استعاره‌‌ای برای زندگی یک نویسنده

آینه، استعاره‌ای برای زندگی است، برای وقتی که به دنبال معنایی برای روزمرگی‌ها و شب‌مرگی‌های‌مان می‌گردیم.

زمانی حقیقت را در پسِ پردۀ ابهام نهان کردند و رویش را به جهل و ناز پوشاندند. بعد هم آینه‌اش را به زمین زدند. تکه‌تکه شد و هر تکه‌اش قلب آدمی را شکست و در آن جای‌ گرفت. و نهان شد میان امیال و هوس‌ها و خواسته‌های بی‌شمار او…

از این رو رسیدن به حقیقت، همان حقیقتa ازلی و شگرف، آرزویی دست‌نیافتنی شد، که انسان‌ها هنوز از آن دست نکشیده‌اند.

هر آدمی اگر آینه‌اش را صیقل دهد و قلبش صاف شود، به آینه‌اش، پرتویی از نورِ حقیقت خواهد تابید.  آن نور را می‌تواند به جایی بتاباند و گوشه‌ای دیگر را روشن کند.

برای یک نویسنده استعارۀ آینه، بسیار مناسب است. نویسنده خودش نور نیست، منبع نور هم نیست.

 

نویسنده آینه است!

هر نویسنده، تکه‌ای از این آینه است، که می‌تواند جایی را روشن کند.

هر که می‌نویسد در تلاش است تا آینۀ دلش را جلا دهد و بعد با کلماتش، با جملاتش، با قلمش، این آینه را به سوی تاریک‌ترین شب‌های زندگی آدم‌ها یا بهتر بگویم شب‌های مُردگیِ آدم‌ها بگیرد و به آن‌ها روزنۀ کوچکی از حقیقت را نشان دهد. تا روشن کند گوشه‌ای تاریک، از وجود خودش یا دیگران را.

هر نویسنده‌ای، هر چقدر هم کوچک و بی‌نام و نشان باشد، می‌تواند نور را به تاریک‌ترین نقاط این عالم بتاباند و به سیاه‌ترین قلب‌ها بازتاباند و سبب تغییری شود.

هدف نویسنده از نوشتن،‌ آوردن نور به زندگی آدم‌هاست.

شاید بتوان گفت معنای زندگی یک نویسنده همین است. باز تاباندن نور به جایی که تاریک و ظلمانی است، بردن نور به جایی که امیدی به روشنایی ندارد.

 

معنی زندگی یک نویسنده

نویسنده‌ای که نگاه فیلسوفانه داشته باشد، با سوال‌های درست، نور را به ناشناخته‌ها و مغفول‌مانده‌ها می‌تاباند، تا خوانندگانش سربرگردانند و ببینند .

آینۀ برخی از نویسنده‌ها بزرگ‌تر است. این نویسنده‌ها شانس این را دارند که تاریکی‌های بیشتری را از این سرزمین برانند.

 

از این دست نویسنده‌ها در پست بیش‌تر از داستان یاد کرده‌ام.

 

نویسنده همچون شوالیه تاریکی‌ها، شجاعانه، برقِ تیغۀ تیزِ شمشیرش را نشانه می‌رود، به سوی تاریکی‌های وجودِ خودش  یا وجود دیگران.

نویسنده با نوشتنش آگاهی را به جان خودش و دیگران هدیه می‌دهد و

ارمغان این آگاهی، توجه، شناخت و حرکت است.

 

نویسنده اول از روزنۀ نوشته‌هایش، وجه‌های ظلمانی را نشانه می‌گیرد و بعد تیرِ تیزِ توجه‌اش را به قلبِ تاریکی می‌نشاند، تا نشانش دهد و بعد تو را به حرکت می‌خواند.

نویسنده با کلماتش، بارقه‌های نور را به جانِ تیرۀ زمین می‌تاباند.

نویسنده‌ای که آینۀ بهتری باشد، نور و حقیقت را بیشتر باز می‌تاباند.

نویسنده با آینه‌اش به هر سوراخ و سنبه و درز و شکافی سر می‌کشد تا  ظلمانی‌ترین نقاط را نورانی کند.

 

بازتاباندن نور به تاریک‌ترین نقاط، کار روزانۀ هر نویسنده است.

