی خسته، در میان طوفانی سهمگین، کورسوی فانوس دریایی را ببیند. شادی لحظۀ این دیدار، با شادی یافتنِ معنای رنجهایتان برابری نخواهد کرد.
ویکتورفرانکل روان شناس معناگرا برای معنا بخشیدن به زندگی سه راه پیشنهاد میکند:
- اگر انسان چیزی خلق کند، زندگیاش میتواند با معنا باشد، (در اینجا انسان از خود سوال میکند: من برای چه زنده هستم؟)
- انسان معنا را در شیوۀ تجربه کردن زندگی، یا کسی را دوست داشتن، میبیند.(در اینجا انسان از خود می پرسد: من برای چه کسی زنده هستم؟)
- انسان معنا را در بحبوحهٔ مشکلات سنگین در مییابد. طرز برخوردی که ما نسبت به رنج انتخاب می کنیم.
در جایی که ما با یک سرنوشت غیر قابل تغییر روبرو میشویم. مثلاً (یک بیماری غیر قابل علاج، مرگ یک عزیز، یک موقعیت ناامید کننده،…) در این جاست که زندگی را معنا میکنیم. (در اینجا انسان از خود میپرسد: چرا نگرش مثبت در برابر سرنوشت غیر قابل تغییر و اجتناب ناپذیر نداشته باشم؟) ویکتور فرانکل معتقد است که درست در جایی که ما با یک موقعیت روبهرو میشویم که به هیچ روی نمیتوانیم آن را تغییر دهیم از ما انتظار میرود که خود را تغییر دهیم، رشد کنیم، بالغ شویم و از خود فراتر رویم…
گوردون آلپورت در مقدمۀ کتاب «انسان در جستجوی معنی» فرانکل مینویسد :اگر زندگی کردن رنج بردن است، پس برای زنده ماندن باید ناگزیر معنایی در رنج بردن یافت. اگر اصلا زندگی خود هدفی داشته باشد، رنج و مرگ نیز معنا خواهد یافت.
اما هیچ کس نمیتواند این معنا را برای دیگری بیابد. هرکس باید معنای زندگی خود را، خود جستجو کند و مسئولیت آن را پذیرا باشد. اگر موفق شود، با وجود همه تحقیرها به زندگی ادامه میدهد.
درد اجتناب ناپذیر است، اما رنج کشیدن اختیاری است.
رنجهای مقدس
بدبخت آن نیست که در زندگی، رنج دارد؛ بلکه آن است که فلسفهای برای رنج خود ندارد …
رنجِ بیهوده خوردن، آهسته مردن است …
طومارِ حیاتِ انسان را با رنج پیچیدهاند. این از پایهایترین اصول زندگی است که زندگی بدون رنج امکان ندارد.
رنج همراه همیشگی زندگی است. سرنوشتِ انسان را با رنج سرشتهاند.
مقابلِ رنج لذت است. لذتی که بدونِ رنج قابلِ درک نخواهد بود. در دلِ رنجهاست که گاهی هم لذتی نصیبت میشود و تو در این بحبوحۀ دردها خود را به اندک نسیم راحتی، دلخوش میکنی.
مسیرِ کمال جز به رنج، طی نمیشود.
زوربا: چرا جوونها می میرن؟ چرا آدم باید بمیره؟ بگو دیگه!
بازیل: نمیدونم!
زوربا: پس فایده این همه کتابایی که خوندی چیه!؟
اگه این همه کتاب به این سؤال جواب نمیدن، پس دربارۀ چی حرف میزنن!؟
بازیل: دربارۀ رنجِ آدمایی که نمی تونن به این سؤال جواب بدن…!
نیکوس کازانتزاکیس/ زوربای یونانی
فلسفه رنج
وظیفۀ ما در زندگی این است که بیخود، رنج نکشیم و رنجِ بیخود هم نکشیم.
معنای زندگی ما در برگزیدن رنجهای درست نهفته است.
باید از رنجها عبور کرد، نماند.
انسان در هر لحظه از زندگی به فکر دفع رنجی یا کسب لذتی است. همه انسانها در زندگی به یک اندازه رنج میکشند. از این منظر تنها تفاوت انسانها در این است که در هر سطح، رنجهایشان متفاوت است. همان طور که لذتهایشان.
هر کس هم برای مواجه با رنج ها و به دست آوردن لذتی فلسفه و راه خودش را دارد.
برای رسیدن به یک لذت باید رنجی را متحمل شد یا از لذت های دیگری گذشت. انتخاب اینکه کدام لذت ارزش این را دارد که باقی لذایذ را به خاطرش نادیده بگیری یا اینکه آیا ارزشش را دارد برای رسیدن به یک لذت، چنین رنجی را تاب بیاوری هم به جهان بینی فرد بستگی دارد.
دانیل کلمن در کتاب هوش هیجانی عنوان میکند که توانایی انسان در به تعویق انداختن لذتها در لحظۀ اکنون، برای رسیدن به لذتی برتر، در سطحی بالاتر در آینده، یکی از مولفۀهای انسانهای موفق و لازمۀ رسیدن به خودشکوفایی است.
میگویند انسان برای لذت بردن آفریده شده است. از این جهت زندگی را باید به کمال زیست. انسانی که لذتهای والایی در این زندگی برای خود خلق کند، تا جایی که هنگام مرگ حسرتی به دل خودش نباشد، بلکه زندگی، در حسرتِ دادنِ لذتِ بیشتری به او بماند.
فلسفه، ادبیات و هنر
همانطور که فلسفه، چرایی زندگی و رنجها را نشان میدهد، اخلاقی زیستن، چگونگی این رفتن را مینمایاند، هنر و ادبیات دو بال پروازی هستند که ما را برای ادامه مسیر مشتاق نگاه میدارند. هنر و ادبیات، از رنجِ راه، با تقسیم و به اشتراک گذاری آن کم میکنند. احساس اینکه ما در این رنجها و مصیبتها تنها نیستیم و همه اینها جزء لاینفک زندگی بشری است.
پستهای مرتبط
رنجهایتان را خودتان انتخاب کنید