با هر نوشته‌اش یا خود را می‌کاود یا احوالات دیگران را شخم می‌زند، تا آینه‌اش را به کدامین تاریکی بتاباند.

نویسنده‌ای که قدر آینه‌اش را می‌داند، بیشتر می‌نویسد. هر چه بیش‌تر می‌نویسد، آینه‌اش شفاف‌تر می‌شود، هر چه بیش‌تر فکر می‌کند، تلاش می‌کند، آینه‌اش برزگ‌تر می‌شود.

 

راز گل سرخ

می‌گویند جهان برای ما ناشناخته نیست، بلکه اصلا این جهان، ناشناختنی است.

زمانی گمان می‌رفت جهان برای ما ناشناخته است و اگر چراغی به دست داشته باشیم و به آن نور بیافکنیم، قادر به شناخت ودرک آن خواهیم بود. اما اکنون می‌دانیم که جهان کلاً و از اصل و اساس ناشناختنی است. یعنی ما هرگز قادر به شناخت این ناشناختنی نیستیم و اصلا هم قرار نیست آن را بشناسیم.

این مفهوم را با تمثیل معروف مولوی «فیلی در تاریکی» بیان کرده‌اند. قبلا فکر می‌کردند اگر در تاریکی، چراغی به دست مردم بود یا صبر می‌کردند و در روشنایی روز به سراغ این موجود ناشناخته می‌رفتند، آن‌گاه قادر به شناخت و درک فیل می‌شدند.

اما فاجعه آن جاست که این چراغ به دست نابینایی باشد و فایده‌ای نرساند، نه فیل را و نه آدم ها را.

این یعنی ما اصلا قادر به درک جهان با این پیچیدگی عظیم نخواهیم بود. اصلا این خیال باطل را باید از سر به در کنیم که روزی به درکی برسیم. نه! هیچ‌گاه نخواهیم توانست.

 

کار ما نیست شناسایی رازِ گلِ سرخ

کار ما شاید این است

که در افسون گل سرخ شناور باشیم

پشت دانایی اردو بزنیم

دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم

صبح‌ها وقتی خورشید در می‌آید متولد بشویم

هیجان‌ها را پرواز دهیم

روی ادراک، فضا، رنگ، صدا، پنجره، گل، نم بزنیم

آسمان را بنشانیم میان دو هجای هستی

ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم

بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم

نام را باز ستانیم از ابر

از چنار از پشه از تابستان

روی پای تر باران به بلندی محبت برویم

در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم

کار ما شاید این است

که میان گل نیلوفر و قرن

پی آواز حقیقت بدویم

این شعر سهراب را این‌جا به تمامی حس می‌کنم.

 

جهان یک راز است

یاد مبحث پیچیدگی الگوریتم‌ها افتادم و این که مسالۀ شناخت جهان و حقیقت آن، مساله‌ای با پیچیدگی از درجۀ بی‌نهایت است.

حتی با در اختیار داشتن تکنولوژی هم این شناخت قرار نیست در دسترس ما باشد.

اصلا این مساله، یک راز است.

درک تمامِ حقیقت، محال است. این آینه‌ها تنها، اشتیاق‌ها و سوال‌های ما را بزرگ‌تر خواهد کرد.

 

هر نویسنده هم‌زمان عینکی در اختیار ما قرار می‌دهد تا بتوانیم از منظری دیگر، به دنیا نگاه کنیم تا بلکه کمی بیشتر خود و جهان اطراف‌مان را بشناسیم تا بلکه کمی بهتر و انسانی‌تر زندگی کنیم.

هر نویسنده مانند یک معلم تلاش‌ می‌کند به قدر وسع خویش به ما کمک کند تا با روش و کلمات او و از دیدگاه و منظر او به گوشه‌ای از عالم نگاه کنیم و آن‌جا را کمی بهتر بشناسیم. این آینۀ هر نویسنده است که به هر سو بگیریمش جایی را روشن خواهد کرد که الزاما آن‌جا همه جا نیست و نخواهد بود.

ما قادر به درک کل جهان یا حتی کمی از جهان هم نخواهیم بود.

فقط شاید بتوانیم از وسعت نادانسته‌های‌مان اندکی آگاه شویم.

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *